حدیث روز
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳ Saturday, 27 July , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2534×
بسم الله الرحمن الرحیم
 
امام علی علیه السلام
آبی که حضرت علی در سرزمین کربلا برای اصحابش ظاهر کرد
شیخ مفید در اختصاص از صفوان از ابی صباح کنانی از ابا سعد روایت کرده است روزی همراه امیرالمؤمنین و به کربلا رفتیم و تشنگی بر ما غلبه کرد امام علی از اسب مبارکشان پایین و به صحرا رفتند کمی راه رفتند و ایستادند آن گاه خاک را کنار زدند و یک سنگ سفیدی ظاهر شد، آن سنگ را نیز کنار زدند و چشمۀ آبی از آن خارج ،شد سپس اصحاب از آن نوشیدند تا سیراب شدند، سپس ما رفتیم و از آن آب نوشیدیم و اسبهایمان نیز نوشیدند تا سیراب شدند آبی که از آن چشمه نوشیدیم تا به حال مانند آن ننوشیده بودیم؛ زیر آن ،آب سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل بود و از آن آب با خود بردیم و امام علی آن سنگ را در جای اولش قرار دادند و روی آن خاک ریختند، سپس دستور دادند حرکت کنیم ما نیز حرکت کردیم آنگاه دستور دادند که بایستیم ما نیز ایستادیم سپس به ما فرمودند آیا میدانید جای آن سنگ کجا است؟ عرض کردیم: بله! ایشان فرمودند بروید و آن را پیدا کنید ما نیز رفتیم؛ ولی هیچ اثری از آن سنگ ،نیافتیم گویا اصلاً سنگی در آن جا نبوده است.[1]
 
امام حسن علیه السلام
شیخ طبری از قبيصة بن ایاس روایت کرده است روزی من و هفتاد نفر به همراه امام حسن به طرف شام حرکت میکردیم در حالی که ایشان روزه بودند و هیچ غذا و آبی همراه ایشان ،نبود جز اسبی که بر آن سوار شده بودند، وقتی نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان خواندیم یکباره دیدیم درهای آسمان باز شدند و فرشتگان با سفره های غذا میوههای رنگارنگ و کاسه های پر از آب نازل شدندآنگاه آن سفره ها پهن شدند و ما از آن غذاها خوردیم تا وقتی که سیر شدیم وقتی سیر شدیم آن سفره ها بدون اینکه چیزی از آن کم شده باشد به آسمان بازگشتند[2].
 
امام حسین علیه السلام
در مصابیح آمده است رسول خدا : فرمودند: حسین از من است و من از حسینم هرکس حسین را دوست داشته باشد خدا او را دوست میدارد و به راستی که حسین یلی از فرزندان من است[3]
 
 
 
 
 
امام سجاد علیه السلام
روایت شده با اسناد از ابو بصیر علی بن یزید که میگوید: روزی همراه امام سجاد بودم که از شام به سوی مدینه باز میگشتند و من حوائج و کارهای اهل بیت را انجام میدادم و به آنها احترام میگذاشتم. وقتی که به مدینه رسیدیم ایشان هدیه ای برای من فرستادند و من قبول نکردم و عرض کردم آنچه را که انجام دادم برای رضای خداوند متعال بود در آن وقت امام سجاد سنگی سیاه از زمین برداشت و با انگشتر مبارک خود مهر ولایت را برآن زد وفرمود: این را بگیر هر کاری و حاجتی که داشتی و داری به اذن خداوند برآورده میشود راوی میگوید هنگامی که در تاریکی برای وضو گرفتن بیرون خانه میرفتم آن سنگ نورانی میشد و راهم را نورانی میکرد و هر حاجتی که داشتم به اذن خداوند متعال برآورده می شد[4]
 
 
امام باقر علیه السلام
روایت شده با اسناد از عبدالله بن عطاء که میگوید در مکه بودم و مشتاق دیدار امام محمد باقر بودم ،پس روزی بسوی مدینه حرکت کردم در راه باران شدیدی بارید و من از آن باران سرتا پا خیس شدم و جایی برای ماندن نداشتم پس شبانه به منزل امام محمد باقر رسیدم و با خود گفتم در را بزنم یا تا صبح صبر کنم و سپس در را بزنم در همان فکر بودم که شنیدم امام محمد باقر به یکی از کنیزان خود فرمود: در را برای عبدالله بن عطاء بازکن زیرا او از مکه به نزد من آمده و در راه باران شدیدی آمده بود و همینک او سرما خورده راوی میگوید در آن وقت کنیز در را باز کرد و من به داخل منزل ایشان وارد شدم[5]
 
امام صادق علیه السلام
روایت شده با اسناد از عمار الساباطی که میگوید روزی امام صادق به من فرمود: ای ابو مسلم ای عمار
(فطلله و کسافلسجه نشطورا)
عرض کردم فدایت شوم کسی مانند شما به زبان عربی فصیح و مسلّط ندیده ام. امام صادق فرمود: ای عمار به راستی که من بر هر زبان در همه جای جهان آگاهی دارم[6]
 
 
 
 
 
 
 
 
 
