بسم الله الرحمن الرحیم
معجزاتی از حضرات معصومین علیهم السلام
امام اول حضرت علی علیه السلام به تصویر کشیدن بهشت و جهنم به دستان مبارک امام علی (علیه السلام)
بر اساس روایتی از امام باقر (ع)؛ روزی علی بن ابی طالب(ع) در بین جمعی از اصحاب حضور داشت.
یکی از افراد گفت: یا امیرالمؤمنین اگر ممکن است کرامتی برای ما ظاهر گردان تا بیشتر نسبت به تو ایمان پیدا کنیم؟
امام علی (ع) فرمود: چنانچه جریانی عجیب را ظاهر نمایم و شما شاهد آن باشید کافر خواهید شد؛ و از ایمان خود برمی گردید و مرا متّهم به سحر و جادو میکنید. گفتند: ما عقیده و ایمان راسخ داریم که همه چیز، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ارث بردهای و هر کاری را که بخواهی، میتوانی انجام بدهی. حضرت فرمود: احادیث و علوم سنگین و مشکلِ ما اهل بیت ولایت را، هر فردی نمیتواند تحمّل کند بلکه افرادی باور میکنند که از هر جهت روح ایمان آنها قوی و مستحکم باشد.
چنانچه مایل باشید که کرامتی را مشاهده کنید، هر وقت نماز عشاء را خواندیم همراه من حرکت کنید.
چون نماز عشاء را خواندند، امام همراه هفتاد نفر که هر یک فکر میکرد نسبت به دیگری بهتر و برتر هست حرکت کرد تا به بیابان کوفه رسیدند. در این لحظه امام علی (ع) به آنها فرمود:به آنچه میخواهید نمیرسید مگر آن که از شما عهد و میثاق بگیرم که هر آنچه مشاهده کنید، شکّ و تردیدی در خود راه ندهید و ایمانتان را از دست ندهید و مرا متّهم به امور ناشایسته نگردانید در ضمن آنچه من انجام میدهم و به شما ارائه میکنم همه علوم غیبی است که از رسول خدا (ص) به ارث گرفته ام و آن حضرت مرا تعلیم فرموده است.
پس از آن که حضرت (ع) از یکایک آنها عهد و میثاق گرفت، دستور داد تا روی خود را بر گردانند؛ و چون پشت خود را به امام علی (ع) کردند.
حضرت دعائی را خواندهنگامی که دعایش پایان یافت، فرمود: اکنون روی خود را برگردانید و نگاه کنید.همین که چرخیدند و روی خود را به حضرت علی (ع) برگردانیدند، چشمشان افتاد به باغهای سبز و خرّمی که نهرهای آب در آنها جاری بود و ساختمانهای با شکوهی در درون آنها جلب توجّه می کرد. پس چون به سمتی دیگر نگاه کردند شعلههای وحشتناک آتش را دیدند.با دیدن چنین صحنهای که بهشت و جهنّم در اذهان و افکارشان یاد آور شد، همگی یک صدا گفتند: این سحر و جادوی عظیمی است و ایمان خود را از دست دادند و کافر شدند مگر دو نفر که همراه امام علی (ع) باقی ماندند و با یکدیگر به شهر کوفه رفتند.
در بین راه حضرت به آن دو نفر فرمود: حجّت بر آن گروه به اتمام رسید و فردای قیامت، آنان مؤاخذه و عقاب خواهند شد.
سپس در ادامه فرمایشاتش افزود: قسم به خدای سبحان که من ساحر نیستم، اینها علوم الهی است که از رسول اللّه (ص) آموخته ام و چون خواستند وارد مسجد کوفه شوند، حضرت دعائی را تلاوت کرد وقتی داخل شدند، دیدند ریگهای حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است. آنگاه حضرت به آنها فرمود: چه میبینید؟ گفتند: دُرّ و یاقوت!
فرمود: راست گفتید، در همین لحظه یکی دیگر از آن دو نفر از ایمان خود دست برداشت و کافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند.
امام علی (ع) به او فرمود: مواظب باش که اگر چیزی از آنها را برداری پشیمان میگردی و اگر هم بر نداری باز پشیمان میشوی.
