حدیث روز
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Wednesday, 8 May , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2534×
علم غیب

علم غیب علی بن ابی طالب سلام الله علیه 
در نهج البلاغه

حوزه علمیه بقیت الله عجل الله تعالی – قم

استاد راهنما :
استاد کاظمی نیا 

پزوهشگران :
محمد مهدی حیدری – حسین حسنی
پایه چهارم حوزه 
زمستان ۱۴۰۰


بسم الله الرحمن الرحیم

و اعوذ بالله من علم لاینفع








فهرست مطالب :

مقدمه : ۴

مباحث مقدماتی : ۵

معنای لغوی علم غیب : 7

علم غیب در قرآن : 8

علم غیب در روایات : ۹

علم غیب علی بن ابی طالب سلام الله علیه در نهج البلاغه : 14

     











مقدمه :
قال اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : 
إِنَّمَا اَلْعِلْمُ ثلاثةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ. 
طبق حدیثی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ما رسیده است علم به سه دسته تقسیم شده است. اولین دسته ان را حضرت « آیه محکمه » بیان کردند که در کتاب « مجمع البیان » از آن به « غیر منسوخه »تعبیر کرده است.  « غیر منسوخه » یعنی چیزی که به هیچ عنوان از بین نمی رود و همیشه ثابت است. در بین علوم دین اسلام تنها علمی که همیشه ثابت هست و حتی بقیه مسائل با آن سنجیده می شود ، علم اعتقادات است. به علم اعتقادات ، عقاید و یا کلام گفته می‌شود.
همه حرکات و سکنات رسول خدا بر مردم حجت است از این رو با توجه به روایت فوق وقتی پیغمبر اکرم علم عقاید را از احکام  و اخلاق  مقدم می‌کند خود دلیلی بر اهمیت علم عقاید می کند
همانگونه که مستحضرید پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در مورد وضعیت دین اسلام بعد از خودشان می فرمایند دین اسلام مثل ادیان قبل ۷۲ فرقه تقسیم می شود و در بین این ۷۲ فرقه فقط یک فرقه نجات می یابد.  علت این همه اختلاف و تفرقه بین مسلمانان ، وجود اعتقادات مختلف است. هر یک از مذاهب اسلامی ادعا دارند که آنها فرقه نجات یافته خواهند بود. یکی از این مذاهب ، مذهب شیعه اثناعشری هستند. در حیطه علم کلام ، به شیعه اثناعشری امامیه نیز گفته می شود که بنا بر مشهور معتقدند اسلام در پنج اصل است : توحید  عدل ، نبوت ، امامت ، معاد
مباحثی که در این پژوهش مورد توجه است در اصل چهارم اعتقادات اسلام است یعنی امامت
امامی معتقد است که بعد از پیغمبر اکرم ، باید اشخاصی با صفات و ویژگی‌های پیغمبر ، به عنوان جانشینان رسول الله ، در جامعه حضور داشته باشند ؛ تا دین را برای مردم ، تبیین و آن را از انحرافات ، حفظ کنند.
یکی از ویژگی هایی که امام باید در آن مثل پیغمبر باشد ، علم است. در بحث علم امام ، مبحثی به نام علم غیب مطرح می شود ؛ به گونه ای که ، آیا امام علم غیب دارد یا ندارد؟!
 این پژوهش در صدد این است که علم غیب را برای علی بن ابی طالب سلام الله علیه ، اولین امام شیعیان ، به وسیله برخی پیشگویی های ایشان ثابت کند.

مباحث مقدماتی :

1. تبیین موضوع :
در جامعه امروز، باوجود انبوه شبهه‌افکنی‌های معاندان و تفرقه‌پرلکنی‌های مخالفان، و نیز با تمام قوا به میان آمدن لشگریان باطل در تقابل با لشگر حق، این مهم بیش از پیش  احساس می‌شود که هر مسلمانی در هر جایگاهی به نوبهٔ خود، وظیفهٔ پاسداری از کیان اسلام و عراق حقهٔ شیعه را عهده‌دار است. و در این میان وظیفه طلاب دینی بسی سنگین‌تر از سایرین است؛ چرا که اصل رسالت طلبگی به این است که با علم و تقوا به مصاف حدود جهل روند و معارف دینی را تبیین کنند و شبهات وارده را بزدایید.
هدف از پژوهشی که اکنون در دست شماست، تبیین مسئلهٔ علم غیب امام علی علیه‌السلام -با توجه به کلام ایشان در نهج‌البلاغه- و همچنین پاسخگویی به مخالفان است.
2. اهمیت و ضرورت تحقیق: 
شخص علی ابن ابیطالب سلام الله علیها در دین اسلام شخصیت مهمی هستند چرا که از کودکی در خانه پیامبر بزرگ شده است داماد پیغمبر است و زمانی که پیغمبر مومنین را دو به دو با یکدیگر برادر کردند علی بن ابیطالب سلام الله علیه را برادر خود قرار دادند و در آخرین هرچه پیغمبر نیز همه کسانی که در حد شرکت کرده بودند به دستور پیغمبر در غدیر خم جمع شدند و در آنجا پیغمبر ولایت ( چه دوستی و چه سرپرستی ) ایشان را اعلام کردند. به طور خلاصه علی بن ابی طالب سلام الله علیه ، کسی هستند که بیشترین انس با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشته است.
از جهت دیگر ، اهمیت شخصیت علی بن ابی طالب سلام الله علیه به این دلیل است که دو مذهب اسلامی شیعه و اهل تسنن به خاطر قبول کردن و قبول نکردن ولایت ( سرپرستی ) ایشان ،از یکدیگر جدا شده اند
بنابراین همان گونه که شخصیت علی بن ابیطالب سلام الله علیه در اسلام مهم هست مسائلی هم که برای ایشان بیان می شود نیز دارای اهمیت و پر اختلاف است.
شیعیان قائل به علم غیب علی بن ابیطالب سلام الله علیه هستند ولی اهل تسنن به خلاف شیعیان این مسئله را قبول ندارند و اشکالات و شبهاتی را بیان می‌کنند که قابل تأمل است.
در مورد این مسئله نتنها شبهات اهل تسنن بلکه تعارض ذاتی در قرآن و روایات با این موضوع وجود دارد.
علماء شیعه نیز شبهات و تعارضات را با جواب های قانع‌کننده‌ای رفع کرده اند. و برای آشنایی بیشتر با این موضوع باید به کتب کلامی مربوط مراجعه کرد.
از نظر شیعه مومنین برای هدایت بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باید جانشین پیغمبر و امام را بشناسند و به ایشان رجوع کنند به گونه ای که اگر کسی به دنبال شناخت امام زمان خود نرود ، از هدفی که خداوند برای او قرار داده است دور شده و مرگ او با مرگ کسی که قبل از بعثت پیامبر اسلام بوده ، یکسان است. برای شناخت هر شخص دانستن ویژگی های آن یک امر طبیعی و معقول است تا مردم امام را با بقیه ادعا کنندگان دروغین اشتباه نکنند. در ضمن قبلاً نیز گفته شد که علم غیب امام ، یکی از ویژگی های امام هست که ایشان را از مابقی جدا می سازد.
3. روش تحقیق: مرحله اول متن خطبه آورده می شود سپس ترجمه و بعد در مورد مصداق آن صحبت می‌شود و اگر اختلافی بین شارحین بود ، در مورد آن اختلاف با دلیل نظر داده می شود

4. سوالات تحقیق:
سوال اصلی:
آیا امام علی علیه‌السلام علم غیب دارند؟
سوالات فرعی:
معنای لغوی و اصطلاحی علم غیب چیست؟
فراگیری علم غیب امام علی علیه‌السلام تا چه حدی است؟
در نهج‌ا‌لبلاغه که سخن خود ایشان است، آیا تصریحی به داشتن علم غیب شده‌است؟

معنای لغوی علم غیب :

