حدیث روز
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Monday, 29 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2534×
علم غیب
علم غیب امیرالمومنین در نهج البلاغه 
پژوهشگران:مهدی قره قاش وسید محمد جواد محمدی
پایه :چهارم
استادراهنما :استاد کاظمی نیا 
موسسه پژوهشی معالم مدرسه علمیه بقیه الله قم
زمستان 1400
“بسم الله الرحمان الرحیم”
چکیده
یکی از صفات لازم برای امام در نزد اندیشمندان اسلامی «علم غیب» امام است. از آن‌جا که امام یک وجهه قلبش طرف غیب است و باید از جانب غیب مطلق حقایقی را درک و دریافت نماید و وجهه دیگر قلب او طرف خلق است تا حقایق در یافته از جانب حق را به عنوان رهنمود برای آنان بسط دهد و حقایق را برای انسان‌ها تبیین نماید، کشف و درک حقایق غیبی از نزد حق متعال از لوازم اساسی و جدّی امامت و رهبری و از شئونات اصلی ائمه هدایت است
درباره علم غیب امامان، دو نظر عمده حداقلی و حداکثری در بین متکلمان شیعه رواج داشته است. علمای متأخر شیعه بیشتر به علم غیب غیر محدود امامان معتقدند
درباره علم غیب امام، برخی از متکلمان از اظهار نظر درباره جزئیات علم امام خودداری کردند اما دیگرانی که در این زمینه اظهار نظر کردند، نظراتشان در دو دسته کلی جای می‌گیرد:
علم امام، محدود به مواردی خاص است
علم امام نامحدود است. شیخ مفید این نظریه را به نوبختیان نسبت داده است
بحث ما در این مقاله بر سر اثبات روایی وقرآنی علم غیب برای امیرالمومنین است که به آن می پردازیم 
 بحث سر نوع علم امام است که آیا به غیب تعلق میگیرد یانه واگر علم به غیب برای امام متصور است آیا محدوداست یا نامحدود در قرآن آیاتی در رابطه با عدم علم غیب برای غیر خدا واز طرف آیاتی درباره وجود علم غیب برای رسول است 
در نهج البلاغه نیز ادله ای بر وجود علم غیب برای امیرالمونین هست 
“مقدمه”
علم غیب بحثی است که اززمان تاالان ادامه دارد چون امری نامحسوس است ونیاز به اثبات دارد 
در زمان خود پیغمبر یا امیرالمونین مورد سوال ایشان بوده است
با ملاحظه این امر که علم غیب از ارکان لازم و شرط اساسی امامت است ضرورت تببین این مسئله روشن میشود چرا که بررسی و تحلیل این موضوع شبهات بسیاری را در مسئله امامت و علم امام حل میکند.و موجب قوام این اصل اساسی میشود
 
اهمیت بحث:درباره علم غیب امامان(ع) اشکال‌ها و شبهه‌هایی مطرح است که متکلمان شیعه کوشیده‌اند به آنها پاسخ دهند و‌ وجود این شبهات اقتضای تبیین و بررسی و توضیح این مسئله را دارد.و باید این نکته را مد نظر داشت که این مسئله یکی از راه های جلب اعتماد بشریت است و موجب افزایش معرفت بشر نسبت به امام میشود
پیشینه تحقیق:
مقاله :کرامات رضوی
نام نویسنده:مهدوی،محمد جواد
مقاله: بازنمایی علم غیب غیر انبیا از نگاه علما و محدثان اهل سنت 
نام نویسنده:میانجی،نسرین
مقاله: مفهوم شناسی توثیق و تضعیف 
نام نویسنده:حسینی شیراز
مقاله: بحثی درباره علم غیب امام علی “علیه السلام”
نام نویسنده:غرویان،محسن
مقاله: علم غیب امام علی در نهج البلاغه
نام نویسنده:عشایری منفرد، محمد
مقاله : دیدگاه علامه طباطبایی درباره علم غیب امامان«ع»
نام نویسنده: شمشیری، رحیمه
 
روش تحقیق:
در این تحقیق ابتدا به دنبال اثبات اصل علم غیب در قران و روایات هستیم و سپس در منظر دراوردن مثال ها و ادله ها از نهج البلاغه برای امیرالمومنین هستیم  و در این تحقیق از سایت های معتبر مثل :نورمگز و به علاوه  استفاده از اساتید مسلط بر نهج البلاغه استفاده کردیم
سوالات تحقیق :
سوال اصلی:
ایا اهل بیت علیه السلام دارای علم غیب بودند؟ اگر بودند نمونه ایی از اظهارات غیبی انان بیاورید
سوالات فرعی:
ایا همه میتوانند دارای علم غیب باشند؟
اگر ائمه علم غیب دارند چرا ان را انکارمی کنند؟
ایا امام علی “علیه السلام” فقط دارای علم غیب هستند؟
  
گفتار دوم 
مفهوم شناسی 
معنای لغوی: 
دهخدا:علم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || یقین کردن
مجمع البحرین:قوله تعالی: یرفع الله الذین آمنوا و الذین أوتوا العلم درجات [۱۱/۵۸] لا یخفی ما فی الآیة من الترغیب فی العلم و مثلها کثیر. قوله و قال الذی عنده علم من الکتاب [۴۰/۲۷]
غیب:
دهخدا:[غَ] (ع مص) غايب شدن. (مصادر زوزني) (تاج المصادر بيهقي). ناپديد شدن. (منتهي الارب). ناپديدي.
مجمع البحرین:قوله تعالی: و ألقوه فی غیابت الجب [۱۰/۱۲] بفتح الغین أی فی قعره، سمی به لغیبوبته عن أعین الناظرین و کل شی‌ء غیب عنک شیئا فهو غیابة. قوله: حافظات للغیب [۳۴/۴] أی لغیب أزواجهن، أی حافظات لما یکون بینهن و بین أزواجهن فی الخلوات من الأسرار بما حفظ الله أی بما حفظهن الله حین أوصی لهن الأزواج و أوجب لهن علیهم المهر و النفقة، فالباء للمقابلة و الجزاء. قوله: یؤمنون بالغیب [۳/2
علم غیب:غیب در لغت به معنای چیزی است که از حس پوشیده و پنهان است، در مقابل شهود که به معنای چیزی است که با حواس قابل درک است.
غیب در اصطلاح قرآن و حدیث، چیزی است که شناخت آن به کمک اسباب عادی تحقق نمی‌پذیرد.
علم غیب، ترکیب اضافی به معنای غیب‌دانی و غیب‌گویی و دانش و آگاهی نسبت به امور پنهان و چیزهایی است که با حواس قابل درک نیستند.
ب معنای اصطلاحی
فصل دوم 
علم غیب امیر المومنین در نهج البلاغه
خطبه 108 
وَ مِنْهَا فِي ذِكْرِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله):
اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ.
وَ مِنْهَا: طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ؛ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ، فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ.
ترجمه آیت الله مکارم
 
و را از شجره پيامبران برگزيد، از محلّ روشنايى، و سرچشمه نور، از جايگاه بلند و رفيع، و از کانون بطحاء، از چراغ هاى برافروخته در تاريکى، و چشمه هاى دانش و حکمت انتخاب کرد.
