مراسم رونمایی و تقدیراز مجله علمی ترویجی (محاسن) پذیرش حوزه علمیه حضرت بقیه الله (عج) لیست کانون های علمی پژوهشی حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج قم اهداف و راهبردهای مدرسه علمیه حضرت بقیهالله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طرح حفظ دارالقرآن مدرسه علمیه حضرت بقیه الله عجل الله فرجه ۲ طرح حفظ دارالقرآن مدرسه علمیه حضرت بقیه الله عجل الله فرجه آیین نامه امتحانات دوره ای مدرسه اطلاعیه مهم
امام جواد (ع) فرمود یکی از اصحاب پدرم مریض شد. حضرت رضا به عیادت او رفت و از او پرسید: «چطوری؟» گفت: «بعد از آمدن شما مرگ را به چشم خود دیدم.» (میخواست با این جمله دردی را که از شدت بیماری میکشید، نشان دهد.) امام فرمود: «مرگ را چگونه دیدی؟» گفت: «سخت و دردناک.» حضرت فرمود: مرگ را ندیدی، آنچه دیدی فقط کاری بود که مرگ در ابتدا با تو میکند و بدین وسیله گوشهای از احوال خود را به تو نشان میدهد. مردم دو دستهاند: کسانی که با مرگ راحت میشوند و کسانی که با مرگشان دیگران از دستشان راحت میشوند. ایمانت به خدا و ولایت را تجدید کن تا از کسانی باشی که با مرگ راحت میشوند.
ابن ابى العوجاء و سه نفر از كسانى كه دهرى مذهب بودند، و به خداوند تبارك و تعالى اعتقاد نداشتند، با یكدیگر هم پیمان شدند كه هر یك ] آیاتى را بنویسند و [همانند ربع قرآن را بیاورند . وقتى كه یكسال گذشت در مكّه اجتماع كردند، یكى از آنها گفت: چون آیه: ( وَ قِیلَ یـأَرْضُ ابْلَعِى مَآءَكِ وَ یـسَمَآءُ أَقْلِعِى وَغِیضَ الْمَآءُ وَ قُضِىَ الاَْمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ ) را دیدم ، دانستم كه از معارضه عاجزم.
دیگرى گفت: چون آیه : ( فَلَمَّا اسْتَیـَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیا ) را دیدم ، مأیوس شدم; و با آن كه هیچ كس را از این سرّ مطّلع نكردند، در آن هنگامى كه آهسته با هم گفتگو مى كردند تا دیگرى نشنود، امام ششم (علیه السلام) بر آنها گذشت، و رو به آنها كرد و این آیه را تلاوت كرد: ( قُل لَّـئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن یأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْءَانِ لاَ یأْتُونَ بِمِثْلِهِى ) ; آنگاه هر چهار نفر مبهوت شدند .
جابربنیزیدجعفی از یاران امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام)می گوید:
همسفر حضرت امام باقر (علیه السلام) در راه حج بودم. ناگاه کبوتری آمد و بر چوبهی محمل امام نشست و صدایی از خود درآورد. من خواستم آن را بگیرم.
امام فریاد زد:
این حیوان به ما اهل بیت پناه آورده است. او میگوید سه سال است در این کوه جوجه میگذارد و ماری میآید جوجههایش را میخورد. از من میخواهد دعا کنم جوجههایش سالم بمانند. من هم دعا کردم و خداوند شر مار را از سرش کم فرمود.
نزدیک سحر شد. از مرکبها پیاده شدیم. امام شنهای بیابان را با دست کنار زد و چنین دعا کرد:
خدایا ما را طاهر و سیراب نما. ناگاه در بین شنها سنگ سفیدی ظاهر شد. امام آن را برداشت. چشمه ای از آب زلال ظاهر شد. با آب چشمه وضو گرفتیم و از آن آشامیدیم.
امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل میکنند که: پدرم با عدّه اى از خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره اى گسترده شود. وقتى خواستند مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه میگوید؟
حضرت فرمود: او مى گوید سه روز است که چیزى نخورده ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.
مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام میگوید:
سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود:« امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم.»
گفتم:« آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟!»
فرمود:« ای مسیب، تو گمان میکنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ »
گفتم:« نه، ای مولای من. »
فرمود:« پس چه؟ »