حدیث روز
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳ Saturday, 27 July , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2534×
بسم الله الرحمن الرحیم
معجزات امامان معصوم علیهما سلام از   کتب   (  بحار الانوار     )
گفتگوی با خورشید ( امام علی علیه السلام )
بر اساس روایتی به نقل از ابن عباس آمده که وقتی از فتح مکه باز می‌گشتیم شب هنگام در هوازن بودیم، پیامبر به علی بن ابیطالب (ع) فرمود: یا علی! برخیز و منزلت خود را نزد خدا دریاب و به هنگام طلوع خورشید با آن سخن بگو
من به فضل گفتم بلند شو ببینم علی بن ابی طالب (ع) چگونه با خورشید سخن می‌گوید. وقتی خورشید طلوع کرد بلند شد و خطاب به خورشید گفت: سلام بر تو‌ای بنده‌ صالح پایدار در طاعت پروردگار خویش. 
خورشید در جواب گفت : علیک السلام‌ای برادر رسول خدا و وصی خدا (ص) بلند شد و سر او را گرفت و بلند کرد و دست به صورت او می‌کشید و می‌گفت بلند شو حبیب من که اهل آسمان از گریه‌ تو به گریه آمدند و خدای عزوجل بخاطر  تو بر عرش مباهات کرد.
بحار الانوار، ج ۴۱، ص ۱۷۷.
معجزه شفاعت برای ابوسفیان ( امام حسن علیه السلام )
در سال ششم هجری، قراردادی بین پیامبر اکرم (ص) و کفار قریش منعقد و به «صلح حدیبیّه» معروف شد یکی از مواد صلح نامه این بود که هر دو سپاه می‌توانند با هر قبیله‌ای که بخواهند پیمان دوستی امضاء کنند بر این اساس رسول خدا (ص) با قبیله «خزاعه» پیمان دوستی بست
در سال هشتم هجری یکی از افراد قبیله «بکر» که هم پیمان کفار قریش بود نسبت به پیامبر اسلام (ص) جسارت کرد و شخصی از قبیله «خزاعه» او را در مقابل جسارتش سرزنش و از رسول اکرم (ص) دفاع کرد. آنگاه با هم درگیر و کفار قریش نیز به کمک قبیله هم پیمان خود «بکر» وارد صحنه شدند و در نتیجه یک نفر از افراد قبیله «خزاعه» را کشتند و بدین وسیله صلح حدیبیّه نقض شد
کفار قریش از این نقض معاهده پشیمان شدند و ابوسفیان را برای عذرخواهی و تجدید قرارداد به محضر پیامبر اکرم (ص) فرستادند. ابوسفیان به حضور آن حضرت (ص) رسید و در خواست امان و تجدید پیمان کرد، ولی پیامبر (ص) به سخنان او اهمیتی نداد . ابوسفیان به ناچار نزد حضرت علی (ع) رفت و از ایشان درخواست کرد تا نزد پیامبر اکرم (ص) آنها را شفاعت کند . امام علی (ع) در جواب فرمود: پیامبر خدا (ص) با شما پیمانی بست و هرگز از پیمانش بر نمی گردد. در این هنگام، امام حسن (ع) که کودک خردسالی بود، به حضور پدر آمد و ابوسفیان خواست که علی (ع) اجازه دهد فرزندش حسن، نزد پیامبر اکرم (ص) از ابوسفیان شفاعت کند. در این هنگام امام حسن (ع) که کودکی پنج ساله بود نزد ابوسفیان رفت و با یک دست بر بینی او و با دست دیگر بر محاسن او زد. ابوسفیان به امر خداوند لب به سخن آورد و گفت:‌«ای ابوسفیان! بگو جز خدای یکتا خدایی نیست و محمد رسول خداست، من (برایت) شفاعت کنم».(آیه ۱۲ سوره مریم)
امام علی (ع) که با شنیدن سخنان فرزندش فوق العاده خوشحال شده بود فرمود: سپاس خداوندی را سزاست که در ذریه محمد (ص) (برگزیده ای) مانند یحیی بن زکریا (ع) قرار داد که در کودکی از جانب خداوند به او حکمت (علم و دانش مخصوص) عطا کرد.
بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۶
زنده کردن مردگان ( امام حسین علیه السلام )
از یحیی بن‌ام طویل روایت می‌کند که گفت: ما نزد امام حسین علیه السّلام بودیم که جوانی به حضور آن حضرت مشرف شد و شروع به گریه کرد، امام حسین به او فرمود: برای چه گریه می‌کنی؟ گفت: مادرم همین الآن بدون اینکه وصیت کند از دنیا رفت. مادرم اموال فراوانی دارد، به من دستور داده در آن‌ها تصرف نکنم، حتی به شما هم خبری ندهم . امام حسین فرمود: برخیزید تا نزد آن زن برویم. ما با آن بزرگوار حرکت کردیم تا درب آن خانه ای رفتیم که جنازه آن زن در آن جا بود
امام حسین علیه السّلام توجهی به آن خانه فرمود و دعا کرد که خدا آن زن را زنده کند تا هر وصیتی که دوست دارد بکند. ناگاه آن زن برخاست و نشست و شهادت به یگانگی خدا داد. آنگاه متوجه امام حسین شد و گفت: ای مولای من! داخل خانه شو و هر دستوری که داری به من بده. امام حسین پس از اینکه داخل خانه شد و روی مخده نشست به آن زن فرمود: خدا تو را رحمت کند، وصیت کن. گفت: یا ابن رسول اللّه! من فلان مقدار اموال در فلان جا دارم. یک سوم آن را در اختیار تو می‌گذارم که به دوستان خود عطا کنی. دو سوم اموالم را به همین پسرم می‌دهم، اگر تو او را از دوستان خود بدانی، ولی اگر از مخالفین تو باشد آن دو ثلث را هم تو تصرف کن، زیرا مخالفین حقی به اموال مؤمنین ندارند. سپس از امام تقاضا کرد بر بدنش نماز بخواند و متصدی امور او شود. آنگاه آن زن مرد، همان طور که قبلاً مرده بود.
باب ۲۵ .جلد۴۴ . بحار الانوار حدیث 3
خبر از غیب ( امام سجاد )
مردی خدمت زین العابدین علیه السلام رسید. آن جناب فرمود: تو کیستی؟ عرض کرد: منجم هستم. فرمود: پس تو خبر از غیب می‌دهی؟! سپس حضرت نگاهی به او نموده فرمود: می‌خواهی شخصی را به تو نشان دهم که در همین فاصله مدن تو به اینجا، از چهارده عالم گذشت که هر کدام سه برابر دنیا بوده، با اینکه در مکان خود نشسته است. عرض کرد: چنین شخصی کیست؟ فرمود: من! اگر مایلی، بگویم چه خورده ای و در خانه خود چه اندوخته ای!
باب ۳ .جلد ۴۶. بحارالانوار .حدیث۱۲
مایل به زیارت ( امام باقر علیه السلام )
عبد الله بن عطای مکی می‌گوید: خیلی مایل به زیارت حضرت باقر علیه السلام شدم، در حالی که در مکه بودم. فقط برای دیدار ایشان به رهسپار مدینه شدم. آن شب گرفتار باران شدید و هوای سردی شدم! همین که به در خانه امام رسیدم، نیمه شب بود. با خود گفتم: در این وقت شب در نمی زنم و همین جا هستم تا صبح شود. در همین فکر بودم که شنیدم فرمود: کنیز! در را برای ابن عطا باز کن که امشب دچار سردی و ناراحتی شده، کنیز آمد و در را باز کرد؛ خدمت ایشان رسیدم.
