مراسم رونمایی و تقدیراز مجله علمی ترویجی (محاسن) پذیرش حوزه علمیه حضرت بقیه الله (عج) لیست کانون های علمی پژوهشی حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج قم اهداف و راهبردهای مدرسه علمیه حضرت بقیهالله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طرح حفظ دارالقرآن مدرسه علمیه حضرت بقیه الله عجل الله فرجه ۲ طرح حفظ دارالقرآن مدرسه علمیه حضرت بقیه الله عجل الله فرجه آیین نامه امتحانات دوره ای مدرسه اطلاعیه مهم
در اينباره آنچه بخارى
در تفسير سوره تحريم، آيه 136 در جلد سوم صحيح نقل مى كند، کافی است.
اما ما به اختصار میآوريم .?
عايشه مى گويد:
پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه وآله) عسلى را نزد زينب دختر جحش مینوشید
?زینببنتجحش: دختر عمه پيغمبر و يكى از همسران حضرت میباشد
و نزد وى بسر مى برد.
?ابن حجر عسقلانى در جلد چهارم ((الاصابه )) ، شرح حال ابو عطيه مى نويسد: بغوى و ابو احمد حاكم از طريق اسماعيل بن عياش و طبرانى از طريق ديگر، و هر دو از بحير بن سعد از خالد بن سعدان از ابو عطيه روايت مى كنند كه : در محضر پيغمبر – صلّى اللّه عليه وآله -، مردى وفات يافت ، يكى از اصحاب – يعنى عمر – گفت : يا رسول اللّه ! بر او نماز مخوان !
پيغمبر – صلّى اللّه عليه وآله – فرمود: آيا كسى او را ديده است كه كار نيكى انجام دهد؟
مردى گفت : در فلان شب و فلان شب با ما، پاسدارى نمود.
♦️پيغمبر اكرم – صلّى اللّه عليه وآله – در نماز بر اموات ، پنج تكبير مى گفت ، ولى خليفه دوم ، به نظرش رسيد كه بايد چهار تكبير گفت ، پس مردم را واداشت كه در نماز ميّت ، چهار تكبير بگويند.
?احمدبن حنبل از حديث زيدبن ارقم از عبدالا على روايت مى كند كه گفت : در نماز ميت ، پشت سر زيدبن ارقم اقتدا كردم ، زيد پنج تكبير گفت . عبدالرحمن بن ابى ليلى برخاست و دست زيد را گرفت و گفت : فراموش كردى ؟ گفت : نه ! ولى من در پشت سر دوستم ابوالقاسم (پيغمبر اكرم ) نماز ميت گزاردم و حضرت پنج تكبير گفت ، من هم آن را هرگز ترك نمى كنم .
♦️بيهقى در كتاب ((سنن )) و كتاب ((شعب الايمان )) ومتقى هندى در كنز العمال ، روايت كرده اند كه عمر از پيغمبر اكرم – صلّى اللّه عليه وآله – سؤ ال كرد كه ارث جدّ با برادران چگونه است ؟
پيغمبر اكرم – صلّى اللّه عليه وآله – فرمود: عمر! منظورت از اين سؤ ال چيست ؟ چنان مى بينم پيش از آنكه آن را ياد بگيرى از دنيا بروى !
راوى حديث – سعيد بن مسيّب – گويد: قبل از آنكه عمر آن را ياد بگيرد، مُرد!
?سعيد بن منصور در سنن خود روايت مى كند كه مردى خواهرى داشت كه در زمان جاهليت به اسارت رفته بود، سپس او را پيدا كرد و ديد كه داراى پسرى است ، ولى معلوم نيست پدر اين پسر كيست . برادر، خواهر را خريد و آزاد كرد. پسر خواهر ثروتى به چنگ آورد و سپس مُرد. نزد عبداللّه بن مسعود آمدند و حكم مسئله را پرسيدند.
ابن مسعود به برادر زن گفت : نزد عمر برو و مسئله را از او بپرس ، سپس برگرد و به من بگو كه او در پاسخ چه گفته است .