الف) معنای لغوی : عبارت علم غیب یک ترکیب اضافی هست که هر کدام از بخش‌های این ترکیب معنای خاصی دارند.
از لحاظ لغوی کلمه “علم” ، در لغت نامه دهخدا ، “علم” را ، دانستن ، یقین کردن ، چیره شدن در نبرد ، شکافته شدن لب بالا ، معنا کرده است. در مجمع البحرین نیز کلمه “علم” ، به معرفت و چیزی که در آن احتمال راه ندارد معنا شده است و در آخر ، کتاب « مفردات فی غریب القرآن » برای کلمه «علم» ، تعبیر « ادراک الشیء بحقیقته » آورده است.
 وجه جمع بین همه این تعبیرات این است که «علم»ای که مقصود است به معنای « درک کردن چیزی » باشد.
راغب در مفردات مينويسد: «الغيب مصدر، غابت الشمس و غيرها اذا استترت عـن العـين، يقـال: غاب عني كذا، قال تعالي: “ام كان من الغائبين” و استعمل في كل غائب عن الحاسة و عما يغيـب عـن علم الانسان بمعني الغائب قال “ما من غائبةفي السماء والارض الا في كتاب مبين”   : واژة غيب، مصدر است و آنگاه كه گفته ميشـود خورشـيد غائـب شـد؛ يعني از چشم پنهان شد، فلان شيء از من غايب است، خداوند فرمود: “آيا از غائبين شـده و اين كلمه در هر چيزي كه از حواس انسان و يا علم انسان پنهان باشد كاربرد دارد”».  علامه طباطبايي درمورد غيب ميفرمايد: غيب گاهي مطلـق اسـت و گـاهي نسـبي. غيب نسبي دربارة اموري است كه وجود عيني يافتهاند و عالم قدر را پديـد آوردهانـد و بدون درنظرگرفتن حدود و اندازة آنهـا كـه در سـير نزولـي واجـد آن شـده‌انـد، غيـب مطلق‌اند.

در مورد معنای اصطلاحی “علم” ، متکلمین شیعه آن را با استناد به روایات متعددی که از ائمه معصومین ذکر شده است و بعدا ذکر خواهد شد ، به دو دسته تقسیم می کنند : 
۱. علمی که فقط خدا دارد و هیچ کس به غیر از خدا آن علم را نمی داند. ویژگی این علم این است که هیچ گونه تغییری ، از عوض شدن ، زیاد شدن و کم شدن در این علم راه ندارد. در روایات برای این نوع علم چندین نام گذاشته شده است که عبارت است از : علم مکنون ، علم مخزون ، علم مکفوف
۲. علمی که ملائکه و انبیا و اوصیا از آن آگاه اند؛ بر خلاف علم مکنون این علم قابل تغییر می باشد.



علم غیب در قرآن :
راغب در مفردات مينويسد: «الغيب مصدر، غابت الشمس و غيرها اذا استترت عن العين، يقال:
غاب عني كذا، قال تعالي: “ام كان من الغائبين” و استعمل في كل غائب عن الحاسة و عما يغيـب عـن
علم الانسان بمعني الغائب قال “ما من غائبةفي السماء والارض الا في كتاب مبين” (راغب اصفهاني، همان، ص366): واژة غيب، مصدر است و آنگاه كه گفته ميشـود خورشـيد غائـب شـد؛ يعني از چشم پنهان شد، فلان شيء از من غايب است، خداوند فرمود: “آيا از غائبين شـده
و اين كلمه در هر چيزي كه از حواس انسان و يا علم انسان پنهان باشد كاربرد دارد”». 
علامه طباطبايي درمورد غيب ميفرمايد: غيب گاهي مطلق است و گاهي نسبي.
غيب نسبي دربارة اموري است كه وجود عيني يافتهاند و عالم قدر را پديـد آوردهانـد و
بدون درنظرگرفتن حدود و اندازة آنهـا كـه در سـير نزولـي واجـد آن شـده‌انـد، غيـب
مطلقاند (طباطبايي، 1389، ج7، ص126).



علم غیب در روایات :
وقتی در روایات در مورد علم غیب جستجو میکنیم در میابیم که سه دسته را باید در این موضوع وجود دارد :

الف) گروه اول: روایاتی هستند که موفق به دعای ما و علم غیب را برای امام ثابت میکند. بعضی از آنها روایات گروه اول :

۱)أَحْمَدُ عَنِ  اَلْبَزَنْطِيِّ قَالَ: قُلْتُ  لِلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا سَمِعَنِي وَ أَنَا أَقُولُ إِنَّ  مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَوْ سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُ اَلْقَبْرِ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْهُ عِلْمٌ فَقَالَ اَلرَّجُلُ إِنَّمَا عُنِيَ بِذَلِكَ  أَبُو بَكْرٍ وَ  عُمَرُ فَقَالَ لَقَدْ جَعَلَهُمَا فِي مَوْضِعِ صِدْقٍ قَالَ  جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ إِنَّ  مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَوْ سُئِلَ عَنْهُ  مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْهُ عِلْمٌ لَمْ يَكُنْ مِنَ اَلْمُلُوكِ اَلَّذِينَ سُمُّوا لَهُ وَ إِنَّمَا كَانَ لَهُ أَمْرٌ طَرَأَ قَالَ  أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ وَ  أَبُو جَعْفَرٍ وَ  عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ وَ  اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ  اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ  عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَللَّهِ لَوْ لاَ آيَةٌ فِي  كِتَابِ اَللَّهِ لَحَدَّثْنَاكُمْ بِمَا يَكُونُ إِلَى أَنْ تَقُومَ اَلسَّاعَةُ  يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ  أُمُّ اَلْكِتٰابِ. 

توضیح : این روایت از امام رضا سلام الله علیه نقل شده و ایشان سلسله سند را از پدران بزرگوارشان نقل میکند که به این سند سلسلة الذهب میگویند ، پس از لحاظ سندی قوی هست اما مطلبی که حضرت میفرمایند این است که ، از یک آیه از قرآن نبود ، شما از آنچه در قیامت خواهد افتاد با خبر میکردم.
این نشان دهنده این هست که امامان معصوم همه از علم غیب آگاه بودند.

۲) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ  مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ  مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ  إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَحْمَرِ عَنْ  عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ  سَيْفٍ اَلتَّمَّارِ قَالَ: كُنَّا مَعَ  أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ جَمَاعَةً مِنَ  اَلشِّيعَةِ فِي  اَلْحِجْرِ فَقَالَ عَلَيْنَا عَيْنٌ فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً فَلَمْ نَرَ أَحَداً فَقُلْنَا لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ فَقَالَ وَ رَبِّ  اَلْكَعْبَةِ وَ رَبِّ اَلْبَنِيَّةِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ لَوْ كُنْتُ بَيْنَ  مُوسَى وَ  اَلْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا لِأَنَّ  مُوسَى وَ  اَلْخَضِرَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ اَلسَّاعَةُ وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ  رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وِرَاثَةً . 

ترجمه حدیث: سيف تمار (خرما فروش) گويد: با جماعتى از شيعيان در حجر اسماعيل خدمت امام صادق عليه السلام بوديم، حضرت فرمود: آيا جاسوسى مراقب ماست‌؟ ما براست و چپ نگاه كرديم و كسيرا نديديم، عرض كرديم، بر سر ما جاسوسى نيست، حضرت سه مرتبه فرمود: بپروردگار اين كعبه، بپروردگار اين ساختمان، اگر من با موسى و خضر مى‌بودم بآنها خبر مى‌دادم كه من از آنها داناترم و چيزى را كه نزد آنها نبود، بايشان گزارش مى‌دادم، زيرا بموسى و خضر عليهما السلام علم آنچه گذشته و واقع شده، عطا شده بود، ولى علم آنچه تا روز قيامت واقع مى‌شود، عطا نشده بود، ليكن ما از راه وراثت آن علم را از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله بدست آورده‌ايم. 