در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد: او طبيب سيّارى است که با طبّ خويش همواره در گردش است (و در جستجوى بيماران) مرهم هايش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را براى موارد نياز (به عنوان آخرين درمان) جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته نموده، براى قلب هاى نابينا، گوش هاى ناشنوا و زبان هاى گنگ. و با داروى خود در جستجوى بيماران غافل و سرگردان است. همانها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناک فکر خود را شعله ور نساخته اند، آنهائى که همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذ ناپذيرند
تفسیر وتوضیح آیت الله مکارم 
توصيف شايسته اى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله):
امام(عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه، بعد از حمد و ستايش الهى و بيان دلايل وجود او، به سراغ معرّفى پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) مى رود و در چند جمله کوتاه و با استفاده از شش تشبيه، فضايل بى مثال آن حضرت را مى شمرد. نخست مى فرمايد: «او را از شجره پيامبران برگزيد». (إِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الأَنْبِيَاءِ).
«و از محل روشنايى و سرچشمه نور». (وَ مِشْکَاةِ الضِّيَاءِ).
«و از محلّى بلند و رفيع!» (وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ).
«و از کانون (سرزمين شريف) بطحاء». (وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ).
«و از چراغ هاى برافروخته در تاريکى». (وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ).
«واز چشمه هاى دانش و حکمت». (وَ يَنَابِيعِ الْحِکْمَةِ).
اين تشبيهات و استعارات شش گانه، هر کدام اشاره به نکته اى و فضيلتى از فضايل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است.
تشبيه اوّل – به گفته بسيارى از شارحان نهج البلاغه – اشاره به دودمان ابراهيم(عليه السلام) است که پيامبران بزرگى از آن برخاستند و نسب والاى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز از طريق اسماعيل به آن پيغمبر بزرگ (ابراهيم(عليه السلام)) مى رسد.
تشبيه دوّم، اشاره به اين است که: انوار معارف الهى در مشکاة وجود انبيا قرار دارد و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حامل اين انوار است. توجّه داشته باشيد که «مشکاة» يا چراغ دان، همان محفظه اى است که در گذشته، چراغ را در آن مى گذاشتند تا وزش باد آن را خاموش نکند. بنابراين، انبيا حافظان انوار معارف الهيّه اند.
در تشبيه سوم، با توجه به اينکه «ذُؤَابَه» موهاى قسمت جلو سر است و «عَلْياء» نيز به معناى بلندى است، اشاره به اين است که: پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) نسبش به برترين خاندان هاى بشرى مى رسد که شرف وراثت را در حدّ اعلا از آنها کسب کرده بود.
و در تشبيه چهارم، با توجّه به اينکه «بَطْحاء» اشاره به بخش خاصّى از مکه است که قبيله قريش ساکن آن بودند و «سُرَّه» به معناى ناف و کانون است و قريش برترين قبايل عرب محسوب مى شدند، اشاره به اين است که: پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از مرکز قبيله اى برخاسته که اشرف قبايل آنجا محسوب مى شده (هر چند گروهى از آنها بر اثر دنيا پرستى دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را اجابت نکردند، و به عنوان کفّار قريش معروف شدند).
پنجمين تشبيه، اشاره به اين است که: پيامبران و انبياى الهى چراغ هاى پرنورى هستند که سينه ظلمت کفر و جهل را مى شکافند و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يکى از پرفروغ ترين چراغ هاى هدايت بود.
و در آخرين تشبيه، پيامبران را به چشمه هايى تشبيه مى کند که علم و دانش از آن مى جوشد و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يکى از پرجوشش ترين چشمه هاى علم و دانش بود.
****
طبيب سيّار!
غالب «شارحان نهج البلاغه» اوصافى را که اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين فراز شمرده، اشاره به وجود مقدّس خودش دانسته اند که بعد از بيان اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله)به بيان اوصاف خويش مى پردازد و خود را طبيب سيّارى مى داند که تمام وسايل لازم را براى علاج بيماران فراهم ساخته است و گويى اجماع شارحان نهج البلاغه بر اين معناست. تنها کسى که اين جملات را اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانسته و ادامه بحث هاى فراز گذشته مى شمرد، «آمُدى» در کتاب «غررالحکم» است، که مى گويد: «إِنَّهُ فِي ذِکْرِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله); اين اوصاف درباره پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است»(1).
ولى ارتباط اين جمله، با جمله هاى سابق از يک سو و انطباق دقيق آن بر اوضاع و شرايط پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از سوى ديگر تأييد مى کند که اين اوصاف درباره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باشد و ما تعجّب مى کنيم چگونه همه شارحان نهج البلاغه اين مطلب را – لااقل – در حدّ يک احتمال مطرح نکرده اند; در حالى که هيچ شاهد و قرينه اى براى ادّعاى خودشان اقامه ننموده اند. درست است که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) هر دو از يک شجره مبارکه و هر دو شبيه روح واحدى هستند که در دو بدن قرار گرفته است و اوصافى که درباره يکى از اين دو بزرگوار صادق است، درباره ديگرى نيز صادق مى باشد; ولى از نظر روشن شدن واقعيّات بايد مرجع ضماير اين بخش از خطبه معلوم گردد و خوانندگان عزيز نيز به هنگام مطالعه شرح اين اوصاف، تصديق خواهند کرد که با پيامبر(صلى الله عليه وآله) سازگارتر است.
به هر حال، مى فرمايد: «او طبيبى است سيّار که با طبّ خويش، همواره به گردش مى پردازد، (و در جستجوى بيماران است) مرهم هايش را کاملا آماده ساخته و براى موارد نياز (و اضطرار) جهت داغ کردن محلّ زخم ها ابزارش را گداخته نموده، براى قلب هاى نابينا; گوش هاى ناشنوا، و زبان هاى گنگ آماده است و با داروى خود، در جستجوى بيماران غافل و سرگردان است». (طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ(2)، وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ(3)، يَضَعُ ذلِکَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ: مِنْ قُلُوبِ عُمْي، وَ آذَان صُمٍّ، وَ أَلْسِنَة بُکْم; مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ).
چه تعبيرات و تشبيهات زيبايى! از يک سو، پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) (يا خودش) را به عنوان طبيب معرّفى مى کند; چرا که اطبّا به درمان بيمارهاى جسمى مى پردازند و او به درمان بيمارى هاى روحى و اخلاقى، که به مراتب سخت تر و خطرناک تر از بيمارى هاى جسمانى است که از آن ميان، به سه قسمت مهم در عبارت بالا اشاره شده: کسانى که بر اثر گناه و هوا پرستى و غفلت، چشم دلهاى شان نابينا شده و گوش شنوا را براى گرفتن پيام حق از دست داده اند و زبان گويا براى ذکر حق ندارند.
از سوى ديگر او را به عنوان «دَوّار» يعنى سيّار معرفى مى کند، اشاره به اينکه مانند طبيبان جسمانى در گوشه مطب، يا بيمارستان نمى نشيند که بيماران به سراغ او بيايند; بلکه بر مى خيزد و وسايل دارو و درمان را با خود حمل مى کند و در هر کوى و برزن و هر شهر و ديار به دنبال بيماران مى گردد; و اين سيره همه پيامبران و امامان بوده که دانشمندان و علماى امّت نيز بايد به آنها اقتدا کنند; خود را همچون کعبه ندانند که مردم به طواف آنها بيايند; بلکه همچون نسيم سحرگاهان به هر سو بوزند و روح تازه در کالبدهاى مرده بدمند، يا همچون صيادى که به دنبال صيد مى گردد.