به هر حال او یکی از آن جواهرات را دور از چشم حضرت برداشت و در جیب خود گذاشت فردای آن روز نگاهی به آن کرد، دید دُرّی گرانبها و نایاب است. هنگامی که خدمت امام علی (ع)آمد اظهار داشت: من یکی از آن درّها را برداشته ام، حضرت فرمود: چرا چنین کردی؟ گفت: خواستم بدانم که آیا واقعا این جواهرات حقیقت دارد یا باطل و واهی است؟
حضرت فرمود: اگر آن را برگردانی و سر جایش بگذاری خداوند رحمان عوض آن را در بهشت به تو عطا میکند و گرنه وارد آتش جهنّم خواهی شد.
امام باقر (ع) در ادامه فرمود: چون آن شخص، دُرّ را سر جایش نهاد تبدیل به ریگ شد و بعضی گفته اند که آن شخص میثم تمّار بود و برخی دیگر او را عَمرو بن حمق خزاعی گفته اند.
(مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۱۸ و ۱۱۹، هدایة الکبری: ص ۱۲۹، س ۳.)
امام دوم حسن بن علی علیه السلام گرفتار شدن مرد ناصبی با نفرین امام حسن علیه السلام
بعد از داستان صلح حضرت با معاویه، مشاور معاویه، عمروعاص، از امام حسن علیه السلام خواست که در میان سربازان دو سپاه سخنرانی نماید . حضرت با استفاده از فرصت به دست آمده به سخنرانی مبادرت ورزید و بعد از حمد و ستایش الهی، به معرفی خود پرداخت و خود را امام و پیشوای واقعی معرفی نمود، و اضافه کرد که ما خانواده دارای کرامات، و مورد عنایت الهی می باشیم; ولکن چه کنم که از حقم محروم شدم. معاویه از نتایج سخنان حضرت احساس وحشت کرد; لذا از او خواست که سخنان خود را قطع نماید، حضرت نیز مجبور شد سخنرانی خود را نیمه تمام گذارد . وقتی آن حضرت نشست، عده ای به او جسارت کردند . از جمله، یک جوان ناصبی از بین مردم از جا بلند شده و به حضرت امام حسن علیه السلام و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود . تحمل آن همه فحاشی و تحقیر، سخت بر حضرت گران آمد و از طرف دیگر امکان داشت موجب شک و تردید راهیان ولایت و امامت گردد; بنابراین، حضرت دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «اللهم غیر ما به النعمة واجعله انثی لیعتبر به; خدایا نعمت [مردانگی] را از او سلب کن، و او را همچون زنان قرار بده تا از آن عبرت بگیرد .» دعای حضرت مستجاب شد و جسارت کنندگان در آن مجلس شرمنده شدند .
معاویه به عمروعاص رو کرد و گفت: تو به وسیله پیشنهاد خودت مردم شام را گرفتار فتنه کردی، و آنان به وسیله سخنرانی و کرامت او بیدار شدند . عمروعاص گفت: ای معاویه! مردم شام تو را به خاطر دین و ایمانشان دوست ندارند، بلکه آنان طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار تو قرار دارد; لذا نگران موقعیت خود نباش .
ولی به هر حال، مردم از اثر نفرین امام حسن علیه السلام باخبر شدند و از این امر تعجب می کردند، سرانجام جوان نفرین شده از کار خویش نادم و پشیمان گشته، با همسرش در حالی که گریه می کردند، نزد امام حسن علیه السلام آمدند و از پیشگاه حضرت درخواست عفو و بخشش نمودند، حضرت نیز توبه آنها را پذیرفته، بار دیگر دست به دعا برداشت و از خداوند خواست که جوان نادم به حال اول خود برگردد، و چنین هم شد.
بحارالانوار، ج 44، ص 134; مناقب ابن شهرآشوب (طبع حیدریه)، ج 3، ص 202 .
امام سوم حسین بن علی، روایت نورانیت ملکوتی امام حسین (علیهالسلام) از زبان حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
حضرت زهرا (س) درباره کرامات و ممعجزات امام حسین (ع) میفرماید: وقتی به چهار ماهگی رسید خداوند او را در وحشت انیس من قرار داد در جایگاه عبادت با من بود وقتی به شش ماه رسید در شب تاریک نیازی به چراغی نداشتم از نور حسین (ع) استفاده میکردم تا این که فرمود: هنگامی که در جایگاه نماز با خودم خلوت میکردم صدا سبحان الله را از رحم خود میشنیدم.
