حدیث روز
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳ Saturday, 27 July , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2534×
شرح خطبه 186 نهج البلاغه
 بخش اول
موضوع: شهادت امام کاظم + تاثیر نیت در رشد انسان + بوی خوش انسان برای ملائکه + توحید + خطبه ای که معادل یک سوم نهج البلاغه است
 
 بخش دوم
موضوع: خداوند همانگونه که قرین و مانندی ندارد، ضدّی نیز ندارد + لطف الهی در به هم نزدیک کردن انسان ها + در مورد خدا “منذ” و “قد ” و “لولا” به کار نمی رود + کمالات انسان موجب نقص برای خداوند هستند.
 
 بخش سوم
موضوع: معنای حرکت نداشتن خدا + اگر خداوند حرکت ندارد معنای غضب و خوشحالی خدا چیست + تغییر حالات یشری یکی از الطاف الهی + تاریخ تولد نشانه ی محدودیت انسان است
 
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه خطبه ۱۸۶ : 
از کتاب فیض الاسلام ۲۲۸ : 
بحث توحید :
این خطبه تمام معارف توحید ی فراگیر  را در خود یکجا جمع کرده ،بگونه ای که در دیگر خطب یکجا نیاورده.
آیة الله مکارم در مورد این خطبه می گوید
همانطور که خواندن سوره توحید یک سوم قران است وسه بار خواندن کانّ کل قران خوانده شده ،  در مورد این خطبه  هم ، همان مطلب را باید بگوییم
عظمت این خطبه ، برابر است با یک سوم خطبه های نهج که مطلب ،فهم ،عرفان و عظمت دارد.
/ خدا را به یگانگی نشناخته کسی که برای خدا کیفیت قائل شود « ما وَحدَّهُ مَن کیَّفََه » 
کیفیت = تغییر احوالات ، از گرسنگی به سیری ، از غم به شادی، که در حالات جسمانی انسان است.
توحید آنست که خدای واجب الوجود از تمام حوادث ، تمام کیفیتها مبرا ست و بر خدا چیزی عارض نمی شود.
/ کسی که برای خدا شبیه و مانندی قرار دهد اصلا به حقیقت خدا نرسیده و خدا را نشناخته.
« ولا حقیقتَةُ  اصابَ مَن مثَّلَه» 
واجب الوجود مثل و مانند ندارد.
خدای حقیقی اصلا برای او شبیهی متصورنیست .
/ قصد خدا نکرده کسی که برای خدا شبیه قائل شود.« ولا ایاهُ عنیّٰ مَن شبَّهه » 
چنین کسی اصلا بسمت خدا راه نیفتاده و در جاده توحید قدم نگذاشته.
تفاوت شبیه و مِثل : 
در مثل شباهت صد در صدی است ، این مثل آنست.
شبیه پله ای پایین تر از مِثل است ، صد در صدی نیست ، در بعضی از امور مانند اوست 
که در خدا صدق نمیکند نه مثل و نه شبیه و مانند ، در واجب الوجود راه ندارد.
اگر امیر المومنین در زمین خلیفه خداست هیچ شباهتی به خدا ندارد.
عمدهٔ تفاوت خالق و مخلوق در واجب الوجود و ممکن الوجود است 
در عبد بودن است.
از تمام بشریت بالاتر است ولی شبیه خدا نیست .
اوغنی بالذات است و این فقیر بالذات است.
/ توجه و قصد خدا نکرده کسی که خدا را با انگشت اشاره نشان دهد.
« ولا صمدَهُ مَن اشارَ الیه »
اگر کسی قنوت بگیرد به قصد اینکه خدا در آسمان است شرک است.
آنچه مسلم است خدا در آسمان نیست در قالب مکان نمی گنجد که به او اشاره شود.
کسی خدا را توهم کند « و توَهَّمَه » در وهم خود یک شکلی برای خدا بسازد شرک است.
آنچه که در وهم بشرجای بگیرد محدود است، مخلوق ذهن بشر است در حالیکه خدا خالق آن ذهن است.
خدا حد ندارد که محدودِ در ذهن یک بشر شود. نامحدود است و نامحدود در ذهن بشر نمی گنجد.
/ به هر شناخته شده ای با تمام ویژگی ها یش کسی احاطه پیدا کند آن مصنوع است.
« کلُ معروفٕ بنفسِه مصنوع » 
با تحقیق علمی و آزمایش و درس کنه خدا بر کسی مکشوف نمی شود حتی بر پیغمبر.
علم ما به خدا اجمالی ست ، علم تفصیلی و صد در صدی به خدا راه ندارد چون نا محدود است و محدود به او دسترسی ندارد .