باب۵ . جلد ۴۶ .بحارالانوار .حدیث ۷
شفای کوری و برص ( امام صادق علیه السلام )
ابو بصیر گفت من پیکر امام و شانه هایش را جستجو می‌کردم فرمود: ابو محمد مایلی مرا ببینی؟ عرض کردم آری فدایت شوم. دست بر روی چشم من کشید چشمم باز شد جمالش را دیدم. فرمود اگر بین مردم شهرت نمی یافت ترا همین طور بینا میگذاشتم ولی این کار صحیح نیست باز دست روی چشمم کشید مثل اول شدم
باب۵ ،جلد۴۷ ،بحارالانوار ،حدیث۵۹
زنده کردن گاو (امام کاظم علیه السلام )
علی بن مغیره گوید: همراه امام موسی کاظم علیه السلام در منی می‌رفتیم که با زنی روبه‌رو شدیم که که فرزندان کوچکش به دورش حلقه زده بودند و همگی سخت می‌گریستند.
امام فرمود:” چرا گریه می‌کنید؟ “
زن که امام را نمی شناخت گفت:” تنها سرمایه من و این فرزندان یتیمم گاوی بود که از شیرش زندگی را می‌گذراندیم. اینک گاو مُرده و ما درمانده شده‌ایم.”
امام فرمود:” آیا دوست داری آن گاو را زنده سازم؟ “
گفت:”آری، آری!”
امام به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند و دست به سوی آسمان گرفت و دعا نمود. آنگاه کنار گاو مرده آمد و ضربه ای به پهلوی گاو زد. ناگهان گاو زنده شد و از جا بلند شد.
زن با دیدن این صحنه فریاد زد:” بیایید که قسم به خدای کعبه، او عیسی بن مریم است!
مردم ازدحام کردند و به تماشای گاو و سخنان زن مشغول شدند و امام خود را در بین مردم گم نمود و به راه خود ادامه داد.
بحارالانوار  ،جلد48  ،ص۵۵
خبر از غیب دادن ( امام رضا علیه السلام )
ریان بن صلت می‌گوید: من دربان حضرت رضا علیه السّلام در خراسان بودم. روزی به معمر گفتم: اگر صلاح می‌دانی به امام رضا علیه السّلام پیشنهاد کن از لباس‌هایی که پوشیده، جامه ای به من ببخشد و مقداری از درهم‌هایی که به نام ایشان سکه زده اند را به من لطف فرماید. معمر به من گفت: بدون درنگ خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم و قبل از اینکه چیزی بگویم، آن جناب فرمود: معمر! ریان میل ندارد که از لباس‌های خود و از درهم‌هایی که به نام ما سکه زده شد به او بدهیم؟ عرض کردم: سبحان اللَّه! هم اکنون درب خانه از من همین تقاضا را می‌کرد! امام علیه السّلام خندید و فرمود: مؤمن را خدا توفیق می‌دهد و وسیله بر آوردن حاجتش را فراهم می‌کند! بگو به نزد من بیاید. معمر مرا وارد کرد؛ سلام کردم، جواب داد و جامه برای من خواست و به من ارزانی داشت. همین که از جای حرکت کردم، سی درهم نیز در دست من گذاشت.
باب ۳ ،جلد ۴۹ ،بحارالانوار ،حدیث ۱
خشک شدن دست نوازنده ( امام جواد علیه السلام )
محمد بن ریان نقل می‌کند: مامون برای رسیدن به هدفش [بدنام کردن حضرت امام جواد (علیه السلام)]همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد (علیه السلام) به کار برد، اما هیچ کدام از آن‌ها برای وی سودی نداشت.
به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (علیه السلام)، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند. کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آن‌ها نکرد.
در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند وصوتی خوش داشت و عود می‌نواخت وجود داشت. وی به مامون گفت: من توان آنرا دارم که نقشه ات را [وادار کردن حضرت به لهو و لعب]عملی سازماز این رو در مقابل امام جواد (علیه السلام) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد (علیه السلام) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: “اتق الله یا ذالعثنون ” از خدا بترس‌ای ریش بلند. دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.
روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد. مخارق پاسخ داد، چون امام جواد (علیه السلام) بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت.
