من یک مادرم تجربه ای تلخ و ارزشمندی دارم دوست دارم این تجربه را به شما منتقل کنم شاید شما شیرین تجربه کنید
دیروز با خانمی که در حال عبور بود برخورد کردم…
“اووه! معذرت میخوام.”
“من هم معذرت میخوام. دقت نکردم …”
ما خیلی مؤدب بودیم.
من و این غریبه در کمال ادب خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم.
عصر آنروز، در حال پختن شام بودم فرزندم خیلی آرام کنارم ایستاد همین که برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش
با اخم و خشم گفتم: از سر راه برو کنار – چرا تو دست و پامی
قلب کوچکش شکست و رفت
نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم
شب وقت خواب صدای درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که از جان توست، بد رفتاری میکنی ای کاش فرزند خود را در حد یک غریبه ارزش می دادی و بسیار به حال خودم تاسف خوردم.
ثبت دیدگاه