شرح خطبه181 نهج البلاغه
موضوع: تبعات بیشمار حکمیت + خروج این ناجیه بر ضد امیر امومنین + اردوگاه خوارج ملجأ تمام مخالفین امیر المومنین + مصقله ابن هبیره الشیبانی + تشبیه خوارج به قوم ثمود +در قیامت شیطان هیچ گناهی را به گردن نمی گیرد + چه عذابی بالاتر از جدایی علی!!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
خطبه ۱۸۱ :
راجب یک اتفاق تاریخی
در این خطبه حول اتفاقی که افتاده سخن میگوید.
واقعه چنین بوده. سه جهت در این قصه بهم مرتبط هستند.
– جهت اول ،خوارج هستند
– جهت دوم ، یک گروه بر ضد حضرت شورش کرده.
– جهت سوم ، یک شخص بنام مَصقلة بن هُبیره که فرماندار حضرت بوده.
این سه با هم مرتبط هستند.
بعد از جنگ صفین خوارج بوجود آمد.
غیر خوارج یک گروهی هم به حکمیت اعتراض داشتندو همان مسیر خوارج را طی میکردند.
فرمانده این گروه خِرّیث بن راشد از طایفه بنی ناجیه، هم مسلمان داشتند و هم مسیحی.
خِرّیث مسلمان بود ولی در بارهٔ حکمیت به حضرت ، معترض بود که چرا پذیرفته است.
با لحن تندی با حضرت صحبت کرد که دیگر پشت تو نماز نمی خوانم و اینجا را ترک میکنم و….
حضرت به او گفت : مادرت بعزایت این چه طرز صحبت با امام است .
بیا باهم صحبت کنیم تا جریان را بازگو کنم.
قبول نکرد و با اعتراض از حضرت دور شد.
حضرت فردی را مامور کرد بنام مَعقل بن غیث به تعقیب او فرستاد که کجا و به چه سمتی میرود.
معقل فرستاده حضرت ، در تعقیب و دنبال او از کوفه تا ایران آمد.
تا نزدیکی استان فارس ، با او درگیر شد و توانست او را شکست دهد.
وهمراهان او را که پانصد نفر مسیحی بودند به اسارت گرفت.
« این یک موضوع از اتفاق »
در اتفاق دوم :
از جریان همین خِریّث بن راشد یک اتفاق دیگری بوجود آمد.
وآن اینست:
شخصی بنام مَصقلة بن هُبیره فرماندار حضرت ، در اردشیر خُرّه نزدیک استان فارس که مرکز حکومت بود والی آنجا بود.
وقتی معقَل بن غیث فرستاده حضرت در تعقیب خریث را شکست داد پانصد اسیر را با خود میبرد. در سر راه به این شهر اردشیر خُرّه یکی از نواحی حکومت حضرت بود رسید.
فرماندار قضیه را از معقل جویا شد وقتی قضیه اسیران را فهمید.
به معقل گفت ،من از پول شخصی خود این اسرا را خریده و در راه خدا آزاد میکنم.
اما چون پول نقد نداشت وعدهْ پرداخت آن را به آینده موکول کرد.
معقل بن غیث را به کوفه نزد حضرت روانه کرد و پیغام وعدهْ پرداخت پول اسرا را به حضرت بگوید.
مدتی گذشت خبری از ارسال پول نشد.
حضرت پیغام فرستاد بازهم خبری نشد
زمان طولانی شد.
تا اینکه حضرت فردی را بنزد او فرستاد که پول بیت المال را بگیرد یا او را کت بسته نزد حضرت بیاورد.
مصقلة بن هُبیره نزد حضرت آمد.
اعلام کرد همه پول را ندارم اما نزدیک به نیمی از بدهی خود را به حضرت پرداخت کرد.
وقرار شد مابقی را تهیه کرده و پس بدهد.
اما شبانه پنهانی فرار کرد و بسمت معاویه رفت.
این جریان ،قصه مصقلة و فرار او در خطبهْ ۴۴ بیان شده.
( و نامهْ ۴۳ نهج البلاغه هم مربوط به همین مصقلة بن هبیره است که عملی را انجام داده بود حضرت به او نامه نوشت.)
در خطبه ۴۴ آمده : وقتی خبر فرار مصقله به حضرت رسید فرمود:
خدا روی او را سیاه گرداند.
آن لحظه که اسرا را خرید و آزاد کرد عمل بزرگی انجام داد.بزرگواری کرد، ولی مثل برده ها شبانه از کوفه فرار کرد.
مادحین هنوز از عمل نیک او در مدح و تعریف بودند که او فرار کرد و ناگهان دهان مادحین بسته شد.
فرمود: اگر مصقله می ماند و فرصتی طلب می کرد برای ادای دین خود ، به او مهلت می دادیم
او مسلمان بود به عهده گرفته در ضمان او بود.
ما با او مدارا میکردیم و فرصت می دادیم ،
اما او فرار کرد.