بحار، ج ۴۳، ص ۲۷۳
امام چهارم علی بن حسین، معجزه نورانی شدن سنگریزه سیاه
بر اساس روایتی از على بن یزید؛ من در آن هنگام که امام سجّاد (ع) در سفر کربلا از شام به مدینه بازمى گشت همراه آن حضرت (ع) بودم من به همراهان آن حضرت(ع)، از زنان و … نیکى مى کردم و نیازهاى آنها را تأمین مى کردم وقتى که آنها به مدینه رسیدند مقدارى از زیورهاى خود را به عنوان پاداش و قدرشناسى براى من فرستادند آنها را نگرفتم و گفتم: من براى خدا به آنها خدمت کردم نه براى پول.
امام سجاد (ع) سنگ سیاه بسیار سختى را از زمین برداشت و انگشتر خود را بر روى آن گذاشت و شکل صفحه انگشتر در آن سنگ نقش بست سپس آن سنگ را به من داد و فرمود: این سنگ را بگیر و هر حاجتى دارى به وسیله آن بدست بیاور.
على بن یزید مى گوید: سوگند به خداوندى که محمّد (ص) را به حق مبعوث کرد آن سنگ در شب بسیار تاریک مى درخشید و من در پرتو روشنائى آن اطراف را مى دیدم و آن را بر قفلهاى بسته می گذاشتم، باز مى شدند و آن را به دستم گرفته و در برابر پادشاهان مى ایستادم از ناحیه آنها به من گزندى نمى رسید.
عالم بزرگ، شیخ حرّ عاملى (ره) با اشعار خود، به همین معجزه اشاره کرده و مى گوید: وقتى که امام سجاد (ع) انگشتر خود را بر آن سنگ سیاه گذاشت از آن پس چیزهاى عجیبى همراه آن سنگ دیدم آن حضرت (ع) داراى چه بسیار معجزه و کرامت و امور فوق العاده و پیاپى و گفتار روشن و قاطع است.
نگاهى بر زندگى چهارده معصوم علیهم السلام، شیخ عباس قمی، ص ۱۲۰
امام پنجم محمدباقر علیه السلام ، زنده شدن حیوان
مفضل بن عمر می گوید: میان مکه و مدینه در خدمت امام محمد باقر (علیه السلام) بودم. به قافله ای رسیدیم، در میان آن کاروان مردی بود که درازگوشش مُرده بود و وسایلش بر زمین مانده بودند و گریه میکرد. چون نگاه آن فرد به امام باقر افتاد ناله کرد و گفت: ای رسول خدا! نه بار برداری دارم و نه قوت رفتاری و می ترسم که رفیقان بروند و من در میان این صحرا تنها بمانم.
امام باقر (علیه السلام) دست به دعا برداشت، در همین موقع درازگوش آن مرد زنده شد. مرد بسیار خوشحال شد و از آن سرگردانی خلاص شد.
علامه مجلسی، بحار الانوار، ص ۲۳۹، حدیث ۲۳
امام ششم جعفرصادق علیه السلام ، بینا کردن نابینا
در بصائرالدرجات و مناقب از ابى بصیر كه نابینا بود روایت شده كه امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:
« یا ابا محمّد دوست دارى مرا ببینى؟ گفتم: بلى، فدایت بشوم; بر چشم من دست كشید، چشمم روشن شد، و به روى آن حضرت نظر كردم. فرمود: یا ابا محمد! اگر شهرت در میان مردم نبود، تو را بر همین حال بینا مى گذاردم; بعد بر چشم من دست كشید، به حالت اول برگشتم
(۴ . بصائر الدرجات، ص۲۹۲ ;مناقب آل أبى طالب، ج ۴ ، ص ۲۳۹ ، ( ج ۳ ، ص ۳۶۴ ) ; بحارالانوار ، ج ۴۷ ، ص ۷۹).
امام هفتم موسیکاظم علیه السلام و سخن گفتن به زبان فارسی
ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید:”امام با چه نشانههایی شناخته میشود؟”
فرمود :”امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهمترین آن این است که امام قبلی معرفیاش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانهی دیگر آن است که هر چه از او میپرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بیخبر نباشد. نشانهی دیگر اینکه هرگز در دفاع از حق سکوت نکند، از حوادث آینده خبر بدهد و به همهی زبانها سخن بگوید.”
سپس فرمود:”هم اکنون نشانهای به تو مینمایم که قلبت مطمئن شود.”
در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت:” من خیال میکردم فارسی متوجه نمیشوید.”
امام فرمود:”سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟” سپس فرمود:”امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست. او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانهها شناخته میشود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست
بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد.
امام هشتم (علیه السلام) و ماجرای تشییع جنازه
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .»