بحار الانوار ، ج ۵۰  ، ص ۶۱
ماموریت شتر ( امام هادی علیه السلام )
محمد بن داود قمی و محمد طلهی نقل می‌کنند که:
خمس و نذر و هدایا و جواهراتی را که از قم و اطرافش جمع شده بود، برای امام هادی علیه السلام می‌بردیم که در راه، پیک امام به ما رسید و گفت امام می‌فرماید:«برگردید. الان وقت مناسبی نیست.»
ما برگشتیم و آنچه قرار بود بفرستیم در جایی پنهان ساختیم. پس از چند روز دستور امام به ما رسید که:«شتری را برای حمل اموال فرستاده‌ام. اموال را بر آن سوار کنید و شتر را رها کنید.»
ما هم این دستور امام هادی علیه السلام را انجام دادیم و شتر را با بارها رها کردیم.
سال بعد که نزد امام رفتیم امام فرمود:«به آنچه برای ما فرستادید، بنگرید.))
ما نگاه کردیم و دیدیم همه آنچه فرستاده بودیم به دست امام رسیده است.
بحارالانوار، ج 50، ص 185
شفای بیمار ( امام حسن عسکری )
اشجع بن اقرع می گوید:
بینایی یکی از چشمهایم را از دست داده بودم و بینایی چشم دیگرم نیز روز به روز کمتر می‌شد.نامه ای به امام حسن عسگری علیه السلام نوشتم و از او درخواست کردم دعا کند خداوند چشم هایم را شفا دهد.
امام در جواب نامه ام نوشت:«خداوند چشمانت را حفظ فرماید.» و در پایان نامه هم به من تسلیت گفته و نوشته بود:«آجرک الله و احسن ثوابک.» (خدا به تو اجر و پاداشی نیکو عنایت فرماید.)
با دعای امام چشمانم شفا یافت اما با دیدن تسلیت امام به فکر فرو رفتم که چه کسی از بستگانم از دنیا رفته است که من بی‌خبرم.تا این که پس از چند روز خبر وفات پسرم، طیّب، به من رسید و دانستم تسلیت امام برای مرگ او بوده است.
بحارالانوار، ج 50، ص 285
رویانیدن درخت بر سنگ (حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج الشریف )
از جمله معجزات و خوارق عادتی که امام مهدی (علیه‌السّلام) برای اثبات حجیت و حقانیت خود انجام خواهند داد، رویانیدن درخت سبز تنومند بر سنگ سخت در لحظه و آنی است؛ چنانکه در منابع روایی، حدیثی آمده با این مضمون که سید حسنی به امام عرض خواهد کرد: «ای پسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)! کاری انجام بده تا مشاهده شود. آنچه از شما می‌خواهیم این است که چوب‌دستی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به این سنگ سخت بزنید و از خدا بخواهید که در آن چیزی برویاند. البته سید حسنی این درخواست را به‌ این‌ علت انجام می‌دهد تا یارانش فضل امام مهدی (علیه‌السّلام) را ببینند و از او اطاعت کرده و بیعت  کنند. آنگاه مهدی (علیه‌السّلام) عصا را می‌گیرد و آن را بر بالای سنگ سختی نصب می‌کند و آن عصا فوراً درخت بزرگی می‌شود به‌طوری‌که بر تمام لشکریان حاضر سایه می‌افکند، در آن‌ وقت سید حسنی می‌گوید: الله اکبر، یابن رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست خود را دراز کنید تا با شما بیعت کنم، پس سید حسنی، و تمام لشکریان او با آن حضرت بیعت می‌نمایند، مگر چهار هزار نفر که قرآن‌هایی در گردن دارند و عباهای پشمینه پوشیده‌اند و معروف به ( زیدیه) می‌باشند، که این عده از بیعت با حضرت امتناع می‌ورزند، و می‌گویند: ‌این کار جز یک سحر بزرگ چیز دیگری نیست.»
بحارالانوار، ج 53، ص 36
پژوهشگر : محمد حسین تقی پور
مدرسه علمیه حضرت بقیه الله  ( عجل الله تعالی فرجه الشریف )

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.