اگربا علم و بررسی بر کسی مکشوف و شناخته شود آن خود مصنوع و محدود است که انسان محدود به آن دست می یابد.
ذات خدا دست یافتنی و مکشوف نیست.
/ هر چیزی که قیام آن به سبب شی دیگر باشد، آن معلول است نمی تواند علت باشد.
«  کل قائمٕ سواهُ معلول » 
علت آنست که به ذات خود قائم باشد.
خدا حی و قیوم است قیام او بواسطه خود است کسی دست او نگرفته،
قیام موجودات  به سبب اوست، دست ما را او گرفته و گرنه یارای ایستادن نبود.
او قائم بالذات است.
/ خداوند فاعل است ، فعل انجام می دهد بدون احتیاج به تکان دادن ابزار ،
« فاعلّ لا باضطرابِ آلة » 
برای شکافتن رود و عبور موسی بن عمران نیاز به ابزاری ندارد با اراده ای کار تمام می شود.
انسانها برای یک کار ظریف و تمیز احتیاجشان بیشتر می شود تا یک کار ساده و کوچک.
ابزار های مختلفی نیاز دارند.
تفکر ، مشورت ، طراحی ، مهندسی، همکاری و ادوات لازم دارند.
اما خداوند فاعل غنی هست و غنی  از جمیع جهات.
/ خدا تمام عالم را مقدّر  و مهندسی میکند  ولی بدون حرکت فکر ، بدون جوَلان .
« مقدِّرٌ لا بجوْ لِ فکرَه » 
خدا مهندسی ست که برای طرح ریزی این عالم عجیب ، نیاز به طرح و تفکر ندارد، غنی از فکر است.
او خالق فکر است.
/ خدا غنی ست غنای او به سبب استفاده از محضر دیگران نیست.
« غنیّ لا با ستفاده »
/  مصاحبت و همراهی ندارد اوقات با خداوند 
« لا تَصحَبُهُ الاوقات » 
اوقات و گذر عمر با خدا قرین نیست .
ساعت ، روز ، ماه و سال به خدا راه ندارد.
اگر خدا ذیل زمان تعریف شود ،تحت تاثیر زمان قرار می گیرد.
زمان او را آرام پیر و ضعیف میکند.چون ذیل زمان قرار گرفته .
اما اگر فراتر از زمان باشد زمان مخلوق او می شود.
مرتبه پایین به مرتبه بالا نمی تواند ضرر برساند.
خدا زمان را خلق کرده ، نه اینکه تحت تاثیر زمان باشد.
/  ابزار و وسائل بر او کمک نکردند .
 « ولاترفِدُهُ الاَدوات » 
برای پیشبرد اهداف و رسیدن به قصد و غرض از ابزار و آلات استفاده نکرد.
/ کون و هستی خداوند اوقات را سبقت گرفته است « سبَقَ الاوقاتَ کوْنُه » 
بودن خدا پیشی گرفته از اوقات.
خدا بود در وقتی که اصلا زمان نبود.
/ حقیقت و وجود خدا سبقت گرفته بر عدم.
« سبقَ العدَمَ وجودُه »
عدم که هیچ است چگونه خداوند  بر هیچ پیشی گرفته ؟
عدم حقیقی که هیچ است بحث فلسفی هست
در اینجا منظور نیست. 
منظور عدم وجود مخلوقات است .
انسان  هنوز نیست ولی در علم الهی هست که بیاید عدم است ، اجداد او نیست ، عدم است ولی بناهست که بیایند.
آنزمان که انسان نبود و عدم بود ،حقیقت خدا، وجود خدا  بر عدم پیشی گرفته است.
/ سبقت گرفته ازلیت خدا ، از ابتدا 
« والابتداءَ ازلُهُ » 
خداوند پیشی گرفته از ابتدا به سبب ازلیت خود.
ابتدا و انتهایی هست که محدود است ، از جایی شروع می شودتا جایی ختم می شود.
خدا ازلی ست ، ابتدا و انتها ندارد نمیتوان در مورد ازل گفت : [از کی بوده و تا کی هست]
همیشه بوده و همیشه هم هست تمام تاریخ را او پوشش داده است .
اللهم نوّر باطنی بمحبتِک
بسم الله الرحمن الرحیم 
خلاصه بخش دوم خطبه ۱۸۶:
از کتاب فیض الاسلام خطبه ۲۲۸ :
در ادامه مبحث توحیدی فرمود که خداوند هیچ ابزارو آلاتی در پیشبرد کار خود ندارد حضرت این موارد توحیدی را  با الفاظ دیگری بکار می برند.