سپس اشاره به جامعيّت درمان او مى کند، که نخست براى درمان زخم هاى جانکاه از انواع مرهم هاى شفابخش استفاده مى کند و در پايان کار، اگر هيچ مرهم و دارويى اثر نگذاشت براى نجات جان بيمار ناچار محلّ زخم را داغ مى کند. (در گذشته زخم هاى غير قابل علاج -مانند سياه زخم- را با آهن داغ مى سوزاندند.) و به اين ترتيب، وظيفه «بشارت» و «انذار» را به طور کامل انجام مى دهد و به تعبير ديگر: قرآن داروى شفابخش اوست، با آيات «بشارت» بر زخم هاى جانکاه قلوب، مرهم مى نهد و با آيات «انذار» زخم هاى غير قابل علاج را داغ مى کند.
توجّه به اين نکته نيز لازم است که «مواضع غفلت» و «مواطن حيرت» را مى توان به افراد غافل و سرگردان تفسير کرد که در بالا گفتيم و مى توان اشاره به افرادى دانست که بيمار و فراموش شده، يا سرگردانند; ولى تفسير اوّل با جمله هاى بعد سازگارتر است.
سپس در توضيح و تفسير مواضع غفلت و مواطن حيرت، مى فرمايد: «اين غافلان سرگردان، با فروغ حکمت روشن نشده، و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناک، فکر خود را شعله ور نساخته بودند، و آنها از اين نظر همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذناپذير بودند!» (لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ; وَ لَمْ يَقْدَحُوا(4) بِزِنَادِ(5) الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ; فَهُمْ فِي ذلِکَ کَالأَنْعَامِ السَّائِمَةِ(6)، وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ).
تعبير «لَمْ يَسْتَضِيئُوا» و «لَمْ يَقْدَحُوا» نشان مى دهد که آنها قبل از قيام انبيا نيز مى توانستند بخشى ازغفلت و سرگردانى خود را با نور حکمت و علم و دليل عقل برطرف سازند، ولى هرگز به پيام هاى علم و عقل نيز اعتنا نکردند.
جمله «لَمْ يَسْتَيضِيئُوا…» و «لَمْ يَقْدَحُوا» ممکن است اشاره به دو گروه از افراد گمراه باشد: گروهى که اگر جرقّه علم و دانش به قلب آنها مى رسيد، تبديل به مبدء نور مى شدند و راهنماى ديگران; و گروه ديگرى که توان انجام هدايت ديگران را نداشتند، امّا مى توانستند در پرتو انوار حکمت، حداقل راه خودشان را پيدا کنند.
تعبير به «أَنعامِ سَائِمَه» (چهارپايان بيابان گرد) و «صُخُورِ قَاسِيَه» (سنگ هاى سخت و نفوذناپذير) نيز مى تواند اشاره به دو گروه باشد: گروهى گمراهند در حدّ چهارپايان که قابليّت تعليم و تربيت را در حدّ پايينى دارند; و گروهى که در بدو نظر همچون سنگ، نفوذناپذير هستند.
توجّه به اين نکته نيز لازم است که «مواضع غفلت» و «مواطن حيرت» با هم متفاوت است; «غفلت» درجايى گفته مى شود که انسان توجّه به چيزى ندارد و خطراتى را که در اطراف اوست نمى بيند; يا شبيه بيمارى هايى است که بدون داشتن درد، ناگهان بر وجود انسان مسلّط مى شود و راه بازگشت ندارد.
ولى «مواطن حيرت» جايى است که انسان توجّه به خطرات دارد، ولى راه مقابله با آن را نمى داند.
به هر حال، اين طبيب روحانى سيّار، همه جا روى حساب و برنامه گام برمى دارد و با دم مسيحاييش، دردمندان را درمان و در کالبد مردگان، روح و حيات مى دمد.
****
خطبه128
و من كلام له (علیه السلام) فيما يخبر به عن الملاحم بالبصره
يَا أَحْنَفُ، كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لَا يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لَا لَجَبٌ وَ لَا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لَا حَمْحَمَةُ خَيْلٍ، يُثِيرُونَ الْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ.
[قال الشريف يُؤمِئ بذلك إلى صاحب الزّنج].
ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُ الْعَامِرَةِ وَ الدُّورِ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ كَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ وَ خَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ، مِنْ أُولَئِكَ الَّذِينَ لَا يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ وَ لَا يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ. أَنَا كَابُّ الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا.
ترجمه خطبه 128
 
اى احنف!، گويا من او را مى بينم که با لشکرى بدون غبار و بى سروصدا، بدون حرکت افسارها و شيهه اسبان به راه افتاده، و زمين را زير قدمهاى خود که همچون پاهاى شتر مرغان است در مى نوردند!
(مرحوم سيّد رضى (رحمه الله) مى گويد: امام (عليه السلام) با اين سخن به «صاحب زنج» (مردى که در سال 255 شورش بردگان را رهبرى کرد) اشاره مى کند).
سپس امام (عليه السلام) فرمود: واى بر کوچه هاى آباد و خانه هاى پر زرق و برق شما که بالهايى همچون بالهاى کرکسان و خرطومهايى همچون خرطوم فيل ها دارد! (واى بر آنها) از (فتنه) اين گروه که کسى برکشتگانشان گريه نمى کند و از گمشدگانشان جستجو نمى شود. من دنيا را به رو افکنده ام و آن را به قدر لازم اندازه گيرى نموده ام و با چشم خودش به آن نگريسته ام
تفسیر وتوضیح آیت الله مکارم 
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 356-345
وَمِنْ كلامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ فيما يخبر به عن الملاحم بالبصرة.
از سخنان امام عليه السلام است كه در آن نسبت به حوادث عظيمى كه در شهر بصره واقع مى شود پيشگويى مى كند.
خطبه در يك نگاه:
امام عليه السلام در اين خطبه به چند نكته اشاره مى فرمايد:
1- نخست از فتنه «صاحب الزنج» (گروهى از بردگان كه به سركردگى كسى كه خودرا «على بن محمّد علوى» مى ناميد، در زمان خلافت «مهتدى عباسى» قيام كردند و ويرانيهاى زيادى ببارآوردند و خونهاى بسيارى ريختند).
2- اشاره به فتنه گروهى ديگر مى كند كه مفسّران نهج البلاغه آن را به «فتنه مغول» تفسير كرده اند و عجيب اين كه هم در اين جا و هم در بخش قبل، به بسيارى از صفات آنها اشاره مى فرمايد.
3- در بخش سوّم در برابر سؤال يكى از حاضران كه از امام عليه السلام مى پرسد آيا شما صاحب علم غيب هستيد كه اين گونه خبر مى دهيد؟ امام عليه السلام بيان جالبى در مسأله غيب دارد و فرق ميان علم ذاتى و علم اكتسابى را در اين زمينه بيان مى كند كه در حقيقت تفسيرى است بر آيات قرآن كه در بعضى نفى علم غيب از بندگان و در بعضى اثبات علم غيب شده است.
مرحوم «ابن ميثم» در شرح نهج البلاغه خود اين خطبه را تا جمله «وناظرها بعينها» پايان داده و بقيه خطبه را، خطبه ديگرى شمرده است و مرحوم «خويى» و «ابن ابى الحديد» نيز به همين صورت عمل كرده اند، اين خطبه را به دو بخش تقسيم كرده، هر بخشى را خطبه جداگانه اى به حساب آورده اند در حالى كه مرحوم «مغنيه» در شرح خود همچون «صبحى صالح» هر دو را يك خطبه دانسته اند.