توضیح : با این روایت هم عالم تر بودن پیامبر و اهل بیت ایشان ، ثابت میشود ، و هم اینکه علم غیب داشتن آنها

۳) أَبِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا  سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي  أَحْمَدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنِي  أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ  أَحْمَدُ بْنُ زَكَرِيَّا عَنْ  مُحَمَّدِ بْنِ نُعَيْمٍ عَنْ  يَزْدَادَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ  عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ  أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ  أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :  وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَعْطَانِي اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةَ أَشْيَاءَ لَمْ يُعْطِهَا أَحَداً قَبْلِي خَلاَ  اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَقَدْ فُتِحَتْ لِي اَلسُّبُلُ وَ عُلِّمْتُ  اَلْأَنْسَابَ وَ أَجْرَى لِيَ اَلسَّحَابَ وَ عُلِّمْتُ  اَلْمَنَايَا وَ اَلْبَلاَيَا وَ فَصْلَ اَلْخِطَابِ وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فِي اَلْمَلَكُوتِ بِإِذْنِ رَبِّي فَمَا غَابَ عَنِّي مَا كَانَ قَبْلِي وَ مَا يَأْتِي بَعْدِي وَ إِنَّ بِوَلاَيَتِي أَكْمَلَ اَللَّهُ لِهَذِهِ اَلْأُمَّةِ دِينَهُمْ وَ أَتَمَّ عَلَيْهِمُ اَلنِّعَمَ وَ رَضِيَ إِسْلاَمَهُمْ إِذْ يَقُولُ  يَوْمَ اَلْوَلاَيَةِ  لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا  مُحَمَّدُ أَخْبِرْهُمْ أَنِّي أَكْمَلْتُ لَهُمُ اَلْيَوْمَ دِينَهُمْ وَ رَضِيتُ لَهُمُ  اَلْإِسْلاٰمَ دِيناً  وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْهِمْ نِعْمَتِي كُلُّ ذَلِكَ مِنْ مَنِّ اَللَّهِ عَلَيَّ فَلَهُ اَلْحَمْدُ. 

ترجمه حدیث: يزداد بن ابراهيم از كسى كه به او نقل كرده نقل مى‌كند كه از امام صادق(عليه السّلام) شنيدم كه فرمود:امير المؤمنين(عليه السّلام)فرموده است:به خدا سوگند كه خداوند به من نه چيز عطا كرده كه پيش از من به هيچ كس جز پيامبر(صلّى الله عليه و آله)عطا نكرده است:راه‌ها به روى من باز شده،و علم انساب به من ياد داده شده،و ابرها براى من به حركت درآمده و علم مرگ‌ها و بلاها و فصل خطاب( تعيين‌كننده حق)را مى‌دانم،و با اذن پروردگارم در ملكوت نظر كردم هيچ چيز از من پنهان نشد چه آنچه پيش از من بوده و چه آنچه پس از من مى‌آيد،و خداوند با ولايت من دين اين امّت را كامل كرد و نعمت‌ها را بر آنان تمام نمود و به اسلام آنان راضى شد،و اين هنگامى بود كه در روز ولايت(روز غدير خم)به محمد(صلّى الله عليه و آله)فرمود:يا محمد!از من به آنان خبر بده كه امروز دينشان را كامل كردم و به اسلام به عنوان دين آنان راضى شدم و نعمت خود را بر آنان تمام كردم. همۀ اينها نعمت‌هايى است كه خداوند آنها را بر من منت نهاده است،سپاس خدا را. 

توضیح : همه ی این مواردی که حضرت نقل کرده اند با علم غیب مطابق هست و علم غیب امامان شیعه را میرساند.

ب) گروه دوم: روایاتی که مخالف مدعای ما هستند و علم غیب را از امام نفی می کند.

_ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ  مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ عَنْ  عَبَّادِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ  مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ  أَبِيهِ عَنْ  سَدِيرٍ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ  أَبُو بَصِيرٍ وَ  يَحْيَى اَلْبَزَّازُ وَ  دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ فِي مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِذْ خَرَجَ إِلَيْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ قَالَ يَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ اَلْغَيْبَ مَا يَعْلَمُ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلاَنَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ اَلدَّارِ هِيَ 

ترجمه حدیث : سدير گويد: من و ابو بصير و يحياى بزاز و داود بن كثير در مجلس نشسته بوديم كه امام صادق عليه السلام با حالت خشم وارد شد، چون در مسند خويش قرار گرفت فرمود: شگفتا از مردمى كه گمان ميكنند ما غيب ميدانيم!! كسى جز خداى عز و جل غيب نميداند. من ميخواستم فلان كنيزم را بزنم، او از من گريخت و من ندانستم كه در كدام اطاق منزل پنهان شده است 

توضیح : بر اساس این روایت فهمیده میشود که امام هم مثل ما دارای غضب و جهل نیز میتونی باشد.

ج) گروه سوم: روایاتی که توازن و تعادل را بین دو دستی قبل فراهم می کند ؛ به عبارت دیگر رفع شبهه از علم غیب نداشتن امام می‌کند و علم غیب داشتن امام را تنظیم می‌کند.

۱) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ  أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ  مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ قَالَ:  سَأَلَ  أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ  فَارِسَ فَقَالَ لَهُ أَ تَعْلَمُونَ اَلْغَيْبَ فَقَالَ قَالَ  أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يُبْسَطُ  لَنَا اَلْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنَّا فَلاَ نَعْلَمُ وَ قَالَ سِرُّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَسَرَّهُ إِلَى  جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَسَرَّهُ  جَبْرَئِيلُ إِلَى  مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَسَرَّهُ  مُحَمَّدٌ إِلَى مَنْ شَاءَ اَللَّهُ . 

ترجمه حدیث : معمر بن خلاد گويد: مردى از اهل فارس بحضرت ابو الحسن عليه السلام: عرضكرد: شما علم غيب ميدانيد؟ امام فرمود، حضرت ابو جعفر عليه السلام فرمود: چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم، علم راز خداى عز و جل است كه آن را با جبرئيل عليه السلام در ميان گذارد و جبرئيل آن را بمحمد صلّى اللّٰه عليه و آله براز گويد و محمد بهر كه خواهد (از امامان عليهم السلام) براز گويد. 

۲) أَبُو عَلِيٍّ اَلْأَشْعَرِيُّ عَنْ  مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ  مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ  عَلِيِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنْ  سُوَيْدٍ اَلْقَلاَّءِ عَنْ  أَبِي أَيُّوبَ عَنْ  أَبِي بَصِيرٍ عَنْ  أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ لاَ يَعْلَمُهُ إِلاَّ هُوَ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلاَئِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلاَئِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ  فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ . 

ترجمه حدیث : فرمود خداى عز و جل را دو گونه علم است : ۱ – علمى كه جز خود او نداند. ۲ – علمى كه بملائكه و رسولانش آموخته است، آنچه بملائكه و رسولانش عليهم السلام آموخته است ما ميدانيم. 
بنابراین با توجه به روایات گروه سوم و تقسیمی که متکلمین در مورد “علم”  گفتند ، متوجه میشویم که : 
وقتی امام میگوید : « علم غیب ندارم » یعنی : علم غیب اصل و خالص فقط برای خداست و کسی جز او آن را نمی‌داند 
و وقتی هم که امام میگوید : « علم غیب میدانم » به معنای این است که : علمی خدا به ایشان اجازه داده بدانند را میدانند ؛ درست است که خیلی بیشتر از آن چیزی است که مردم میدانند ولی در برابر علم غیب خدا هیچ است.
در نتیجه امامان شیعه علم غیب دارند.