/خداوند شعور و حس را به مخلوقات داده ،به سبب همین حس شناخته شده است که خدا از حس پیراسته ست.
« بتشعِیرهِ المشاعرَ عُرفِ اَن لا مشعرَ له » 
از اینکه حس لامسه داشته باشد مبراست.
با وجود اینکه حس را خلق کرده اما خود از آن مبراست.
/ خداوند بین مخلوقات تضادی قرار داده و با آن شناخته می شود که خدا ضدی ندارد.
« وبمضادتهِ بینَ الامورِ عُرفَ اَن لا ضدَّ له » 
بین اشیا تضاد و مخالفت قرار داده ،‌ معلوم می شود که هیچ شخصیتی نیست در مقابل خدا قرار بگیرد و ضدی داشته باشد.
/ خدا مخلوقات را قرین هم قرار داد.
« و بمُقارنتهِ  بینَ الاشیاءِ  عُرفَ اَن لا قرین له »
در خلق موجودات آنها را جفت جفت ، در کنار هم ، و جمع و جماعت بین آنها قرارداد.
این قرین بودن مخلوقات مشخص می شود،خدا قرین ،همراه و مانندی ندارد.
این اضدادی که بین مخلوقات برقرار کرد،
سفیدو سیاه ، کوچک و بزرگ ، بقا جامعه برهمین تضاد هاست .
جمع بودن و جماعت برای  حیات وادامه  امور جامعه لازم است.
همین موارد که برای انسان کمال حساب می شود برای خدا نقص هست. خدا از همه پیراسته است.
نه حس دارد ،نه ضدی و نه قرینی برای او متصور می شود.
مثالهایی در مورد اضداد :
— خدا ضد قرار داد نور را برای ظلمت 
« ضادَّ النورََ بالظلمه »
— خدا در مقابل وضوح و شفافیت ، ضد آن کدری و مبهمی را قرار داد.
« « و الوضوحَ بِالبُهمه »
— در تضاد با خشکی تری را قرار داد
« والجُمود بِالبَلَل » 
—در مقابل گرما ، ضد آن سرما را قرار داد.
«والحَرورَ بالصَرد »
در عالم اضداد را آفریدو هیچ شی و هیچ کس نمی تواند ضد خدا و مثل خدا باشد.
سرما وگرماهر دو از یک جنسند ولی مخالف هم هستند.
خدا جنسی نداردکه مخالف او کسی باشد.
ذیل جنس و فصل نمی گنجد.
در عین اینکه اضداد را آفرید.
در بین موجودات عالم چهار رابطه هم برقرار 
کر د.
۱-بین اشیایی که دشمن هم بودند الفت ایجاد کردو بهم چسباند.مثل نور و ظلمت ، جسم و روح ،بین این دو رابطه برقرارکرد.
« مؤ لفٌ بینَ مُتعا دیاتها»
۲- خدا بین دو مباین مقارنت ایجاد کرد.
علف و حیوان دو چیز جدا  و بی ربط از هم هستند.تباین کلی بین آنها برقرار است.
ولی خدا الفت ایجاد کرد و با هم مقارن شدند.
« مقارنٌ بینَ مُتبایِناتها »
۳- خدا بین دو چیزی که از هم دور بودند نزدیکی  ایجاد کرد.
مثل دو انسان تباین ندارند ،
از یک جنس هستند ،اما از هم دورند.هریک اهل یک شهری و کشوری ، خدا بین آنها وصل ایجاد کرد. « مُقربٌ بینَ مُتباعِداتها»
۴- خدا بین اشیایی که بهم چسبیده و نزدیک بودند جدایی برقرار کرد.
نظام ستارگان و کهکشانها که روزی بهم چسبیده و یک منظومه بودند که بر اثر انفجار درونی از هم جدا شدند و در مدار خاصی قرار گرفتند. « مفرقٌ بینَ مُتدانیاتها »
این چهار حالت و چهار حالت  قبل در باب اضداد همه نشان می دهد عالمی که اضداد دارد ، عالمی که قرین ،هم کفو ،و بهم چسبیدگی دارد ،بهیچ وجه قابلیت اینرا ندارد که برای خدا مثل و مانند قرار بگیرند.
/هیچ حد و محدودیتی شامل خدا نمی شود.
/ خدا به اعداد در نمی آید .
اگر اول است اول عددی نیست که دومی داشته باشد.
در مقابل اولیت او هیچ دومی متصور نیست.
و خدا ذیل اعداد و ارقام در نمی آید.