فتنه اى وحشتناک در پيش است:
در اين خطبه نخست امام (عليه السلام) «احنف بن قيس» را که از رهبران و خردمندان طايفه خود بود، مخاطب قرار داده مى فرمايد : «اى احنف ! گويا من او را مى بينم که با لشکرى بدون غبار و بى سروصدا، بدون حرکت افسارها وشيهه اسبان به راه افتاده، و زمين را زير قدمهاى خود که همچون پاهاى شترمرغان است در مى نوردند !» (يَا أَحْنَفُ، کَأَنِّي بِهِ وَقَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لاَ يَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَلاَ لَجَبٌ(1)، وَلاَ قَعْقَعَةُ(2) لُجُم، وَلاَ حُمْحَمَةُ(3) خَيْل. يُثِيرُونَ الاَْرْضَ بِأَقْدَامِهمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ(4)).
امام (عليه السلام) نامى از اين رييس لشکر نبرده ولى قراينى که در جمله هاى بالا و جمله هاى بعد مى آيد به خوبى نشان مى دهد که اشاره به «صاحب الزنج» است همان مردى که در سال 255 هجرى قمرى در «بصره» قيام کرد و بردگان را دور خود جمع نمود، و فتنه بسيار عظيمى در آن جا و نقاط ديگر بوجود آورد، که شرح آن در نکته ها خواهد آمد ان شاء الله.
تعبير به «لاَ يَکُونُ لَهُ غُبَارٌ» و جمله هاى بعد از آن به خوبى نشان مى دهد که لشکر «صاحب الزنج» لشکر پياده اى بوده، چرا که بردگان اسب و مرکبى نداشتند که بر آن سوار شوند; گروهى پا برهنه و جان به لب رسيده بر ضدّ اربابان قيام کردند و از حدّ گذارندند و جنايات عجيبى مرتکب شدند.
تعبير به «يُثِيرُونَ الاَْرْضَ بِأَقْدَامِهمْ…» نشان مى دهد که پاهاى آنها برهنه بود و به خاطر اين که يک عمر با پاى برهنه راه رفته بودند پايشان همچون پاى شترمرغ پهن شده بود و با اين حال چابک و تندرو بودند.
مرحوم سيّد رضى به اين جا که مى رسد مى گويد : «يُؤْمِى بِذلِکَ إلَى صَاحِبِ الزَّنْجِ; امام با اين سخن به «صاحب الزنج» اشاره مى کند».
«سپس در ادامه اين سخن امام (عليه السلام) فرمود : واى بر کوچه هاى آباد و خانه هاى پر زرق و برق شما ! که بالهايى همچون بالهاى کرکسان و خرطومهايى همچون خرطوم فيل ها دارد ! (واى بر آنها) از (فتنه) اين گروه که کسى بر کشتگانشان گريه نمى کند و از گم شدگانشان جستجو نمى شود» (ثمّ قال (عليه السلام) : وَيْلٌ لِسِکَکِکُمُ(5) الْعَامِرَةِ، وَالدُّورِ الْمُزَخَرَفَةِ(6) الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ(7) کَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ(8)  وَخَرَاطِيمُ(9) کَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ، مِنْ أُولئِکَ الَّذِينَ لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ).
از تعبيرات فوق به خوبى استفاده مى شود که «بصره» در آن زمان بسيار آباد بوده (هر چند بردگان در نهايت بدبختى و عسرت زندگى مى کردند) خانه هاى آنها همچون قصرهايى بوده که بالکنها و سايه بانهاى زيبا و ناودانهاى خرطوم مانند جالب، بر زيبايى آن مى افزوده است و چنانکه خواهد آمد، همه اينها با شورش «صاحب الزنج» به ويرانى کشيده شد و صاحبان آن قصرهاى زيبا در خاک و خون غلطيدند.
تعبير به «لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَلاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ» به خوبى نشان مى دهد که اين بردگان نه خانه و خانواده اى داشتند و نه اقوام و بستگانى که بر کشتگانشان گريه کنند و از گم شدگانشان جستجو نمايند، و اين از اوصاف بردگان آن زمان بود که با قهر و غلبه از کشورهاى دور دست مخصوصاً آفريقا آنها را به داخل ممالک اسلامى و غير اسلامى مى آوردند و بر خلاف دستورات اسلام همچون حيوانات با آنها رفتار مى کردند و قيام «صاحب الزنج» عکس العملى بود در برابر اين رفتار غير اسلامى و غير انسانى.
سپس در پايان اين سخن مى فرمايد : «من دنيا را به رو افکنده ام و آن را به قدر شايستگى اش اندازه گيرى کرده ام و با چشم خودش به آن نگريسته ام !» (أَنَا کَابُّ(10) الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا، وَقَادِرُهَا بِقَدْرِهَا، وَنَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا).
اين سه جمله اشاره به بى ارزش بودن متاع دنيا در نظر امام (عليه السلام) است گويى دنيا موجود زنده شرور و بى ارزشى است که امام (عليه السلام) او را به رو افکنده و ارزش ناچيزى براى آن قائل شده، و با چشم حقارت به آن نگريسته است.
اين تعبير شبيه تعبير مشهور ديگرى است که از امام (عليه السلام) در کلمات قصار نقل شده است آن جا که مى فرمايد : «يا دُنْيا يا دُنْيا إلَيْکِ عَنِّي أَبي تَعَرَّضْتِ أَمْ إلَيَّ تَشَوَّقْتِ ؟ لاَ حَانَ حِيْنُکِ هَيْهَاتَ ! غُرِّي غَيْرِي لاَ حَاجَةَ لِي فِيْکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاثَاً لا رَجْعَةَ فِيْها; اى دنيا ! اى دنيا ! از من دور شو ! خودرا به من عرضه مى کنى ؟ و اشتياق به من نشان مى دهى ؟ هرگز آن زمان که تو مرا بفريبى فرا نرسد ! هيهات ! دور شو ! ديگرى را فريب ده ! من نيازى به تو ندارم تو را سه طلاقه کرده ام که رجوعى به آن نيست»(11).
تمام بدبختى دنياپرستان آن است که دنيا را به طور صحيح ارزيابى نمى کنند و با چشم ديگر به آن مى نگرند و سردرپاى آن مى نهند و همه چيز خودرا در راه آن قربانى مى کنند اما اين که اين جمله چه ارتباطى با جمله هاى قبل درباره خطرات و فسادهاى «صاحب الزنج» مى تواند داشته باشد ؟
شارحان معروف «نهج البلاغه» به توضيح اين مطلب نپرداخته اند، ولى ممکن است ارتباط از اين نظر باشد که مردم «بصره» به خاطر دنياپرستى به آن روز افتادند، قصرها را آباد و خانه ها را پر زرق و برق و زندگى خودرا مملوّ از اسراف و تبذير کردند در حالى که بردگان زيادى در شهر آنها و در مزارع اطراف در بدترين حالات زندگى داشتند. و بلاهاى وحشتناکى که بر سر آنها از طرف زنگيان مى رسد نتيجه اعمال خود آنهاست.
* * *
نکته:
قيام «صاحب الزنج» و شورش بردگان:
در سال 255 هجرى در عهد حکومت خليفه عباسى «المهتدى» مردى در «بصره» ظهور کرد که خودرا «على بن محمّد» از نسل «امام زين العابدين (عليه السلام) و زيد بن على (عليه السلام)» مى ناميد و بردگان را به مخالفت با مالکان خود فراخواند و از آن جا که بردگان در سخت ترين شرايط زندگى مى کردند گروهى در مزارع و باغات، و گروهى در خانه ها به خدمت هاى طاقت فرسا با کمترين بهره مندى از زندگى، مشغول بودند دعوت او را به سرعت پذيرا شدند و در گروه هاى صد نفرى و هزار نفرى به او پيوستند. او به آنها وعده مى داد که نه فقط شما را از بندگى آزاد مى کنم، بلکه مالکان شما را همراه با اموال و مزارعشان ملک شما قرار خواهم داد.