علم غیب علی بن ابی طالب سلام الله علیه در نهج البلاغه :
علی بن ابیطالب سلام الله علیه سخنان زیادی دارند که نشان دهنده این است که عالم به غیب بودند. یک سری از سخنان ایشان ، پیش گویی هایی است ، که برای اینکه علم غیب ایشان وسیله آنها ثابت شود ، باید آن پیش گویی ها ، بررسی و با وقایع تاریخی تطبیق داده شود.
کتاب نهج البلاغه معروف ترین کتابی هست که از سخنان علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در دسترس هست این نکته را باید توجه کرد که نهج البلاغه همه سخنان علی بن ابی طالب نیست و بر اساس نظر نویسنده برخی از سخنان ایشان انتخاب شده است.
در کتاب نهج البلاغه نویسنده پیش گویی های که از ایشان آورده است ، با نام «ملاحم» ذکر کرده است.
«ملاحم» جمع «ملحمة» است و در مورد معنای آن کتب لغت فتنه جنگ عظیم راز کردند اما در کتاب مقائیس اللغت دو معنا برای ذکر شده است  : 
۱. تداخل بعضی مردم با بعضی دیگر 
۲. جنگ که در آن گوشت انسان ها بر زمین نمی ماند
در مورد معنای دوم که مثل بقیه کتب لغت ذکر شده است در مورد استعمال ملاحم در نهج البلاغه به این نتیجه میرسی که فقط شامل پیشگویی هایی میشود که موجب فتنه و جنگ و خونریزی شده است اما باید توجه کرد که پیشگویی هایی از علی بن ابیطالب سلام الله علیه در نهج البلاغه آمده که فقط در مورد فتنه ها و جنگ ها نیست بلکه ایشان از رسیدن منجی آخرالزمان عجل الله نیز خبر داده است و وضعیت روزگار بعد از ظهور منجی را بازگو کرده است.
پس معنای دوم کتاب مقائیس اللغت و معنا هایی که در بقیه کتب لغت برای ملحمة ذکر کردند ، معنای جامع و کاملی نیست.
اما معنای اولی در مورد لحن که در کتاب مباحث لغزش شده است از تداخل گروهی بر گروه دیگر ، چیزی به ذهن می رسد بدین گونه است که : اول ، نزدیک شدن گروهی به گروه دیگر ، بعد ، قاطی شدن دو گروه. نزدیکی که در اینجا به نظر می رسد قرب مکانی هست و باز هم این مورد فقط شامل پیشگویی هایی که موجب فتنه جنگ و دستگیر میشود می باشد و شامل گروه دیگر از پیشگویی ها نمی‌شود.
اما اگر این نزدیکی و تداخل را از حیث زمانی در نظر بگیریم به معنای اینکه گروه اول که در حال شنیدن پیشگویی هستند ، با شنیدن توصیفات و حالات فضای جامعه و فضای فکری گروه دوم قرار میگیرند ؛ با این کار گروه اول به گروه دوم نزدیک شده است تا جایی که گروه دوم را درک می کنند. با این معنا تداخل نیز حاصل شده است.
بنابراین عملا هم در نهج البلاغه اینگونه تعبیر و معنا می‌شود که ملاحم یعنی : « نزدیک شدن مردم زمانی به مردم زمانی دیگر ، به گونه‌ای که گروه اول گروه دوم را درک می کنند و توصیفات آنها را می دانند. »

با این تفاسیر به پنچ مورد از ملاحم ای که در نهج البلاغه ذکر شده را با شروح و تاریخ تطبیق میدهیم:

خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه :
«رَايَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا، تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا، قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ، قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ. فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ، تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ، وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلَاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ»
حضرت میفرمایند : ضلالت را مى نگرم كه چون درختى استوار، قامت برافراشته و شاخه هاى خود را به اطراف پراكنده است. براى شما به پيمانه خود مى پيمايد و شما را در زير مشتها فرو مى كوبد. پيشواى آن از ملت اسلام بيرون است و در گمراهى خويش پاى مى فشرد. آن روز كسانى كه از شما باقى بمانند، مردمى حقيرند، چون ته مانده هاى ديگ يا خرد و ريزهايى كه از بارها بر زمين ريزد. آنسان، كه چرم را در دباغى فرو مالند و گندم درو شده را فرو كوبند، شما را نيز فرو مالد و فرو كوبد. و مؤمنان را از ميان شما جدا كند، آنسان، كه پرنده اى دانه هاى فربه را از دانه هاى لاغر جدا مى كند.
در مورد مصداق این پیش گویی شارحین نهج البلاغه به دو دسته میشوند : بعضی قائلند در مورد این خطبه بنی امیه بوده و بعضی دیگر قائلند در مورد فتنه های آخرالزمان است
آیت الله مکارم قبل از اینکه مطالب خطبه را شرح دهد ثابت میکند که این خطبه در مورد بنی امیه بوده است :
جمعى از شارحان نهج البلاغه اين بخش از خطبه را جدا از بخش هاى سابق دانسته اند و معتقدند در ميان اين دو، مطالب ديگرى بوده است که مرحوم «سيّد رضى» طبق روشى که دارد – که از هر خطبه قسمت هايى را که برجستگى بيشترى، مخصوصاً از نظر فصاحت و بلاغت دارد، بر مى گزيند و بقيّه را حذف مى کند – قسمت هاى ميانى اين دو بخش را انداخته است و لذا اين دسته از شارحان اين بخش را اشاره به حوادث و فتنه هاى آخرالزّمان مى دانند.
«در حالى که بعضى ديگر، مانند «ابن ميثم بحرانى» معتقد به ارتباط ميان اين بخش و بخش هاى سابق هستند و آن را اشاره به گمراهان بنى اميّه و حکّام ظالم و جائر و بى دين آنها مى دانند و اين احتمال نزديکتر به نظر مى رسد. زيرا مرحوم «سيّد رضى» به هنگام گزينش بخش هاى مختلف يک خطبه، معمولا با کلمه «و منها» آنها را از هم جدا مى کند; همان گونه که در قسمت هاى نخستين همين خطبه مشاهده مى کنيم که در دو مورد بخش ها را با تعبير «و منها» جدا کرده است » از این رو این خطبه در مورد بنی امیه هست 
در همین قسمت خطبه حضرت می فرمایند قاعدها خارج من الملة به معنای اینکه پیشوای این فتنه از ملت خارج است منظور این است که از دین خارج است و به اسلام پایبند نیست
و در مورد پایند نبودن معاویه به اسلام روایات و گزارشات متعددی وجود دارد که میتوان به کتاب «اجتهاد در مقایل نص» مراجعه کرد. یک نمونه از آنها در اینجا ذکر میشود.
علامه شرف الدین مینویسد : «معاويه (بسر بن ارطاة ) را در سال چهلم هجرت به يمن فرستاد تا در آنجا دست به ظلم و فساد بزند. حكمران يمن از جانب اميرالمؤ منين ، پسر عمش عبيداللّه بن عباس بود. اهالى يمن همگى از شيعيان با اخلاص آن حضرت بودند. (بسر بن ارطاة ) مانند فرعون با آنها رفتار كرد كه بچه ها را مى كشت و زنان را اسير مى كرد. اين دستورى بود كه معاويه به او داده بود. مراجعه كنيد به تواريخ مربوط به اين جنايت كه در آن سال در يمن روى داد، تا پى به ميزان فجايع معاويه ببريد، و بدانيد كه چگونه پسران با صفا را كشتند و اطفال شيرخوار را سر بريدند، و اموال را به غارت بردند و زنان را اسير كردند! چه كسى مى تواند جنايت (بسر) را نسبت به زنان قبيله همدان (به جرم دوستى با خاندان نبوت ) را فراموش كند؟ چنانكه در (استيعاب ) مى نويسد: (بسر) آنها را اسير كرد و واداشت كه در بازار مشتريان آنان را خريدارى كنند! لباس آنها را بالا مى زد و هر كدام كه ساق پايشان بزرگتر بود به همين جهت خريدارى مى شد!!! ابن عبدالبر مى نويسد: (اينان نخستين زنانى بودند كه در اسلام اسير شدند). نمى دانم اين جنايت ، دردناكتر بود، يا جنايتى كه نسبت به اطفال عبيداللّه ابن عباس مرتكب شد. گفتيم عبيداللّه والى يمن بود. او از پيش (بسر) گريخت . عبيداللّه بن عبدالمدان حارثى را – كه جد مادرى بچه ها بود – به جاى خود منصوب داشت . (بسر) عبيداللّه را در ميان هزاران نفر از مسلمانان پاكسرشت كشت . پسر او را نيز به قتل رسانيد. سپس سراغ دو كودك خردسال عبيداللّه بن عباس را گرفت ، و سرانجام آنها را نزد مردى از كنانه در باديه يافت . ابن اثير مى نويسد: وقتى (بسر) خواست دو كودك مزبور را بكشد، مرد كنانى گفت : اينها اطفال خردسالند، و گناهى ندارند. اگر مى خواهى آنها را بكشى مرا پيش از آنها به قتل برسان . (بسر) نخست مرد كنانى را كشت ، سپس بچه ها را جلو چشم مادرشان سر بريد!!! مادر بچه ها از اين جنايت ، مبتلا به جنون شد. در موسم حج به مكه مى آمد و اشعارى كه در مرگ فجيع بچه هاى خود ساخته بود مى خواند و مى ناليد! به گفته ابن اثير، وقتى بسر، بچه ها را به قتل رسانيد، زنى از قبيله كنانه گفت : فلانى ! مردان را كشتى ، چرا اين بچه ها را به قتل رساندى ؟! به خدا قسم ! اينها را در زمان جاهليت نمى كشتند. به خدا اى پسر ارطاة ! كسى كه به قدرت مى رسد، طفل صغير و پيرمرد سالخورده را نمى كشد… تا آخر داستان فجيع (بسر) كه به تفصيل در كتاب (فصول المهم ) آورده ايم .» 
بنابراین معاویه با این توصیفات نه تنها به اسلات پایبند نبود بلکه به انسانیت نیز اهمیت نمیداد. 
حضرت در مورد وضع مردم در آن دوران نیز توصیفاتی بیان میکنند و با مستنداتی که وجود دارد این وضعیت مردم ثابت میشود. ابن ابی الحدید در کتاب خود ، برخی نامه های معاویه به حاکمان محلی را آورده است که چقدر به مردم سخت می‌گرفتند. به یک مورد از آنها بسنده میکنیم.
« ثم كتب إلى عماله نسخة واحدة إلى جميع البلدان انظروا من قامت عليه البينة أنه يحب عليا و أهل بيته فامحوه من الديوان و أسقطوا عطاءه و رزقه و شفع ذلك بنسخة أخرى من اتهمتموه بمولاه هؤلاء القوم فنكلوا به و أهدموا داره فلم يكن البلاء أشد و لا أكثر منه بالعراق و لا سيما بالكوفة حتى أن الرجل من شيعة علي ع ليأتيه من يثق به فيدخل بيته فيلقي إليه سره و يخاف من خادمه و مملوكه و لا يحدثه حتى يأخذ عليه الأيمان الغليظة ليكتمن عليه فظهر حديث كثير موضوع و بهتان منتشر و مضى على ذلك الفقهاء و القضاة و الولاة و كان أعظم الناس في ذلك بلية القراء المراءون و المستضعفون الذين يظهرون الخشوع و النسك فيفتعلون الأحاديث ليحظوا بذلك عند ولاتهم و يقربوا مجالسهم و يصيبوا به الأموال و الضياع‌ و المنازل حتى انتقلت تلك الأخبار و الأحاديث إلى أيدي الديانين الذين لا يستحلون الكذب و البهتان فقبلوها و رووها و هم يظنون أنها حق و لو علموا أنها باطلة لما رووها و لا تدينوا بها .
فلم يزل الأمر كذلك حتى مات الحسن بن علي ع فازداد البلاء و الفتنة فلم يبق أحد من هذا القبيل إلا و هو خائف على دمه أو طريد في الأرض .» 
ترجمه : « همراه اين بخشنامه نامه ديگرى هم بود كه هر كه را به دوستى اين قوم متهم مى دانيد شكنجه دهيد و خانه اش را ويران سازيد.  بلا و گرفتارى در هيچ جا بيشتر و دشوارتر از عراق نبود، بويژه كوفه و چنان شد كه مردى از شيعيان على (ع) اگر كسى پيش مى آمد كه به او اعتماد داشت او را به خانه و حجره خود مى برد و در خانه پس از آنكه او را سوگندهاى استوار مى داد در حالى كه از خدمتگزار و برده خود مى ترسيد راز و حديث خود را به او مى گفت. بدين گونه بسيارى از احاديث مجعول و بهتان رايج و منتشر شد و فقيهان و قاضيان و واليان بر اين روش بودند و از مردم گرفتارتر به اين بدبختى قاريان رياكار و سست بنيادهاى فريبكارى بودند كه خود را زاهد و خاشع نشان مى دادند و براى بهره گيرى از واليان احاديثى جعل مى كردند.  واليان هم جايگاه نشستن آنان را به محل خود نزديك مى ساختند و به منزلت و اموال و املاك مى رسيدند، تا آنكه اين احاديث و اخبار به دست دين دارانى رسيد كه هرگز دروغ و بهتان را حلال نمى شمردند ولى چون گمان مى كردند كه آنها بر حق و صحيح هستند و پذيرفتند و روايت كردند و اگر مى دانستند آن احاديث باطل است هرگز روايت نمى كردند و به آن معتقد نمى شدند. كار همين گونه بود و چون حسن بن على عليه السلام رحلت فرمود گرفتارى و فتنه افزون شد و از شيعه و آن گروه از مردم هيچ كس باقى نماند جز آنكه در زمين سرگشته و بر جان خود بيمناك بود. پس از شهادت حسين بن على عليهماالسلام كار پيچيده و دشوارتر شد.» 