ادوات و آلات می توانند فقط خود را محدود کنند 
« انما تحُدُ الادواتُ انفسَها »
اشیا و ابزار و آلات نشان دهندهٔ محدودیت خود هستند .خدا را نمیتوانند محدود کنند.
یک شی مثل گچ‌ اشاره میکند به بنا ،
بنا اشاره دارد به کوه آهک ،
کوه آهک اشاره دارد به دستگاه و ماشین آلات .
چون مخلوقند به مخلوق دیگری اشاره میکنند.
هیچکدام نمی توانند کنه خدا را نشان بدهند.
هرچند هر کدام آیه و نشانه خدا هستند.
ولی خود خدا را نمیتوانند نشان بدهند چون محدودند.و خداوند نامحدود.
« مَنَعَتْها ( منذ) القدَمیّه»
خدا مانع قدیم بودن انسانها شده به سبب همین کلمه (منذ از کی  ) یعنی انسان از کی بدنیا آمده !!
وقتی می شود برای انسان از این لفظ ( منذ ) استفاده کرد پس او قدیم  نیست.
نبوده  و بعد بوجود آمده.
« حَمَتْها ( قد) ازلّیه » 
خدا منع کرده مخلوقات را به سبب لفظ ( قد) که ازلی باشد.
لفظ قد وقتی بر سر فعل بیاید فعل را از گذشته به حال نزدیک میکند.
معلوم می شود که این لفظ را ( قد)  برای انسان بکار برده می شود پس انسان ازلی نیست.
« و جََنَبََتْْها ( لولا) التَکمِله »
خدا دور داشته مخلوقات را با لفظ ( لولا اگر چنین بود) از کمال مطلق بودن.
وقتی در مورد انسان میتوان گفت : ایکاش ، اگر چنان میکردم عمل بهتری داشتم .
اگر چنان میکردم …..
این اگرها نشان می دهد انسان نقص دارد و بدنبال کمال است.
اما خدا کمال مطلق است و هیچکدام از این سه جمله و الفاظ ( منذ ، قد ، لولا ) در مورد خدا بکار نمیرود.چون حد ندارد ، ازلی ست ، و کمال
 مطلق است.
اللهم احینا حیاة محمدٕ وآل محمد
و امِتنا مماة محمدٕ وال محمد
بسم الله الرحمن الرحبم
خلاصه بخش سوم خطبه ۱۸۶ : 
از کتاب فیض الاسلام خطبه ۲۲۸ :
در باب توحید حضرت فرمود:
بعد از ممنوعیت دیده شدن خدا 
/ جاری نمی شود درمورد خدا نه حرکتی ونه سکونی.
« لا تجری علیه السکونُ و الحرکةُ »
حرکت وسکون مخصوص انسان است..
حرکت غیر از راه رفتن و سوار بر ماشین شدن است.
حرکت منظور سکون وحرکت فلسفی ست نه حرکت عرضی.
برهان حرکت است در اثبات ثبوت خدا .
 حرکت یعنی تغییر حالت به حالت دیگر 
گرسنگی به سمت سیری،
از غم بسمت شادی،
ازسرما به گرما 
این تغییرات و حرکت برای خدا معنا ندارد .
خداوند ثبوت دارد ثبوت غیر از سکون و حرکت است.
چگونه جاری می شود برخدا آن چیزهایی که خود آفریده .و مخلوق خدا هستند چگونه مخلوق بر خدا عارض شود.و تحت تاثیر آن قرار بگیرد
اگر خدا حرکت داشته باشد چه اتفاقی می افتد ، چه فعل نقصی صادر می شود که آن را از خدا بری کنیم.
ویژگی کسانی که حرکت میکنند.
اگر خدا حرکت داشته باشد ذات خدا دچار تغییر می شود.
« اذاً لَتَفاوتَت ذاتهُ »
خدایی که غمگین است چند ساعت بعد شاد می شود.یا گرسنه است ساعتی بعد سیر می شود.
از حالت به حالتی و از شکلی به شکل دیگر تغییر میکندواین نشان دهنده ست که خدا کامل نیست.
مانند انسان که تحت تاثیر عوامل بیرونی فورا اثر میگیرد.
باگم شدن پول تحت تاثیر قرارگرفته غمگین می شود.
با زیاد شدن پول تحت تاثیر قرار گ فته شاد می شود.
خداوند از این جهت که نقصانی ندارد هیچ حرکتی هم ندارد.
تغییر حالت و حرکت نشان می دهد که ذات او در حال تغییر است و نمیتواند کامل باشد پس خدا نیست‌.