و از آن جا که جامعه آن روز گرفتار فاصله طبقاتى شديدى شده بود، گروهى مرفه در قصرها زندگى مى کردند که اميرمؤمنان (عليه السلام) در خطبه بالا به وضع خانه هاى پرزرق و برق آنها اشاره فرموده و گروه ديگرى بدترين شرايط زندگى را داشتند، جمعى عظيم از محرومان (غير از بردگان) نيز به آنان پيوستند و به اين ترتيب لشکر عظيمى براى او فراهم شد.
او آتش انتقام جويى را در دل بردگان و محرومان شعله ور ساخت تا آن جا که پس از پيروزى بر ثروتمندان و برده داران دستور مى داد هر يک از اربابان خودرا پانصد تازيانه بزنند، و زنان آنها را اسير مى کرد و براى تحقير آنها هر يک را به دو سه درهم مى فروخت و در اختيار مردان يا زنان زنجى (سياه پوست) قرار مى داد.
مورخ مشهور «مسعودى» در «مروج الذهب» مى گويد : «صاحب الزنج» بزرگ و کوچک و مرد و زن را مى کشت و اموال و وسايل آنها را مى سوزاند و خانه هايشان را خراب مى کرد و در يک مورد در «بصره» سيصد هزار نفر را به قتل رسانيد و آنها که از اين کشتار به بيابان ها فرار کردند مجبور شدند که از گوشت حيواناتى همچون سگ و موش و گربه تغذيه کنند و گاه گوشت انسان هاى مرده را مى خوردند.
او بر بخش عظيمى از عراق و ايران مسلّط شد و قيام و فرمانروايى او بيش از چهارده سال طول کشيد (و اين نشان مى دهد که شورش او يک شورش زودگذر نبود بلکه ريشه در اعماق جامعه آن روز داشت).
کار «صاحب زنج» تا جايى بالا گرفت که نزديک بود دولت عباسى را براندازد ولى سرانجام «ابو احمد» ملقب به «موفق» برادر خليفه عباسى با لشکرى عظيم و وسايل جنگى فراوان به جنگ او برخاست و بعد از نبردى طولانى و خونبار در ماه صفر سال 270 هجرى او را کشت و لشکرش پراکنده شدند.
درباره شورش زنگيان و قيام «صاحب زنج» کتاب هاى متعددى به رشته تحرير درآمده است و به يقين پديده اى نبود که بتوان آسان از کنارش گذشت زيرا جمع آورى کردن لشکرى که به گفته بعضى از مورخان هشتصد هزار نفر و به گفته بعضى ديگر سيصد هزار نفر بود در آن عصر و زمان کار آسانى نبود، همچنين برخوردارى از يک حکومت نسبتاً طولانى مدت، و اينها همه، نشان مى دهد که اين شورش، ريشه هايى قوى در نابسامانى هاى جامعه آن روز و بى عدالتى ها داشت هر چند اين شورش نيز سرچشمه مظالم و جنايت هاى بى شمارى شد.
در اين جا ذکر چند مطلب لازم به نظر مى رسد :
1 ـ بعضى از نويسندگان، شورش «صاحب زنج» را به قيام بردگان در «ايتاليا» به رهبرى «اسپارتاکوس» تشبيه کرده اند که در سال 73 قبل از ميلاد قيام کرد و گروه عظيمى از بردگان را گرد خود جمع کرد و با ثروتمندان و  مرفّهين جنگيد و پيروزيهايى بدست آورد و سرانجام با 40 هزار برده در سال 71 قبل از ميلاد به قتل رسيد ولى ظاهر اين است که قيام «صاحب زنج» تفاوت بسيار با قيام او داشته، چرا که قيام «صاحب زنج» بسيار گسترده تر بود و سرانجام حکومتى تشکيل داد که بر بخش عظيمى از عراق و ايران سلطه داشت و 14 سال به طول انجاميد، ولى به هر حال او مردى خونخوار و بى رحم و جنايتکار بود هر چند بهانه هاى نسبتاً منطقى براى شورش و قيام خود داشت.
2 ـ همان گونه که گفتيم «صاحب زنج» خودرا «على بن محمّد» مى ناميد و از نواده هاى امام سجّاد (عليه السلام) و لقب علوى را براى خود انتخاب کرده بود ولى ظاهراً اين امر واقعيت نداشت و تنها براى اين بود که به کار خود مشروعيتى بخشد و از آبروى خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على (عليه السلام) در ميان مسلمين بهره گيرد.
لذا در حديثى از امام حسن عسکرى (عليه السلام) مى خوانيم : «صاحِبُ زنْجِ لَيْسَ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ; صاحب الزنج از ما اهل بيت نيست»(12).
همان گونه که از بحثهاى سابق بدست آمد شورش «صاحب زنج» در اواخر عمر امام حسن عسکرى(عليه السلام) و مقارن با ميلاد مسعود حضرت مهدى صاحب الزمان (عج) بود.
3 ـ شورش «صاحب زنج» و فتنه او هر چند در ظاهر به عنوان حمايت از بردگان و محرومان اجتماع بود ولى در عمل از اين هدف منحرف شد، ويرانى هاى عظيمى به بار آورد و خونهاى بى گناهان زيادى را بر خاک ريخت و به گفته «مسعودى» در «مروج الذهب»(13) پانصد هزار نفر از زن و مرد و کودک را به خاک و خون کشيد و اين کمترين عددى است که درباره کشته هاى او نوشته اند و به گفته بعضى از مؤرّخان هنگامى که دو سال بعد از قيامش وارد «بصره» شد «مسجد جامع» و خانه هاى زيادى را به آتش کشيد و حتّى چهارپايان در آتش سوختند و حريق تمام «بصره» را فرا گرفت و در کوچه هاى «بصره» جوى خون جارى شد(14).
4 ـ «صاحب زنج» با تمام نقاط ضعف و منفى که داشت داراى نقاط مثبتى از جمله خط خوب و آگاهى به علم نحو و نجوم بود و اشعارى از او نقل شده که نشان مى دهد از ذوق شعرى بالايى برخوردار بوده از جمله اشعار زير است :
لَهْفَ نَفْسِي عَلَى قُصُور بِبَغْدا دَ، وَمَا قَدْ حَوَتْهُ کُلُّ عَاص
وَخُمُور هُناکَ تُشْرَبُ جَهْراً وَرِجال عَلَى الْمَعَاصِي حِراص
لَسْتُ بِابْنِ الْفَواطِمِ الْغُرِّ إنْ لَمْ أَجُلِ الْخَيلَ حَوْلَ تَلکَ الْعِراصِ
رَأَيْتُ الْمُقَامَ عَلَى الاِْقْتِصَادِ قثُوعاً بِهِ ذِلَّةً فِي الْعِبادِ.(15)
واى بر قصرهايى که در بغداد است و آنچه عاصيان در اختيار گرفته اند
و شرابهايى که در آن جا آشکار نوشيده مى شود و مردانى که حريص بر معاصى هستند
من فرزند فاطمه هاى نورانى و درخشنده و باشکوه نباشم اگر اسبها را بر گرد آنها به حرکت درنياورم
من معتقدم ميانه روى کردن سبب ذلت بندگان است.