خطبه ۱۲۸ نهج البلاغه :

متن خطبه:
يَا أَحنَفُ كأَنَيّ بِهِ وَ قَد سَارَ بِالجَيشِ ألّذِي لَا يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لَا لَجَبٌ وَ لَا قَعقَعَةُ لُجُمٍ وَ لَا حَمحَمَةُ خَيلٍ يُثِيرُونَ الأَرضَ بِأَقدَامِهِم كَأَنّهَا أَقدَامُ النّعَامِ 
(قال الشريف يومئ بذلك إلي صاحب الزنج.)
ثُمّ قَالَ ع وَيلٌ لِسِكَكِكُمُ العَامِرَةِ وَ الدّورِ المُزَخرَفَةِ التّيِ لَهَا أَجنِحَةٌ كَأَجنِحَةِ النّسُورِ وَ خَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ الفِيَلَةِ مِن أُولَئِكَ الّذِينَ لَا يُندَبُ قَتِيلُهُم وَ لَا يُفقَدُ غَائِبُهُم أَنَا كَابّ الدّنيَا لِوَجهِهَا وَ قَادِرُهَا بِقَدرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَينِهَا.
منه في وصف الأتراك 
كأَنَيّ أَرَاهُم قَوماً كَأَنّ وُجُوهَهُمُ المَجَانّ المُطَرّقَةُ يَلبَسُونَ السّرَقَ وَ الدّيبَاجَ وَ يَعتَقِبُونَ الخَيلَ العِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ استِحرَارُ قَتلٍ حَتّي يمَشيِ َ المَجرُوحُ عَلَي المَقتُولِ وَ يَكُونَ المُفلِتُ أَقَلّ مِنَ المَأسُورِ.
فَقَالَ لَهُ بَعضُ أَصحَابِهِ لَقَد أُعطِيتَ يَا أَمِيرَ المُؤمِنِينَ عِلمَ الغَيبِ؟!
فَضَحِكَ ع وَ قَالَ لِلرّجُلِ وَ كَانَ كَلبِيّاً يَا أَخَا كَلبٍ لَيسَ هُوَ بِعِلمِ غَيبٍ وَ إِنّمَا هُوَ تَعَلّمٌ مِن ذيِ عِلمٍ.
وَ إِنّمَا عِلمُ الغَيبِ عِلمُ السّاعَةِ وَ مَا عَدّدَهُ اللّهُ سُبحَانَهُ بِقَولِهِإِنّ اللّهَ عِندَهُ عِلمُ السّاعَةِ وَ يُنَزّلُ الغَيثَ وَ يَعلَمُ ما فِي الأَرحامِ وَ ما تدَريِ نَفسٌ ما ذا تَكسِبُ غَداً وَ ما تدَريِ نَفسٌ بأِيَ ّ أَرضٍ تَمُوتُالآيَةَ فَيَعلَمُ اللّهُ سُبحَانَهُ مَا فِي الأَرحَامِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثَي وَ قَبِيحٍ أَو جَمِيلٍ وَ سخَيِ ّ أَو بَخِيلٍ وَ شقَيِ ّ أَو سَعِيدٍ وَ مَن يَكُونُ فِي النّارِ حَطَباً أَو فِي الجِنَانِ لِلنّبِيّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلمُ الغَيبِ ألّذِي لَا يَعلَمُهُ أَحَدٌ إِلّا اللّهُ وَ مَا سِوَي ذَلِكَ فَعِلمٌ عَلّمَهُ اللّهُ نَبِيّهُ ص فَعَلّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَن يَعِيَهُ صدَريِ وَ تَضطَمّ عَلَيهِ جوَاَنحِيِ.