در حالیکه ذات خداوند از تقییرات پیراسته است.
/ ‌اگر خدا حرکت داشته باشد، ذات خدا جزء جزء می شود.
« و لَتجَزّاَ کنههُ »
ذات خدا بسیط است ،جزء در او راه ندارد.
اگر حرکت در آن باشد ،حداقل دو جز دارد .
یک جزء آن بالفعل و یک جزء آن بالقوه.
مانند: الان خدا غمگین است ،آنچه می تواند بعداً باشد خوشحالی ست.
یا الان بخشش دارد ، آنچه می تواند داشته باشد، منع و ضرر رساندن است.
اگر اینگونه باشد جزء قرار دادن برای خداست و او محتاج به اجزای خود است.
در حالیکه خدا محتاج به دست و پا و محتاج صفت بالفعل یا بالقوه خود باشد ،دیگر خدا نیست .
اگر خدا دارای حرکت باشد ،معنای ازلیت برای او ممنوع می شود.
« ولَامْتَنعَ مِن الاَزلِ معناهُ » 
نمیتوان گفت ازلی ، 
چون ازلی کسی هست  که برای او تغییر و تحولی وجود نداشته باشد.
موجود در حال تغییر قبلاً نبوده تغییراتی کرده و بوجود آمده ، پس او روزی نبوده چگونه می تواند ازلی باشد. در حالیکه خدا باید ازلی باشد.
/  اگر برای خدا حرکت تصور کنیم ،تلاش وتکاپو میکند برای ورود به یک حالت دیگر.
« ولکانَ لهُ وراءٌ اذ وُجِدَ لهُ اَمام »
این صفت انسان است برای کامل شدن و برای رفع فقر خود ، برای رسیدن به خواستهٔ خود پی در پی تلاش میکند تا رسیدن به مرتبه بالاتر التماس میکند. یعنی طلب بالا رفتن را دارد.
معلوم می شود که دنبال کردن و رسیدن به چیزی نشان از نقص هست .
اما خدا کمال مطلق است و حرکت و تلاش و تکاپو ، بدست آوردن در خدا راه ندارد.
چون خداوند باید کمال مطلق باشد.
/ ‌اگر خدا دارای حرکت باشد ،این خدا نشانه برای خدای دیکری می شود.
« و اذاً لَقامتْ ایهُ المصنوعِ فیه » 
عالم و موجودات در حال حرکت و تکاپر هستند،هر حرکتی محرک دارد ،همانطور که حرکت ماشین به یک محرک اول  یعنی انسان نیازمند است.
عالم در حال حرکت محرک اول آن خداست.
انسان و موجودات  نشانه هستند که خدا را نشان بدهند.دلیلند بر وجود خدا.
واگر خدا حرکت داشته باشد ، نشانه و دلیل است برای خدای دیگر.
و این محال عقلی ست 
چون  خدا می شود بندهٔ یک خدای دیگر و آن دیگر خدا نیست.
پس حرکت ، تلاش و تکاپو برای خدا اصلا متصور نیست.
/  اگر دارای حرکت باشد خدا ، به سبب برهان امتناع ، از خدا بودن خارج می شود.
« و خرجَ بسلطانِ الاِ متناع مِن اَن یؤثرَفیه» 
برهان امتناع :  تاثیر و تاثر پذیری
برهان امتناع حرکت کردن را برای خدا  سلب میکندو خدا نمی تواند دارای حرکت باشد.
پس اگر خدا حرکت داشته باشد با آن قاعدهٔ صد در صدی مخالفت خواهد داشت .
در این صورت همه عوامل که در موجودات تاثیر میگذارند باید در خدا هم اثر بگذارد.
گرسنگی بر انسان تاثیر می گذارد چون در حال تغییر است.
اگر برای خدا هم حرکت بود ،ماه و ستارگان، باران  باید بر خدا تاثیر داشته باشند.
خدایی که از مخلوق خود اثر بگیرد دیگر خدا نیست.
خداخالق و مدبر آنهاست و آنها تحت سلطه خداوند هستند.
/ خداوند تغییر نمی کند،« الذی لا یحول» 
زایل نمی شود، « ولا یزول » 
خدا تمام نمی شود.
و خدا افول و غروب هم نمی کند.
« ولا یجوزُ علیهِ الافول »
اصلا جایز نیست برای خدا ، خدایی که فقط ملیونها سال عمر داشته باشد ،ازلی نباشد اصلا خدای حقیقی نیست.
/ خدا نزاده و زاییده نشده ، کسی که نزاید فرزند و مولود کسی هم نیست.