قسمت اول این جریان ، قصه ای که مربوط به خِرّیث بن راشد بود در خطبه ۱۸۱ آمده:
حضرت یکی از اصحاب را فرستاد ،تا خبر آورد از افرادی که به سمت خوارج حرکت کرده بودند.
اینان در حال خوف از امیر مومنان بودند.
( تا زمانی که دست به شمشیر نبرده بودند با آنهامدارا میکرد، گفتگو می کرد شبهات را پاسخ می داد، ایرادات آنها را با قران جواب میداد.)
اما لحظه ای که دست به شمشیر بردندو نهروان شکل گرفت ،ابتدا خوارج مسلحانه یک از یاران مولا را به شهادت رساندند.
در اینجا ،جای اغماض حضرت نبود
این گروه از این شهر به آن شهر رفته و آشوب می کردند.و از حضرت می ترسیدند.
حضرت ازفرستاده و مخبر پرسید :
آیا آنها اطمینان پیدا کردند « اَءَمِنوا »
یا اینکه در کوفه ماندگار شدند.« فَقَطَنُوا »
یا ترسیدند از اینکه ما برخورد کنیم.« جَنَبُوا»
و یا کوچ کردند و رفتند « و ظَعَنُوا»
فرستاده جواب داد، شبانه کوچ کردند. و رفتند.
اَلا بُعداً کما بَعِدَتْٔ ثمود
این خوارج مثل ثمود هستند
از رحمت الهی دور هستند.
اکنون که بر ضد ما قیام کردند و داغ هستند ،اگر روبروی آنها قرار گرفته شمشیر بکشیم.
مثل فرعون می شوند و به عذر خواهی و طلب بخشش می افتند.
فرعون در اوج قدرت، ندای « انا ربُکمُ الاعلیٰ» میزد. همینکه به رود نیل افتاد به موسی التماس میکرد.
حتّی اذا ادرَکَهُ الغَرَقُ قال امَنْتُ اَنَهُ لا اله الاّ الذی امَنَتْ بِهِ بنو اسرائیل و اَنَا مِن المسلمین
« یونس – ۷۰ »
همین که غرق شدن را در رود نیل احساس کرد گفت ایمان آوردم به خدایی که بنی اسرائیل ایمان آورد.
اگر نشانه گیری کند نیزه های ما ،
« اَما لَو اُشرِعَتْ اَلسِنَةٕ »
و بر فرق سر آنها فرود آید.
« صُبَت هاما تِهِم »
این گروه خریث هم اکنون خود را در قدرت می بینند و تاخت و تاز میکنند.
شیطان آنها را اغوا میکند و از جمع ما جدا میکند. وآنها را پراکنده « اِسْتَقَّلَهُم » گروه گروه متفرق میکند.
شیطان بر آنان مسلط شده ،فردای قیامت در برابر گناهانشان حتی یک گناه خود را ، نمی توانند به گردن شیطان بیاندازند.
شیطان از آنها اعلام برائت خواهد کرد.
« اِنَّ اللهَ وعَدَکم وعْدَ الحقِ و وَعَدْتُکم فَاَخْلَفْتُکم ……الا اَنْ دعَوْتُکم فَاسْتَجَبْتُم لیٖ»
« ابراهیم – ۲۲ »
شیطان در قیامت میگوید:
خدا بشما وعده صادقی داده بود من هم بشما وعده دادم ، شما وعده خدا را تخلف کردید و دعوت مرا اجابت کردید مرا ملامت نکنید
همه این خسارتها بر دوش خودشان خواهد بود.
« فَحَسبُهُم بخروجِهِم مِن الهدیٰ»
حسبهم ( کفایت) دو معنا میتواند باشد.
الف. همین که بر ضد ما قیام کردند، کفایت میکنددست به شمشیر برده و آنها را مجازات کنیم و از بین ببریم.
ب. فردای قیامت به جهنم خواهند رفت ولی همین که از علی جدا شدند برایشان کفایت میکند.
کسی که از علی جدا شد این بدترین عذاب است.
کلام حق تعالی:
عذاب فقط صاعقه ، طوفان ، آتش نیست ،
بلکه لذت مناجات را از او می گیرم.
عذاب اینست تو باشی و خدا را نفهمی ، باشی و خدا را نبینی و طعم مناجات رانچشی.
تا دیروز با ما و در مسیر هدایت مابودند.
امروز منقلب و دگرگون « وَارْتِکاسِهِم» شدند، ودر مسیر ضلالت و گمراهی افتادند.
همین عذاب برای آنها بس که از مسیر حق اعراض « صَدّهِم» کردند.
سدّ = ایستادن و استحکام
صدّ = رویگردان و اعراض
عذاب همین بس که سرکش شده حرکت تند ی کردند مانند اسب چموش « جِماحِهِمْ»
و بجای سمت هدایت بسوی گمراهی و حیران « التِیهِ» شتافتند.
خریث بن راشد از قبیله بنی ناجیه که خطبه در مورد او بود.
اللهم طهّر بطوننا من الحرام و الشبهه
ثبت دیدگاه