امام موسی کاظم علیه السلام
از خالد البرقی روایت شده است که میگوید حماد بن عيسى الجهني به ماگفت: روزی نزد امام موسی بن جعفر مشرف شدم و عرض کردم ای فرزند رسول خدا برایم دعا کن تا خداوند به من خانه ای ببخشد و نیز زن پاک نجیب و با ایمانی، فرزند صالحی و خادم امانتداری و در هر سال حج بیت الحرام را به من ارزانی کند.
امام موسی بن جعفر ا در همان وقت دستان مبارک خود را به سوی آسمان برد و به درگاه پروردگار عرض کرد: «خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست و به او حماد بن عیسی خانه ای زوجه ای ،فرزندی، خادمی و پنجاه سال بیت الحرام ارزانی ده. راوی میگوید به راستی که من چهل و هشت سال به حج بیت الحرام رفتم واکنون همسرم پشت پرده صدای مرا میشنود و این فرزندم و این خادمم است گفته میشود که بعد از گفت و گو حماد دو سال دیگر به حج رفت و در حج پنجاه و یکم با ابوالعباس النوفلی همراه شد هنگامی که خواست احرام کند نزدیک نهری که در آنجا بود رفت و در آن غسل کرد یکباره آب بالا آمد و حماد را با خود برد و در آن نهر غرق شد و به رحمت الهی پیوست[7]
 
امام رضا علیه السلام
روایت شده با اسناد از حسن بن علی الوشا از مسافر که می گوید: روزی همراه امام رضا  بودم و ایشان از منی میگذشت و در آنجا یحیی بن خالد برمکی و جمعی از آل برمک را دیدم وقتی ایشان آنها را دیدند فرمودند: این مساکین نمی دانند که در این سال چه چیزی بر سر آنها میافتد و عجیب تر از آن این است که من در کنار هارون الرشید به فاصله بسیار کمی به خاک سپرده میشوم مسافر میگوید به خدا قسم من معنی فرموده ایشان را ندانستم تا وقتی ایشان را در کنار هارون الرشید به خاک سپردیم.[8]
 
امام جواد علیه السلام
روایت شده با اسناد از محمد بن عمران که میگوید: شنیدم وافدالرزی گفت: روزی نزد امام جواد رفتم در حالی که برادرم همراه من بود و لکه های سفیدی در بدنش ظاهر شده بود و بدن او را زشت کرده بود وقتی نزد امام جواد رسیدیم برادرم در مورد بیماری خود نزد امام جواد  شکایت کرد. ایشان دست مبارک خود را روی برادرم کشید و فرمود: خداوند شفایت دهد. راوی میگوید از نزد امام جواد خارج نشده بودیم که خداوند متعال دعای ایشان را در حق برادرم مستجاب کرد و آن سفیدی بدن برادرم از بین رفت و بهتر از قبل شد و دیگر به آن مبتلا نشد
همچنین من درد پهلو داشتم که هر هفته درد آن زیادتر میشد تا به حدی که نمی توانستم از جای خود بلند شوم از امام جواد  خواستم که برایم دعا کنند تاخداوند مرا شفا دهد ایشان نیز برای من دعا کرد و خداوند مرا نیز شفا داد[9].
 
امام هادی  علیه السلام
شاهويه بن عبدالله الجلاب می:گوید روزی امام هادی  نامه ای برایم فرستاد و آن نامه چنین بود :به راستی که تو خواسته بودی برای من نامه ای بفرستی ولی فراموش کردی و خواسته بودی از چنین و چنان از من بپرسی به تو میگویم ناراحت نباش به راستی که خداوند متعال قومی که آنها را هدایت کرده گمراه نمی کند تا وقتی که راهی به آنها نشان دهد تا با تقوا شوند.
و به راستی که بعد از من فرزندم ابا محمد الحسن بن على اله حجت خدا و ولى خدا خواهد بود و آنچه احتیاج دارید نزد ایشان پیدا خواهید کرد و چنین و چنان خواهدبود[10]
امام حسن عسکری علیه السلام
محمد بن درياب الرقاشی میگوید نامه ای برای امام حسن عسکری ، نوشتم و درمورد تفسير <المشكاة>»
پرسیدم، همچنین خواستم برای همسرم که حامله بود دعا کند. امام حسن عسکری علیه در جواب نامه ام چنین نوشتند: «المشكاة» قلب مبارک رسول خدا است.
نیز زیر آن چنین نوشته بودند خداوند به تو اجر و پاداش و صبر جمیل عنایت دهدهمچنین فرزندی به جای آن به تو عطا فرمای
راوی میگوید همسرم پسر مرده ای به دنیا آورد و بعد از مدتی حامله شد و خداوند یک فرزند پسر به من داد[11]
 
امام مهدی علیه السلام
علی بن محمد الرازي معرف بن علان الکلینی میگوید:شنیدم شیخ العمری گفت: روزی مردی از اهل السواد مالی برای امام زمان (عج) هدایه فرستاد، پس توقیعی از طرف ناحیه مقدسه خارج شد و آن اموال به آن شخص پس داده شد و در آن توقیع شریف چنین نوشته شده بود اموالی که برای پسر عمویت است و در این اموالی که برای ما فرستاده ای به او باز گردان که ارزش آن اموال چهارصد درهم است. راوی می :گوید باغی در دست آن مرد بود که متعلق به پسرهای خودش بود که از آنها مخفی کرده بود، پس باغ را قیمت گذاری کرد و دید که ارزش آن باغ دقیقاً چهارصد در هم ،است آن چهار صد درهم را به پسر عموی خود داد و سپس باقی مانده سکه ها را به ناحیه مقدسه فرستاد و ناحیه مقدسه آن را پذیرفت[12]
 
 
 
 
سید عرفان سجادی
کتاب مدینه المعاجز
[1] 238
[2] 82
[3] 203
[4] 111      
[5] 166
[6] 335      
[7] 67
[8] 250
[9] 398
[10]
[11] 135
[12] 263

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.