هر کس که زاده شود فرزند می شود ،فرزند محدود است .حدی دارد ، چون در قبل نبوده ، پس نمی تواند ازلی باشد .
در حالیکه خدا باید ازلی باشد.
/ شٱن خدا بالاتر از آنست که فرزندی اختیار کند حتی از ملائک.
« جلَّ عنِ اتخاذِ الابناء»
چون آنان هم مخلوقات خدا هستند.
شٱن خدا شٱن واجب الوجودی ست که فقط یک واجب الوجود باید باشد و هست.
/ خدا از همنشین بودن با زنان هم مبراست.
/ هیچ وهم بلند پروازی به خدا راه ندارد.
« لا تنالُه الاَوهامُ فتُقدرُهُ »
اگر وهمی به خدا دست پیدا کند او را محدود و اندازه گیری  کرده .
اگر انسان با ذهن محدود بتواند به خدا دست یابد، پس خدا هم محدود است.
محدود به محدود میرسد ،اما به نامحدود هرگز.
/ حواس بشری نمی تواند خدا را درک کند تا خدا مورد حس قرار بگیرد.
« لا تُدرکهُ الحواسُ فتَحُسَهُ » 
/ دست کسی نمی تواند خدا را لمس کند تا اینکه خدا مورد لمس باشد.
« لا تُلمسُهُ الاَیدی فتَمسَهُ »
نه قابل حس هست نه قابل لمس.
/ رفت و آمد شب و روز ، گذر زمان خدا را فرتوت و کهنه نمیکند.
« ولا تُبلیه اللیالی و الاَیام» 
تُبلی =  بِلیٰ = کهنه و فرسوده
/ تاریک شب و روشنایی روز  ، در دیدن برای خدا تفاوتی ندارد و تغییر نمی دهد.
« ولا یَغیرُهُ الضیاءُ و الظلامُ »
/ خدا به اجزا وصف نمی شود.
« ولا یو صَفُ بشیٕ مِن الاجزاء» 
اجزا ( جزء عقلی ، جنس و فصل )
خدا نه دارای جنس است  که اورا با کسی مشترک کند ،
نه دارای فصل  است که او را از موجودی جدا کند.
ترکیب‌شدن برای خدا معنا ندارد.
/ خدا اعضا و جوارح ظاهری ندارد .
در عین حال که یدالله فوق ایدیهم هست دست ندارد 
در عین حال که سمیع و بصیر است چشم و گوش ظاهری ندارد.
هیچ عرضی  از اعراض بر خداوند وصف نمی شود.
« ولا بعَرَضٕ مِن الاعراض »
اعراض :  رنگها ، کیفیت ، حالتها ، سبک و سنگین ، کوتاه و طولانی ، سخت و نرم ، همه اعراض هستند.و هیچکدام در مورد خدا صادق نیست.
/ خداوند با این کلمات وصف نمی شود.
« ولا بالغَیریَّه والاَبعاض » 
غیر ، بعض ، جزء ، ذیل چیزی  ، کمتر از چیزی ، با هیچکدام از کلمات وصف نمی شود.
/ برای خدا حد ، دایره ، محدودهٔ خاص ، انقطاع ، غایت و آخر ، در خدا راه ندارد.
هیچ چیز و اشیا ، مطالب ، الفاظ ، کلمات ، بر خدا مسلط نمی شود.
بر خدا احاطه ندارند چون همه مخلوق خدا هستند.
اللهم اهدنا الیٰ سواء السبیل
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بخش چهارم خطبه ۱۸۶ : 
در ادامه بحث توحیدی امیرالمومنین صلوات الله علیه می فرماید:
/ خداوند نه داخل اشیا ست ، ونه در خارج از اشیا
یعنی خدا ازجنس اشیا نیست که داخل در اشیا شود.و از جنس اشیا نیست که بخواهد جدا شود.خدا معیت دارد ، احاطه علمی دارد بر تمامی عالم ، ولی داخل نیست ،
چون داخل و خارج شدن نشانه محدودیت است
نحوهٔ سخن گفتن خدا : 
/ خدا خبر می دهد ولی نه به سبب زبان و حلق  ( لهوات )
این دو ابزار هستند و خدا نیاز مند به ابزار نیست.
/ خدا می شنود ولی شنیدن او به سبب خروق ( شکاف گوش ) و سیستم شنوایی و عصب نیست.
/ خدا حرف می زند ولی لفظ و صوتی از او خارج نمی شود. حرف او به سبب تارهای صوتی نیست.
/ خدا همه چیز را می داندو آگاه است ،برای حفظ این مطالب که می داند به رنج و سختی نمی افتد.