از اشعار ديگرى که منسوب به اوست اين است که :
وَإنَّا لَتُصْبَحُ أَسْيَافُنَا إذا مَا انْتَضَيْن لِيْوَم سُفُوک
مَنَابِرُهُنَّ بُطُونُ الاَْکُفِّ وَاَغْمَادُهُنَّ رُؤسُ الْمُلوُکِ.(16)
شمشيرهاى ما هنگامى که براى روز خون ريزى از غلاف برآيد
منابر و قرارگاه آنها کف دست ها و غلاف آنها سرهاى پادشاهان خواهد بود
اين دو بيت پر معنا به خوبى روحيه و اهداف او را مشخص مى کند.(17)
* * *
 خطبه 138
و من خطبة له (علیه السلام) يومئ فيها إلى ذكر المَلاحم
يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى، إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى؛ وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ، إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ
ترجمه آیت الله مکارم
او خواسته هاى دل را پيرو هدايت قرار مى دهد در زمانى که مردم هدايت را پيرو خواسته هاى دل قرار داده اند، و رأى و فکر خود را پيرو قرآن مى سازد در آن زمان که مردم قرآن را تابع فکر خود قرار مى دهند
تفسیر و توضیح آیت الله مکارم 
پيام امام اميرالمؤمنين 
وَمِنْ خطبة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ يومىء فيها إلى ذكر الملاحم.
از خطبه هاى امام عليه السلام است كه از حوادث مهم آينده پيشگويى مى كند.
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل شده كه همه مرتبط با يكديگر است. در بخش اوّل اشاره به يك مرد الهى مى كند كه اساس كار خودرا بر هدايتهاى قرآنى مى گذارد و در سايه آن پيش مى رود و غالب شارحان نهج البلاغه اين مرد الهى را با توجه به اوصافى كه در ادامه مى آيد همان حضرت مهدى (عج) مى دانند.
در بخش دوّم به حوادث خونينى اشاره مى كند كه با قيام آن مرد الهى براى اقامه حكومت عدل صورت مى گيرد پس آرامش و عدالت و غنا و بى نيازى صفحه زمين را پر مى كند.
در بخش سوّم به حوادث خونين ديگرى اشاره مى فرمايد: كه از شام برمى خيزد و مردم را شديداً گرفتار مى كند (اين بخش ممكن است اشاره به حكومت بعضى از «بنى مروان» بوده باشد و يا به ظهور افرادى مانند «سفيانى» قبل از قيام حضرت مهدى عليه السلام).
ويژگى حضرت مهدى (عليه السلام):
اين خطبه از حوادث آينده پيش گويى مى کند، و به سه حادثه مهم اشاره مى نمايد که نخستين آن را غالب شارحان نهج البلاغه اشاره به حضرت مهدى (عليه السلام) مى دانند; زيرا مى فرمايد : «او خواسته هاى دل را پيرو هدايت قرار مى دهد در زمانى که مردم هدايت را پيرو خواسته هاى دل قرار داده اند، و رأى و فکر را پيرو قرآن مى سازد در آن زمان که مردم قرآن را تابع فکر خود قرار مى دهند» (يَعْطِفُ(1) الْهَوى عَلَى الْهُدَى، إذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى، وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ).
آيا اين دو جمله داراى يک مفهوم و يک محتواست و در واقع تاکيد يکديگر است ؟ يا اين که جمله اوّل اشاره به هدايتهاى عقلانى و جمله دوّم ناظر به هدايتهاى قرآنى است ؟
معنى دوّم صحيح تر به نظر مى رسد، يعنى در آن روز که مردم به خاطر هواپرستى منطق عقل و هدايتهاى خردمندانه را به فراموشى سپرده اند، پرده هاى هواپرستى را کنار مى زند و هدايتهاى عقلانى را حاکم مى کند، و آن روز که توجيه گران براى رسيدن به خواسته هاى نادرست خويش قرآن را از طريق تفسير به رأى برخواسته هاى خويش تطبيق مى کنند او فرمان وحى را معيار سنجش و برنامه کار خويش قرار مى دهد و تفسير به رأى و توجيه گرى را کنار مى زند.
اگر درست دقت کنيم ريشه همه بدبختى ها همين دو چيز است : حاکم کردن هواى نفس بر عقل و تطبيق خواسته هاى دل بر آيات قرآن از طريق تفسير به رأى، و اگر اين دو از ميان برود جادّه براى رسيدن به حکومت عدل الهى هموار مى گردد.
تمام مسائلى که دامان مسلمين را از آغاز تاکنون گرفته بخاطر همين دو انحراف است و طريق اصلاح نيز اصلاح همين دو مى باشد.
* * *
نکته:
دانشمندان در بحث شناخت و معرفت از جمله حجابهاى معرفت را حجاب هواپرستى ذکر کرده اند، آن گونه که قرآن مجيد مى فرمايد : «(اَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْم وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشاوَةً); آيا ديدى کسى که معبود خودرا هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين امر که شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهرزده و بر چشمش پرده افکنده است»(2).
چه زيبا فرمود اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه نورانى 109: «مَنْ عَشِقَ شَيْئَاً أَعْشى بَصَرَهُ; کسى که به چيزى عشق ورزد چشم او را کم نور و يا بى نور مى کند».
تفسير به رأى و تطبيق آيات الهى به رأى، يکى ديگر از دامهاى بزرگ شيطان است که جمله ها را از معنى واقعى خود تهى مى کند و به شکل دلخواه درمى آورد، و وحى الهى را به کلى از ارزش مى اندازد، به همين دليل در احاديث اسلامى اين کار به منزله کفر شناخته شده، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آَيَةً مِنْ کِتابِ اللهِ فَقَدْ کَفَرَ; کسى که يک آيه قرآن را تفسير به رأى کند کافر شده»(3).
و از آن جا که مبارزه با اين دو انحراف به طور قاطع از برنامه هاى حضرت مهدى ارواحنا فداه مى باشد، شارحان نهج البلاغه ـ چنانکه گذشت ـ معتقدند که ضمير در عبارات بالا به حضرت مهدى (عليه السلام) باز مى گردد
خطبه150
و من خطبة له (علیه السلام) يومي فيها إلى الملاحم و يصف فئة من أهل الضلال:
وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا ظَعْناً فِي مَسَالِكِ الْغَيِّ وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ، فَلَا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِيءُ بِهِ الْغَدُ، فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ مَا أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ غَدٍ. يَا قَوْمِ، هَذَا إِبَّانُ وُرُودِ كُلِّ مَوْعُودٍ وَ [دُنُوٌّ] دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لَا تَعْرِفُونَ. أَلَا وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ، لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ يَشْعَبَ صَدْعاً، فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لَا يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ. ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ.
ترجمه آیت الله مکارم
آنها (مردم آن زمان) به چپ و راست متمايل شده، در مسير ضلالت و گمراهى گام نهاده و راههاى مستقيم را رها کرده اند، درباره آنچه بايد رخ دهد و مورد انتظار است، عجله مکنيد و آنچه را فردا با خود مى آورد، دور مشمريد. چه بسيارند کسانى که براى چيزى عجله مى کنند که اگر آن را به دست آورند، (پشيمان مى شوند و) دوست دارند که به آن نمى رسيدند و چه نزديک است امروز به آغاز فردا.