ترجمهٔ خطبه:
ای احنف، گویا او را می‌بینم با ارتشی به راه افتاده که نه غبار دارد 
نه هیاهو، و نه صدای لجام مرکبها، و نه شیهه اسبان! و با پاهای خود که همچون پاهای شتر مرغان است از زمین غبار بر می‌انگیزند. [این سخن اشاره به صاحب زنج است.
[ سپس فرمود: ]وای بر کوچه‌های آباد، و عمارتهای آراسته شما که تراس‌هایی چون بال کرکسان، و ناودانهایی چون خرطوم پیلان دارند، از آنان که بر کشته شدگانشان کسی نمی گرید، و از گم شده آنان جستجو نمی شود. من دنیا را به دور انداخته ام، و مقدار آن را اندازه گرفته ام، و به دیده ای که باید به آن نظر کنم نظر کرده ام.
[ وصف ترک‌های مغول :]
انگار آنان را می‌نگرم که صورتهایشان مانند سپرهای چند لایه و سخت است، ابریشم و دیبا می‌پوشند، اسب‌های ریشه دار یدک می‌کشند. آنچنان کشتار به راه می‌اندازند که زخمی از روی کشته عبور می‌کند، و فراری 
از اسیر کمتر می‌باشد.
یکی از یارانش گفت: یا امیر المؤمنین به شما علم غیب عنایت شده!
امام خندید و به آن مرد که از طایفه کلب بود فرمود:
ای برادر کلبی، این علم غیب نیست، علمی است که از پیامبر فراگرفته ام.
علم غیب علم به قیامت است و به اموری که خداوند سبحان در کتاب خود بر شمرده:
«خداوند است که علم قیامت نزد اوست، و اوست که باران نازل می‌کند، و آنچه را در ارحام است می‌داند، و کسی نمی داند آنچه را که فردا خواهد اندوخت، و کسی نمی داند در چه سرزمینی خواهد مرد… ». خداوند سبحان است که آنچه را در رحم هاست می‌داند: پسر یا دختر، زشت یا زیبا، سخی یا بخیل، سعید یا شقی، کسی که هیزم جهنّم است، یا در بهشت همنشین انبیاست.
این است علم غیب که کسی آن را جز خدا نمی داند، و غیر اینها دانشی است که خداوند آن را به پیامبرش (صلّی اللّه علیه و آله) تعلیم داده، او هم به من آموخت و از خدا برایم خواست که در سینه‌ام جای گیرد، و قفسه سینه‌ام آن را در خود جای دهد.

شرح آیت‌الله مکارم شیرازی:
امام (علیه السلام) نامى از این رییس لشکر نبرده ولى قراینى که در جمله هاى بالا و جمله هاى بعد مى آید به خوبى نشان مى دهد که اشاره به «صاحب الزنج» است همان مردى که در سال ۲۵۵ هجرى قمرى در «بصره» قیام کرد و بردگان را دور خود جمع نمود، وفتنه بسیار عظیمى در آن جا و نقاط دیگر بوجود آورد، که شرح آن در نکته ها خواهد آمد ان شاء الله. 
   تعبیر به «لاَ یَکُونُ لَهُ غُبَارٌ» و جمله هاى بعد از آن به خوبى نشان مى دهد که لشکر «صاحب الزنج» لشکر پیاده اى بوده، چرا که بردگان اسب و مرکبى نداشتند که بر آن سوار شوند; گروهى پا برهنه و جان به لب رسیده بر ضدّ اربابان قیام کردند و از حدّ گذارندند و جنایات عجیبى مرتکب شدند. 
   تعبیر به «یُثِیرُونَ الاَْرْضَ بِأَقْدَامِهمْ…» نشان مى دهد که پاهاى آنها برهنه بود و به خاطر این که یک عمر با پاى برهنه راه رفته بودند پایشان همچون پاى شترمرغ پهن شده بود و با این حال چابک و تندرو بودند. 
   مرحوم سیّد رضى به این جا که مى رسد مى گوید : «یُؤْمِى بِذلِکَ إلَى صَاحِبِ الزَّنْجِ; امام با این سخن به «صاحب الزنج» اشاره مى کند». 
 از تعبیرات فوق به خوبى استفاده مى شود که «بصره» در آن زمان بسیار آباد بوده (هر چند بردگان در نهایت بدبختى و عسرت زندگى مى کردند) خانه هاى آنها همچون قصرهایى بوده که بالکنها و سایه بانهاى زیبا و ناودانهاى خرطوم مانند جالب، بر زیبایى آن مى افزوده است و چنانکه خواهد آمد، همه اینها با شورش «صاحب الزنج» به ویرانى کشیده شد و صاحبان آن قصرهاى زیبا در خاک و خون غلطیدند. 
   تعبیر به «لاَ یُنْدَبُ قَتِیلُهُمْ، وَلاَ یُفْقَدُ غَائِبُهُمْ» به خوبى نشان مى دهد که این بردگان نه خانه و خانواده اى داشتند و نه اقوام و بستگانى که بر کشتگانشان گریه کنند و از گم شدگانشان جستجو نمایند، و این از اوصاف بردگان آن زمان بود که با قهر و غلبه از کشورهاى دور دست مخصوصاً آفریقا آنها را به داخل ممالک اسلامى و غیر اسلامى مى آوردند و بر خلاف دستورات اسلام همچون حیوانات با آنها رفتار مى کردند و قیام «صاحب الزنج» عکس العملى بود در برابر این رفتار غیر اسلامى و غیر انسانى.
سيد رضى عليه الرحمه مى گويند كه اشاره مى كرد اميرالمومنين عليه السلام در اين كلام به سوى صاحب و امير غلامان سياه زنجى كه برقعى باشد و برقعى مردى بود از شهر رى در سنه ى دويست و پنجاه و پنج از هجرت نبوى صلى الله عليه و آله توجه نمود به شهر بصره و غلامان سياه زنجى را كه كاركنان شهر بصره بودند ، به خود دعوت كرد و ايشان به امر او در روز معينى به موافقت جمعى ديگر خواجه هاى خود را به قتل رسانيدند. و تمام بر برقعى جمع شده با او بيعت كردند و روى به بلاد عباسيان آوردند و انواع فتنه و قتل به اهل بصره رسانيدند و لشكريان ايشان را مضطر ساختند و نام او على بن محمد علوى بود. چون هميشه ى اوقات با برقع بود بدين سبب مشهور گشت به برقعى و لشكر او كه سياهان زنجى بودند، تمامى پياده و پا برهنه بودند. و تفصيل قصه ى آن مسطور است در كتب تواريخ مراد از تعليم پيغمبر صلى الله عليه و آله افاضه ى علوم است از فياض على الاطلاق به وساطت نور محمدى صلى الله عليه و آله كه اول ما خلق الله و عالم علم خدا و حقيقت انسان كامل است، بر نفس شريفه ى او به سبب استعدادات علميه و عمليه و رياضات خلقيه و خلقيه و مجاهدات عقليه و نفسيه و قرابت صوريه و معنويه ى او با حقيقت محمديه و ادراك صحبت خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله در باطن و ظاهر و در اول و آخر كه موجب انتقال است از عالم شهادت به عالم غيب و باعث اتصال است به ملائكه كروبيين و به قرب حضرت رب العالمين و تحصيل علم به اسباب عالم خلق از عالم امر و به سبب آن تحصيل علم به مسببات و ملاحظه ى نقوش الواح قدريه و از آنجا اخبار بر مغيبات بر وفق مصلحت در بعضى از اوقات كه از كرامات اوليا و كمل است. و آن علمى كه مختص به علام الغيوب است، علم به اسباب مكنونه ى مخزونه در غيب الغيوب و علم به حقيقت و لميت اسباب است كه مطلع نمى تواند شد بر آن مگر علام الغيوب. 



