#شعر
رباب گرم دعا بود که عباس زمین افتاد
علم واژگون شد آنگه علمدار در کمین افتاد
اگر دو بال پرنده تیر باران شد سقوط کند
از اوج آسمان چطور زمین می خورد؟چنین افتاد
دلش اینجا نبود دم خیمه، کنار زینب بود
و می خواستم بگویم که علمدار شرمگین افتاد
خسوف شد قمر و دو مرتبه شق القمر رخ داد
دو دست بیفتد علم می افتد، مشک یقین افتاد
میان خیمه علی را دست به دست می کردند
قَمَر به سجده می گفت: خدایا مشک، ببین افتاد
دمِ غروب که ماه نباشد دو چشم نمی بیند
نگهبان شريعه با شادی گفت: آفرین! افتاد
به خیمه رسیدی علی را ببوس به جای عمویش
بگو که عمو تیر خورده بود بنابراین افتاد
اگر که بوی مدينه می آید مادرت اینجا بود
مادرت که آمد نفس نفس زد و…همچنین افتاد
مزن دست به زانوت آقا! فدای دخترت دستم
مرا ببخش که علمدار سپاهت از زين افتاد
سکینه گفت عمویم کجاست؟ بگو که دختر نازم
برادر از تیر ها نگو بگو فقط همین: افتاد
گره معجر خود را به خاطر عباس محکم کن
ز هم شرمسار شدند سرشان به پایین افتاد
✍️شاعر حجةالاسلامدهبان
ثبت دیدگاه