اى جماعت! اکنون هنگام فرا رسيدن تمام آنچه (به شما) وعده داده شده است، مى باشد، و نيز هنگام نزديک شدن طلوع چيزى است که از آن آگاهى نداريد. بدانيد! آن کس از ما (اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله)) که آن فتنه ها را دريابد، با چراغ روشنى بخش، در آن گام مى نهد و به سيره و روش صالحان (پيامبر و ائمه اهل بيت) رفتار مى کند. او مى آيد تا در آن ميان گره ها را بگشايد، بردگان را آزاد سازد، گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند، و حق جويان متفرّق را گردهم آورد، او مدّتى در پنهانى از مردم به سر مى برد آن گونه که پى جويان اثر قدمش را نبينند، هر چند براى يافتن او بسيار جستجو کنند. سپس گروهى (براى يارى او) آماده مى شوند همچون آماده شدن شمشير به دست آهنگر تيزگر. چشم آنان با قرآن روشنى مى گيرد و تفسير آياتش به گوش آنها افکنده مى شود و هر صبح و شام از جام حکمت سيراب مى شوند
تفسیر وتوضیح آیت الله مکارم 
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل مى شود. در بخش اوّل از گروهى سخن مى گويد، كه راه راست را رها كرده و به انحراف كشيده شده اند، سپس درباره رهبرى از اهل بيت عليهم السلام سخن مى گويد كه با چراغى روشن در فتنه ها وارد مى شود و هدايت مردم را بر عهده مى گيرد، رهبرى كه گره ها را مى گشايد و ملت ها را آزاد مى سازد، كسى كه مدت ها از ديده مردم پنهان خواهد گشت و كسى به او دست نمى يابد.
در بخش دوّم اين خطبه، سخن از افراد ضعيف الايمانى به ميان مى آورد كه به خاطر پيروى از هواى نفس در گمراهى و فتنه ها غوطه ورند و گروه ديگرى كه داراى ايمانى راسخ بوده اند و با كفر و شرك و آلودگى پيكار كرده و به قرب الهى رسيده اند.
در بخش سوّم به افرادى اشاره مى كند، كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله به قهقرا برگشتند و رشته هاى ايمان را گسَستند، از دوستان خدا بريدند و به دشمنان پيوستند، بناى ولايت را از اساس برداشتند و به جايى كه كانون خطا بود، منتقل ساختند.
نابسامانى ها در پرتو وجودش سامان مى يابد:
اين خطبه در مجموع پيش گويى از حوادث آينده، مى کند و قرائن و تعبيرات موجود در خطبه، به خوبى نشان مى دهد که سخنان امام (عليه السلام) در اين خطبه اشاره به حوادثِ پيش از قيام مهدى (عليه السلام) و سپس قيام مبارک اوست.
نخست مى فرمايد: «مردم به چپ و راست متمايل شده در مسير ضلالت و گمراهى گام نهاده، و راه هاى مستقيم را رها کرده اند» (وَأَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِي مَسَالِکِ الْغَيِّ، وَتَرْکاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ).
سپس مى افزايد: «درباره آنچه بايد رخ دهد و مورد انتظار است عجله مکنيد و آنچه را فردا با خود مى آورد، دور مشمريد» (فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ(1)، وَلاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِيءُ بِهِ الْغَدُ).
آن گاه به ذکر دليل براى ترک شتاب پرداخته مى افزايد : «چه بسيارند کسانى که براى چيزى عجله مى کنند که اگر آن را به دست آورند (پشيمان مى شوند و) دوست دارند که به آن نمى رسيدند. و چه نزديک است امروز به آغاز فردا». (فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِل بِمَا إنْ أَدْرکَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمُ يُدْرِکْهُ. وَمَا أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ(2) غَد).
اشاره به اين که، براى پيروزيهايى که بعد از فتنه ها وعده داده شده (به خصوص ظهور مهدى که در عصر خود پيامبر وعده هاى صريح درباره اقامه عدل و داد در سراسر جهان به وسيله او داده شده است) عجله مکنيد چرا که هر چيز، زمانى دارد و شرايطى، و تا شرايط آن حاصل نشود، همچون ميوه خامى است که آن را از درخت بچينند که موجب پشيمانى و ندامت خواهد شد.
آن گاه، مردم را مخاطب قرار داده مى فرمايد : «اى جماعت ! اکنون، هنگام فرا رسيدن تمام آنچه (به شما) وعده داده شده است، مى باشد (از ظهور فتنه ها و آشوبها و سلطه ظالمان و تحت فشار قرار گرفتن مظلومان) و نيز هنگام نزديک شدن طلوع چيزى است که از آن آگاهى نداريد (از حکومت عدل و داد و برچيده شدن ظلم و فساد)» (يَا قَوْمِ، هذَا إبَّانُ(3) وُرُودِ کُلِّ مَوْعُود، وَدُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ).
سپس با بيان روشن ترى از اين ظهور بزرگ، سخن مى گويد و مى فرمايد : «آگاه باشيد ! آن کس از ما (اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله)) که آن فتنه ها را دريابد با چراغ روشنى بخش، در آن گام مى نهد و به سيره و روش صالحان (پيامبر و ائمه اهل بيت) رفتار مى کند» (أَلاَ وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاج مُنِير، وَ يَحْذُو(4) فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ).
و در ادامه اين سخن برنامه هاى آن مصلح بزرگ را در چند جمله کوتاه و پرمعنى بيان مى کند، مى گويد : «او مى آيد تا در آن ميان گره ها را بگشايد، بردگان (ملّتها و افراد اسير) را آزاد سازد، گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند و حق جويان متفرق را گردهم آورد، او (مدّتى) در پنهانى از مردم به سر مى برد آن گونه که پى جويان اثر قدمش را نبينند، هر چند براى يافتن او بسيار جستجو کنند» (لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً(5)، وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً، وَ يَصْدَعَ(6) شَعْباً(7)، وَ يَشْعَبَ صَدْعاً، فِي سُتْرَة عَنِ النَّاسِ لاَ يُبْصِرُ الْقَائِفُ(8) أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ).
اين تعبيرات کاملاً بر مسأله ظهور مهدى (عليه السلام) تطبيق مى کند زيرا او زنجيرهاى اسارت را پاره مى کند و مظلومان در بند را آزاد مى سازد، شوکت ظالمان را در هم مى شکند و جمع آنها را پراکنده مى سازد، سال ها در خفا زندگى مى کند بى آن که تيزبين ترين جستجوگران بتوانند جاى او را پيدا کنند.
بعضى از شارحان در تفسير جمله هاى بالا احتمالات ديگرى داده اند، که چون شايان توجه نبود از ذکر آن صرف نظر شد.
جالب توجه اين که «ابن ابى الحديد» با تعصب خاصى که در بسيارى از مسائل مربوط به امامت دارد در شرح عبارات فوق تصريح مى کند که منظور از جمله «وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاج مُنِير…» مهدى آل محمّد (صلى الله عليه وآله) است و اوصاف بعد را نيز منطبق بر او مى داند هر چند طبق عقيده اى که اهل سنّت درباره مهدى (عليه السلام) دارند مى گويد او در آخرالزمان متولد مى شود(9).
و در پايان اين بخش به اصحاب و ياران آن حضرت و اوصاف آنها اشاره کرده چنين مى فرمايد : «سپس گروهى (براى يارى او) مهيّا مى شوند همچون مهيّا شدن شمشير به دست آهنگر تيزگر، چشم آنان با قرآن روشنى مى گيرد و تفسير آياتش به گوش آنها افکنده مى شود، و هر صبح و شام از جام حکمت سيراب مى شوند» (ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ(10) فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ(11) النَّصْلَ. تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ، وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهمْ، وَ يُغْبَقُونَ(12) کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ).