خطبه ۱۳۸ نهج البلاغه :
كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ، فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ وَ فَرَشَ الْأَرْضَ بِالرُّءُوسِ، قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ، بَعِيدَ الْجَوْلَةِ، عَظِيمَ الصَّوْلَةِ؛ وَ اللَّهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ فِي أَطْرَافِ الْأَرْضِ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ إِلَّا قَلِيلٌ كَالْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ، فَلَا تَزَالُونَ كَذَلِكَ حَتَّى تَئُوبَ إِلَى الْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلَامِهَا. فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَةَ وَ الْآثَارَ الْبَيِّنَةَ وَ الْعَهْدَ الْقَرِيبَ الَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي النُّبُوَّةِ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الشَّيْطَانَ إِنَّمَا يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ.
ترجمه: «چنان است كه مى بينم كه مرغى شوم در شام بانگ مى كند و پرچمهايش را در اطراف كوفه به چپ و راست به جنبش مى آورد. و چون اشترى مست و چموش به آن ديار روى آورد و زمين را از سرهاى بريده فرش مى كند. بلعيدن را دهان گشاده دارد. و زمين در زير گامهاى سنگينش مى لرزد. به هر سو و هر جا جولان كند و حمله اش سخت و جانشكار است. به خدا سوگند، كه شما را در اطراف زمين پراكنده سازد تا از شما همان قدر باقى ماند كه سياهى سرمه بر چشم. و همواره بر اين حال خواهيد بود تا عرب عقل خويش بازيابد و آيينهاى پيامبر، را به كار دارد و آثار او را پيش چشم داشته باشد و آن عهدى را كه هنوز زمانى بر آن نگذشته و متمم نبوّت است [يعنى امامت] رعايت كند. بدانيد، كه شيطان راههاى خود را پيش پاى شما مى گشايد، كه از پى او رويد.»

این خطبه سه بخش دارد ، بخش اول درباره حضرت ولی عصر عجل الله صحبت میکنن و بعد در قسمت دوم اوصاف ظهور را بیان می کنند در این قسمت بخش چهارم خطبه است، حضرت از یک فتنه ای خبر می‌دهند بعضی معتقدند به تبع ماقبل این فتنه فتنه سفیانی است و برخی دیگر قائلند این فتنه ، فتنه عبدالملک مروان است
در دلالت این قسمت با فتنه عبدالملک دو اشکال وجود دارد یکی اینکه بعد از عبدالملک مروان فرزندان او حکومت کردند و بعد بنی امیه از بین رفت دو اینکه منظور از عرب ها چه کسانی هستند ؟! خود عرب ها که بنی امیه را از بین نمی برند تا بنی عباس ای را سر کار بگذارند که مثل بنی امیه است

آیت الله مکارم به دلیل این دو اشکال مصداق این پیشگویی را فتنه سفیانی می دانند و با روایات نیز تطبیق داده اند اما ابن ابی الحدید قائل است این فتنه برای عبدالملک مروان است و حکومت فرزندان او حکومت او و منظور از عرب ها بنی عباس هستند
به دلیل اینکه ابن ابی الحدید ۳۰۰ سال زودتر از آیت الله مکارم می زیسته و اسناد بیشتری را در دسترس داشته ، نظر او قابل قبول تر است

















خطبه ۱۵۰ نهج البلاغه :
این خطبه از سه بخش تشکیل شده‌است. بخش اول و سوم آن به توصیف افراد ضعیف‌الایمانی می‌پردازد که از راه راست منحرف گشته و دچار ضلالت و گمراهی شده‌اند و فریب هوای نفس خویش را خوردند. بخش دوم خطبه که مرتبط با موضوع مقاله است، دربارهٔ شخصی است از اهل‌بیت علیهم السلام که رهبری مردم را به عهده می‌گیرد. کسی که مدت‌ها از دیدگان مردم غایب بوده‌است و حالا به میدان آمده و درپی اصلاح امور مسلمین است. واضح و روشن است که منظور حضرت از این شخص، قائم آل محمد است. (عجب الله تعالی ظهوره و اجعلنا من خیر أنصاره)
بخشی از متن خطبه :
 وَأَخَذُوا یَمِیناً وَشِمَالاً ظَعْناً فِی مَسَالِکِ الْغَیِّ، وَتَرْکاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ. فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ، وَلاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا یَجِیءُ بِهِ الْغَدُ. فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِل بِمَا إنْ أَدْرکَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمُ یُدْرِکْهُ. وَمَا أَقْرَبَ الْیَوْمَ مِنْ تَبَاشِیرِ غَد ! یَا قَوْمِ، هذَا إبَّانُ وُرُودِ کُلِّ مَوْعُود، وَدُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ. أَلاَ وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاج مُنِیر، وَیَحْذُو فِیهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِینَ، لِیَحُلَّ فِیهَا رِبْقاً، وَیُعْتِقَ فِیهَا رِقّاً، وَیَصْدَعَ شَعْباً، وَیَشْعَبَ صَدْعاً، فِی سُتْرَة عَنِ النَّاسِ لاَ یُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَلَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ. ثُمَّ لَیُشْحَذَنَّ فِیهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَیْنِ النَّصْلَ. تُجْلَى بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ، وَیُرْمَى بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهمْ، وَیُغْبَقُونَ کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ.