بحارالانوار 49/98
امام نهم محمد بن علی علیه السلام، نقره از برگ زیتون
ابو جعفر طبری از ابراهیم بن سعید نقل میکند که: حضرت امام جواد (علیه السلام) را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست میزد و آن برگها به برگ نقره تبدیل میشد. من آنها را از حضرت گرفتم، وبا آنها در بازار معامله نمودم. آن برگها نقره خالص بود و هرگز تغییری نکردند
دلائل الامامة، ص. ۳۹۸ / موسوعة الامام الجواد (ع)، ج. ۱، ص. ۲۲۸ / اثبات الهداة، ج. ۳، ص. ۳۴۵
امام دهم علی بن محمد علیه السلام، شیرهای درنده در مجلس متوكل
شعبده بازی از هند نزد متوكل آمد و حركتهای شگفتآوری نشان میداد كه مثل آن دیده نشده بود. متوكل كه خود از شعبده بازان بود خواست امام هادی ـ علیه السلام ـ را خجل و شرمنده سازد. از همین رو به مرد شعبده باز گفت: اگر او را خجل كنی هزار دینار به تو خواهم داد. شعبده باز گفت: سفرهای را پهن كن و نانهای نازك و كوچك در سفره قرار ده و علی بن محمد ـ علیه السلام ـ را دعوت كن و مرا در كنار او بنشان. متوكل سفرهای را پهن كرد و امام ـ علیه السلام ـ را دعوت نمود. در آنجا متكایی بود كه تصویر شیری بر آن كشیده شده بود. شعبده باز در سمت چپ متكا نشست و از خوردن غذا آغاز گردید. وقتی امام ـ علیه السلام ـ دست برد تا نان بردارد مرد شعبده باز كاری كرد كه نان از جلوی دست او به جای دیگر حركت كرد. امام ـ علیه السلام ـ دست برد نان دیگری بردارد كه دوباره آن حادثه تكرار شد و نان از جلوی دست او كنار رفت و همه مجلس به او خندیدند. امام هادی ـ علیه السلام ـ دست خود را بر تصویر شیری كه بر متكا بود زد و فرمود: او را بگیر! شیر تجسم یافت و به مرد شعبده باز پرید و او را بلعید و به حال اول بازگشت.
همه به حیرت افتادند و امام هادی ـ علیه السلام ـ بلند شد تا مجلس را ترك كند. متوكل به او گفت: از تو میخواهم كه بنشینی و مرد شعبده باز را برگردانی. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: والله دیگر او را نخواهی دید. میخواهی دشمنان خدا را بر اولیاء خدا مسلط گردانی؟ و از نزد او خارج شد و دیگر آن مرد دیده نشد. بحارالانوار، ج 50، ص 146
امام یازدهم حسن عسکرى علیه السلام معجزه سجاده و ماهی از دریا
بر اساس حکایتی از طبری؛ روزى نزد امام حسن عسکرى (ع) بودم از ایشان تقاضا کردم و گفتم: یا ابن رسول اللّه! چنانچه ممکن است یک معجزه خصوصى براى من ظاهر سازید تا آن را براى برادران و دوستان هم مطرح کنم.
امام (ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشى و از عقیده خود دست بردارى. به همین دلیل سه بار سوگند یاد کردم بر این که من ثابت و استوار خواهم ماند؛ پس از آن ناگهان متوجه شدم امام حسن عسکری (ع) زیر سجاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم.
پس از گذشت چند لحظه به یک باره امام (ع) ظاهر شد و ماهی بزرگى را در دست خود گرفته بود و به من فرمود: این ماهى را از عمق دریا آوردهام. من آن ماهى را از امام حسن عسکری (ع) گرفتم و رفتم با عده اى از دوستان طبخ کردم و همگى از آن ماهى خوردیم و بسیار لذیذ بود.
(نوادر المعجزات: ص 191، إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 127، مدینة المعاجز: ج 7، ص 574، ح 2565)
امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام، قرآن خواندن در بدو تولد
هنگامیکه امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) از مادر تولّد شد، ایشان را به امام حسن عسکری (علیهالسّلام) دادند. آن حضرت، وی را در آغوش گرفت و فرمود: « قرآن بخوان»، امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) شروع به قرآن خواندن کرد
بحرانی، سیدهاشم، تبصرة الولی، ج۱۸
حسین عزیزی
پایه اول
مدرسه علمیه بقیت الله عج الله تعالی فرجه الشریف
ثبت دیدگاه