/ خدا اراده میکند آنچه که بخواهد و پنهان هم نمیکند.
افعال خود را عیان میکند و علنی انجام می دهد.
در مقابل مکر دیگران ،« ومکروا و مکرالله » یک حمله مخفیانه و پنهانی حرکت نمیکند.
/ خداوند دوست دارد و غضب میکند.
حب و بغض او از روی رقت قلب نیست، اینگونه نیست که تحت تاثیر صحنهٔ دلخراشی قرار بگیرد ،دلسوز و متاثر بشود و بعد تصمیم بگیرد چه برخوردی کند.
بدون اینکه تحت تاثیر قرار بگیرد از فلان شی خوش دارد
بدون تاثر پذیری از فلان عمل بیزار است.
ملاک خوش آمدن و بد آمدن خدا حقیقت و واقعیت است. آنچه که باید باشد.
ظلم را بد می پندارد ولی زمانی که ظالم، ظلم میکند.خدا تحت تاثیر قرار بگیرد و آن عمل را بد ببیند که ای وای من خدا را ناراحت کرد.
اینگونه نیست.
عمل را بد می پندارد ولی از عمل او تاثیر نمی گیرد. چون اثر پذیری و رقت قلب یا قساوت نشانه حرکت است ، نشان نقص است، از حالی به حالی تبدیل شدن است.
اما خدا از حال به حال منقلب نمی شود.
/ دشمن می پندارد و خشم میکند بدون رنج
/خدا برای خلق شی یی اراده میکند که این شی  باشد، بلافاصله بوجود می آید.
اراده خدا مساویست با فعل 
/ حرف زدن خدا صوتی نیست که در گوش فرو برود. اگر به موجودی گفت باش او ایجاد می شود، صوتی نیست که صادر شود به گوش برسدو با اجرای فرمان موجود شود.
 اصلا او نیست وجود ندارد که بخواهد بشنود و فرمان ببرد.
/ با هیچکدام از ابزار ی که انسان به آن وابسته است، خدا آن را ندارد.کلام وحرف خدا صرفاً یک حرف نیست بلکه فعل است که ایجاد کرده و برای او هم مثل و مانند درست کرده.
/ شی یی که نبود ، خدا ایجاد کرد« لم یَکنْ شیئاً مذکورا » و بوجود آمد.
اگر این کلام و فعل الهی قدیم باشد و سابقه همیشگی داشته باشد. این می شود خدای دوم ، و آن فعل میشود واجب الوجود ، چون قدیم بوده .
در حالیکه قدیم بالاستقلال نداریم.
واجب الوجود بغیر خدا نداریم.
واین شخص و فعل و کلام خدا از قبل نبود و ایجاد شد.
ایا کلام الله حادث است یا قدیم ؟
شبهاتی است از دوران عباسیان : 
قدیم بمعنای گذشته نه ! بلکه قدیم فلسفی یعنی سابقهٔ عدم نداشتن ،
اگر کلام الله قدیم باشد ، لازمه آن اینست که دو خدا باشد ، در حالیکه خدا یک است و دویی برای او متصور نیست .
پس کلام خدا حادث است ، خدا او را بوجود آورد ولی با صوت و حنجره نبود ، سخن گفت و تبدیل به فعل شد.
/ سزاوار نیست که گفته شود چنین حرفی در مورد خدا :
خدا موجود شد بعد از اینکه نبود.
اگر نبود . بوجود آمد ، 
چه کسی بوجود آورد؟
چگونه بوجود آمد؟ 
پس آن خدا ، خدا نیست مخلوق است.
در مورد خدا هیچگاه نباید بگوییم
«  کان لم یکن »
/ نباید گفته شود نبود ،بعد بوجود آمد.
 در چنین حالت عارض می شود براو یک سلسله صفاتی که مختص مخلوقات ( محدَثات ) است.
اگر موجودی سابقه عدم داشت آن دیگر خدانیست صفاتی براو جاری می شود.و هیچ فرقی بین خالق و مخلوق نیست.
خدا اگر مخلوق باشد دیگر خالق نیست .می شود ممکن الوجود.
خدا اگر حادث باشد دیگر محدِ ث نیست واین خدا ، خدا نیست .
تفاوت بین خدا و خلق اینست :
که خدا محدِث است و سابقه عدم ندارد.، ازلی ست و بقیه سابقه عدم دارند.
/ خدا خلق کردمخلوقات را بدون نمونه ، الگو و ماکت ونمونه ای از قبل بجا  مانده باشد و از روی آن الگو برداری و تکمیل کرده باشد.