ترجمه بخشی از خطبه:
   آنها (مردم آن زمان) به چپ و راست متمايل شده، در مسير ضلالت و گمراهى گام نهاده و راههاى مستقيم را رها کرده اند، درباره آنچه بايد رخ دهد و مورد انتظار است، عجله مکنيد و آنچه را فردا با خود مى آورد، دور مشمريد. چه بسيارند کسانى که براى چيزى عجله مى کنند که اگر آن را به دست آورند، (پشيمان مى شوند و) دوست دارند که به آن نمى رسيدند و چه نزديک است امروز به آغاز فردا.
   اى جماعت ! اکنون هنگام فرا رسيدن تمام آنچه (به شما) وعده داده شده است، مى باشد، و نيز هنگام نزديک شدن طلوع چيزى است که از آن آگاهى نداريد. بدانيد ! آن کس از ما (اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله)) که آن فتنه ها را دريابد، با چراغ روشنى بخش، در آن گام مى نهد و به سيره و روش صالحان (پيامبر و ائمه اهل بيت) رفتار مى کند. او مى آيد تا در آن ميان گره ها را بگشايد، بردگان را آزاد سازد، گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند، و حق جويان متفرّق را گردهم آورد، او مدّتى در پنهانى از مردم به سر مى برد آن گونه که پى جويان اثر قدمش را نبينند، هر چند براى يافتن او بسيار جستجو کنند. سپس گروهى (براى يارى او) آماده مى شوند همچون آماده شدن شمشير به دست آهنگر تيزگر. چشم آنان با قرآن روشنى مى گيرد و تفسير آياتش به گوش آنها افکنده مى شود و هر صبح و شام از جام حکمت سيراب مى شوند !
شرح و تفسیر:
نابسامانى ها در پرتو وجودش سامان مى یابد    همان گونه که در بالا آمد این خطبه در مجموع پیش گویى از حوادث آینده، مى کند و قرائن و تعبیرات موجود در خطبه، به خوبى نشان مى دهد که سخنان امام (علیه السلام) در این خطبه اشاره به حوادثِ پیش از قیام مهدى (علیه السلام) و سپس قیام مبارک اوست. 
   نخست مى فرماید : «مردم به چپ و راست متمایل شده در مسیر ضلالت و گمراهى گام نهاده، وراه هاى مستقیم را رها کرده اند» (وَأَخَذُوا یَمِیناً وَشِمَالاً ظَعْناً فِی مَسَالِکِ الْغَیِّ، وَتَرْکاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ). 
   سپس مى افزاید : «درباره آنچه باید رخ دهد و مورد انتظار است عجله مکنید و آنچه را فردا با خود مى آورد، دور مشمرید» (فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ، وَلاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا یَجِیءُ بِهِ الْغَدُ). 
   آن گاه به ذکر دلیل براى ترک شتاب پرداخته مى افزاید : «چه بسیارند کسانى که براى چیزى عجله مى کنند که اگر آن را به دست آورند (پشیمان مى شوند و) دوست دارند که به آن نمى رسیدند. 
و چه نزدیک است امروز به آغاز فردا». 
(فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِل بِمَا إنْ أَدْرکَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمُ یُدْرِکْهُ. 
وَمَا أَقْرَبَ الْیَوْمَ مِنْ تَبَاشِیرِ غَد). 
   اشاره به این که، براى پیروزیهایى که بعد از فتنه ها وعده داده شده (به خصوص ظهور مهدى که در عصر خود پیامبر وعده هاى صریح درباره اقامه عدل و داد در سراسر جهان به وسیله او داده شده است) عجله مکنید چرا که هر چیز، زمانى دارد و شرایطى، و تا شرایط آن حاصل نشود، همچون میوه خامى است که آن را از درخت بچینند که موجب پشیمانى و ندامت خواهد شد. 
   آن گاه، مردم را مخاطب قرار داده مى فرماید : «اى جماعت ! اکنون، هنگام فرا رسیدن تمام آنچه (به شما) وعده داده شده است، مى باشد (از ظهور فتنه ها و آشوبها و سلطه ظالمان و تحت فشار قرار گرفتن مظلومان) و نیز هنگام نزدیک شدن طلوع چیزى است که از آن آگاهى ندارید (از حکومت عدل و داد و برچیده شدن ظلم و فساد)» (یَا قَوْمِ، هذَا إبَّانُ وُرُودِ کُلِّ مَوْعُود، وَدُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ). 
   سپس با بیان روشن ترى از این ظهور بزرگ، سخن مى گوید و مى فرماید : «آگاه باشید ! آن کس از ما (اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله)) که آن فتنه ها را دریابد با چراغ روشنى بخش، در آن گام مى نهد و به سیره و روش صالحان (پیامبر و ائمه اهل بیت) رفتار مى کند» (أَلاَ وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاج مُنِیر، وَیَحْذُو فِیهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِینَ). 
   و در ادامه این سخن برنامه هاى آن مصلح بزرگ را در چند جمله کوتاه و پرمعنى بیان مى کند، مى گوید : «او مى آید تا در آن میان گره ها را بگشاید، بردگان (ملّتها و افراد اسیر) را آزاد سازد، گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند و حق جویان متفرق را گردهم آورد، او (مدّتى) در پنهانى از مردم به سر مى برد آن گونه که پى جویان اثر قدمش را نبینند، هر چند براى یافتن او بسیار جستجو کنند» (لِیَحُلَّ فِیهَا رِبْقاً، وَیُعْتِقَ فِیهَا رِقّاً، وَیَصْدَعَ شَعْباً، وَیَشْعَبَ صَدْعاً، فِی سُتْرَة عَنِ النَّاسِ لاَ یُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَلَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ). 
   این تعبیرات کاملاً بر مسأله ظهور مهدى (علیه السلام) تطبیق مى کند زیرا او زنجیرهاى اسارت را پاره مى کند و مظلومان در بند را آزاد مى سازد، شوکت ظالمان را در هم مى شکند و جمع آنها را پراکنده مى سازد، سال ها در خفا زندگى مى کند بى آن که تیزبین ترین جستجوگران بتوانند جاى او را پیدا کنند. 
   بعضى از شارحان در تفسیر جمله هاى بالا احتمالات دیگرى داده اند، که چون شایان توجه نبود از ذکر آن صرف نظر شد. 
   جالب توجه این که «ابن ابى الحدید» با تعصب خاصى که در بسیارى از مسائل مربوط به امامت دارد در شرح عبارات فوق تصریح مى کند که منظور از جمله «وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاج مُنِیر…» مهدى آل محمّد (صلى الله علیه وآله)است و اوصاف بعد را نیز منطبق بر او مى داند هر چند طبق عقیده اى که اهل سنّت درباره مهدى (علیه السلام) دارند مى گوید او در آخرالزمان متولد مى شود.
   و در پایان این بخش به اصحاب و یاران آن حضرت و اوصاف آنها اشاره کرده چنین مى فرماید : «سپس گروهى (براى یارى او) مهیّا مى شوند همچون مهیّا شدن شمشیر به دست آهنگر تیزگر، چشم آنان با قرآن روشنى مى گیرد و تفسیر آیاتش به گوش آنها افکنده مى شود، و هر صبح و شام از جام حکمت سیراب مى شوند» (ثُمَّ لَیُشْحَذَنَّ فِیهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَیْنِ النَّصْلَ. 
تُجْلَى بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ، وَیُرْمَى بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهمْ، وَیُغْبَقُونَ کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ). 
   از این تعبیرات پر معنا به خوبى استفاده مى شود که یاران آن پیشواى بزرگ و دادگر، مردانى شجاع و بیدار و آگاهند که از قبل ساخته شده اند و سازندگى درباره آنها همچنان ادامه دارد، قلبشان با آیات قرآن و تفسیر کلمات الهى، روشن شده و صبح و شام آموزشهاى تازه اى مى بینند و هر زمان برآمادگى آنها افزوده مى شود. 
   اما چه کسى اینها را از قبل ساخته است ؟ آیا خودشان یا معلّمان و استادانى که مأموریت شکوفا کردن این استعدادها را دارند ؟ ویا ارتباط معنوى آنها با امام (علیه السلام)و رهبر غایبشان ؟ درست بر ما روشن نیست ولى به هر حال آنها افرادى هستند که لباس همکارى در این انقلاب بزرگ، بر قامتشان دوخته شده است و شایستگى آن را دارند و به گفته «ابن ابى الحدید» «این گروه عارفانى هستند که زهد و حکمت و شجاعت را در وجود خود جمع کرده اند و امثال آنها باید یاران ولى اللهى باشند که خدا او را برگزیده است»
   از مجموع آنچه در این بخش از خطبه گذشت، به خوبى برمى آید که امام آینده بسیار روشنى را بعد از بروز تاریکى ها و آشکار شدن ظلمتها به مسلمین نوید مى دهد، آینده اى که به دست تواناى فرزند رشیدش مهدى (عج) رقم مى خورد، و با طلوع خورشید جمالش، تاریکها و ظلمتها رخت برمى بندد. 
* * *
نکته قیام مهدى موعود (علیه السلام) قطعى است    در این خطبه شریفه در فصلى که گذشت ـ مانند چندین خطبه دیگر از نهج البلاغه ـ بشارات ظهور مهدى (عج) دیده مى شود. 
بشارتى که در روایات متواتر از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به ما رسیده است و به همین دلیل هم علماى اسلام اعم از شیعه واهل سنّت بر آن اتفاق نظر دارند و جز افراد بسیار معدودى که گرفتار نوعى انحراف فکرى هستند آن را انکار نکرده اند و حتى بعضى از علماى معروف اهل سنّت کتاب و یا کتابهایى تحت عنوان تواتر روایات مهدى (علیه السلام) نگاشته اند. 
   از خطبه مورد بحث مانند بسیارى از روایاتى که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت نقل شده دو امر مهم استفاده مى شود. 
   نخست این که : این ظهور مقدّس که براى برچیدن بساط ظلم و گسترش توحید و عدل، صورت مى گیرد. 
زمانى خواهد بود که فساد صحنه جهان را گرفته باشد، یعنى انسانها از ظلم و جور و ستم خسته مى شوند و راههاى اصلاح بسته مى شود و تمام مکتبها و قانونهاى بشرى ناکارآمدى خودرا عملاً ثابت مى کنند و همین امر آمادگى براى پذیرش آن حکومت الهى را افزایش مى دهد. 
   دیگر این که : یاران مهدى (علیه السلام) و اصحاب او براى پیاده کردن این طرح عظیم جهان انسانى افرادى هستند آگاه و دانشمند، شجاع با شهامت و دلسوز و مهربان و همواره گوش به فرمان. 
   این بحث کوتاه با حدیثى از صحابى معروف «ابو سعید خدرى» که در کتاب «مسند احمد حنبل» آمده است پایان مى دهیم او مى گوید : پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)فرمود : «لاَتَقُومُ السَّاعَةُ حَتّى تَمْتَِلأُ الاَْرْضُ ظُلْماً وَعُدْواناً قَال : ثُمَّ یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ عِتْرتِی أَوْ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَمْلاَُها قِسْطاً وَعَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَعُدْواناً; قیامت بر پا نمى شود تا آن زمانى که زمین پر از ظلم و ستم گردد، سپس مردى از عترت من ـ یا از اهل بیت من ـ خروج مى کند و زمین را پر از عدل و داد مى کند آن گونه که از ظلم و ستم پرشده است»
   همین معنا در «سنن ابى داود» نیز با مختصر تفاوتى نقل شده است














ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.