از اين تعبيرات پر معنا به خوبى استفاده مى شود که ياران آن پيشواى بزرگ و دادگر، مردانى شجاع و بيدار و آگاهند که از قبل ساخته شده اند و سازندگى درباره آنها همچنان ادامه دارد، قلبشان با آيات قرآن و تفسير کلمات الهى، روشن شده و صبح و شام آموزشهاى تازه اى مى بينند و هر زمان برآمادگى آنها افزوده مى شود.
اما چه کسى اينها را از قبل ساخته است ؟ آيا خودشان يا معلّمان و استادانى که مأموريت شکوفا کردن اين استعدادها را دارند ؟ ويا ارتباط معنوى آنها با امام (عليه السلام) و رهبر غايبشان ؟ درست بر ما روشن نيست ولى به هر حال آنها افرادى هستند که لباس همکارى در اين انقلاب بزرگ، بر قامتشان دوخته شده است و شايستگى آن را دارند و به گفته «ابن ابى الحديد» «اين گروه عارفانى هستند که زهد و حکمت و شجاعت را در وجود خود جمع کرده اند و امثال آنها بايد ياران ولى اللهى باشند که خدا او را برگزيده است»(13).
از مجموع آنچه در اين بخش از خطبه گذشت، به خوبى برمى آيد که امام آينده بسيار روشنى را بعد از بروز تاريکى ها و آشکار شدن ظلمتها به مسلمين نويد مى دهد، آينده اى که به دست تواناى فرزند رشيدش مهدى (عج) رقم مى خورد، و با طلوع خورشيد جمالش، تاريکها و ظلمتها رخت برمى بندد.
* * *
نکته:
قيام مهدى موعود (عليه السلام) قطعى است:
در اين خطبه شريفه در فصلى که گذشت ـ مانند چندين خطبه ديگر از نهج البلاغه ـ بشارات ظهور مهدى (عج) ديده مى شود. بشارتى که در روايات متواتر از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) به ما رسيده است و به همين دليل هم علماى اسلام اعم از شيعه واهل سنّت بر آن اتفاق نظر دارند و جز افراد بسيار معدودى که گرفتار نوعى انحراف فکرى هستند آن را انکار نکرده اند و حتى بعضى از علماى معروف اهل سنّت کتاب و يا کتابهايى تحت عنوان تواتر روايات مهدى (عليه السلام) نگاشته اند(14).
از خطبه مورد بحث مانند بسيارى از رواياتى که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت نقل شده دو امر مهم استفاده مى شود.
نخست اين که : اين ظهور مقدّس که براى برچيدن بساط ظلم و گسترش توحيد و عدل، صورت مى گيرد. زمانى خواهد بود که فساد صحنه جهان را گرفته باشد، يعنى انسانها از ظلم و جور و ستم خسته مى شوند و راههاى اصلاح بسته مى شود و تمام مکتبها و قانونهاى بشرى ناکارآمدى خودرا عملاً ثابت مى کنند و همين امر آمادگى براى پذيرش آن حکومت الهى را افزايش مى دهد.
ديگر اين که : ياران مهدى (عليه السلام) و اصحاب او براى پياده کردن اين طرح عظيم جهان انسانى افرادى هستند آگاه و دانشمند، شجاع با شهامت و دلسوز و مهربان و همواره گوش به فرمان.
اين بحث کوتاه را با حديثى از صحابى معروف «ابو سعيد خدرى» که در کتاب «مسند احمد حنبل» آمده است پايان مى دهيم او مى گويد : پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : «لاَتَقُومُ السَّاعَةُ حَتّى تَمْتَِلأُ الاَْرْضُ ظُلْماً وَ عُدْواناً قَال : ثُمَّ يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ عِتْرتِي أَوْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يَمْلاَُها قِسْطاً وَعَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَعُدْواناً; قيامت بر پا نمى شود تا آن زمانى که زمين پر از ظلم و ستم گردد، سپس مردى از عترت من ـ يا از اهل بيت من ـ خروج مى کند و زمين را پر از عدل و داد مى کند آن گونه که از ظلم و ستم پرشده است»(15).
همين معنا در «سنن ابى داود» نيز با مختصر تفاوتى نقل شده است(16).)
مثالی از شبهات
اگر امامان، عالم به غیب و دارای علم لدنّی‌اند، پس روایت‌هایی که در آن‌ها ایشان تصریح دارند چنین علمی ندارند چیست؟ به عنوان مثال، در حدیثی از امام صادق(ع) در جواب ادعای کسی که می‌گفت امام، عالم به غیب است، فرمود من چنین علمی ندارم و به عنوان شاهد، فرمود کنیزم کار بدی کرده که می‌خواهم او را تنبیه نمایم ولی او را نمی‌یابم.
این ایراد ناشی از عدم توجه به مجموع روایت‌های وارد شده از اهل بیت است. بر اساس ادله قرآنی و روایت‌های معصومین، امامان شیعه دارای علم غیب‌اند. بنابراین، روایت‌هایی که محتوای آن‌ها به انکار این ویژگی از ایشان اشاره دارد حتما یا مجعول است و یا از جهت تقیه بیان شده است. شاهد این مطلب نیز ادامه همین روایت است که در اشکال بیان شد. در این روایت، حضرت علم غیب را از خویش نفی نموده‌اند ولی در ادامه که به همراه راوی به مکانی دیگر می‌روند که غیر از ایشان کسی در آن‌جا نیست، با استناد به آیه قران بیان می‌‎کنند که ایشان نه تنها عالم به غیب هستند، بلکه لازم است که حجت خدا چنین علمی را داشته باشند تا بتواند مأموریت و وظیفه خویش را به بهترین وجه انجام دهد.
۲_اگر امامان از زمان و علت شهادت خویش باخبر بوده‌اند، وظیفه داشتند که از وقوع آن جلوگیری کنند نه اینکه به محل وقوع آن نیز بروند. مثلا اگر حضرت علی(ع) از ضربت خوردن خویش در شب ۱۹ رمضان در مسجد کوفه خبر داشت، می‌بایست به آنجا نرود. در غیر این صورت، این کار نوعی خودکشی حساب می‌شود.
چندین پاسخ به این اشکال داده شده است:
امام نسبت به برخی امور که در انجام وظایف امامت و رهبری مسلمانان به آن نیازی نداشتند؛ مانند زمان و علت شهادت خویش، آگاه نبوده است.
امام به طور سربسته و اجمال می‌دانست که سرانجام شهید خواهد شد؛ ولی از زمان دقیق شهادت خود آگاه نبوده است.
امام هم نسبت به ظاهر امور آگاهی داشته و هم باطن آنها. آنان در مقام علم ظاهری، مکلف به رعایت ظاهر هستند و وظایف اجتماعی خویش را بر اساس این تکلیف انجام می‌دهند، امّا در مقام آگاهی باطنی، بر اساس علمی که خداوند در جهت انجام رسالت و امامت در اختیار آنان قرار داده، از پایان حوادث و جریانات روزگار و از جمله سرنوشت خویش، باخبرند با این حال، امام وظیفه داشت نسبت به ظاهر امور عمل کند نه باطن آنها. به همین جهت، آنان نمی‌توانستند به واسطه علمی که به زمان و مکان وفات خویش داشتند، از وقوع آن جلوگیری کنند.
ومن الله توفیق

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.