هرگز اینگونه نبوده .
/ خدا از هیچکس کمک نگرفت برای ساخت عالم ، که همه نبودند و بعد موجود شدند.
/ یکی از مصداق  بزرک و عجیب خلقت ،زمین را بیان می کند.
خدا زمین را خلق کرد و حفظ و نگهداری کردن    زمین  او را مشغول نکرد« ولا یؤودُه حفظُهما» 
نگه داشتن آسمان و زمین بر خدا سخت نیست چون افعال خود را ارادی انجام می دهد.
همین که اراده کند انجام می شود.
/ دومین ویژگی زمین : محکم و استوار بودن زمین است بدون اینکه بر پایه و ستونی قرار داده باشد « بغیرِ عَمَدٕ تَرَونَها » و زمین تگیه گاه هم ندارد در عین حال طوری نگه داشته شده که ثابت و محکم است و حرکتهای لرزشی و ازار دهنده در آن حس نمی شود.
/ حفظ کرد زمین را از انحراف و اعوجاج 
/ منع کرد زمین را از فرو ریختن و شکافته شدن.
زمین معلق بدون ستون و پایه بدون انحراف و فرو ریختن و شکسته شدن پا برجاست.
یکی از عوارض روی زمین کوهها هستند،
 / خدا کوه را قرار داد  عنصری سر بفلک کشیده که سرتاسر عالم دیده می شود.
این کوهها میخهای محکم زمین هستند « و الحبالَ اوتاداً »
/ به سبب کوهها سدهایی را در زمین ایجاد کرد .
در برابر طوفانهای تند ، این رشته کوهها هستند که مانند سد مقابل ایستادند.
یک قاعدهٔ کلی در مخلوقات جاری هست .
/  آنچه را که خدا بنا کردآنچه را که قوت بخشید ، سست نمی شود  به خورشید  قوت داد ضعیف و ناتوان نمی شود و انرژی او تمام نمی گردد..
/ زمین پهناور با عظمت،  با تمام ویژگی ها ، در هیچ جا از قبضه قدرت خدا خارج نیست.
/ خداوند غالب ( الظاهر ) است بر زمین به سبب عظمتی که دارد.
درست است که زمین مخلوق عجیبی ست ولی نه آنقدر که از قدرت خدا خارج شود همه در ید قدرتی اوست.
/ خداوند آگاه و خبیر ( الباطن ) است به زمین به خاطر شناخت علمی که دارد.
با این شناخت به تمام احوال زمین و بندگان آگاه است.
/ خدا برتری و علو دارد بر تمام موجودات بخاطر جلال و عزتی که دارد
/ اگر  خدا شی یی را از روی زمین طلب کردکه چنین ماموریتی دارد او نمی تواند سرپیچی کند و خدا را عاجز نماید.
/  در روی زمین هر موجودی که سریع السیر باشد از دست خدا در نمی رود تا از خدا سبقت بگیرد.
/ هیچ شی یی نمیتواند از فرمان خدا سر پیچی کند تا آن شی بر خدا پیروز شود.
/ تمام عالم و اشیا برای او خاضع و سر بزیرند 
در برابر عظمت او همه ذلیلند.
هیچکس نمیتواند از حکومت الهی فرار کند 
« ولا یُمکنُ الفرارُ من حکومتک» 
هر جا که باشید در حکومت خدا هستید.
اللهّم اخْتم لنا بالسعادة
بسم الله الرحمن الرحیم 
خلاصه بخش پنجم خطبه ۱۸۶ 
از کتاب فیض الاسلام ۲۲۸ : 
 حضرت در ادامه مباحث توحیدی می فرماید:
/خداوند فانی کننده اشیاست بعد از اینکه موجودات عمری را گذرانده از بین میبرد.
« هو المُفنی لَها بعدَ وجودِها »
تا اینکه روزی تمام مجموعه عالم و روزگار جمع می شودو چیزی از آنها باقی نمی ماند.
آنقدر فانی می شوند تا اینکه موجودات و زندگان به مردگان ملحق می شوند.و سفرهٔ دنیا جمع می شود.
« حتی یَصیرَ موجودُها کمفقودِها »
/ تعجب نکنید از جمع شدن سفرهٔ دنیا ، از بین رفتن نور خورشید، خارج شدن ستارگان از مدار ، و دچار شدن زمین به زلزله ، انچنان که مانندپنبه زده شده « کالفَراشِ المَبثوث و تَکونُ الجِبالِ کالعِهنِ المنفوش» می شوند.
فانی شدن دنیا بعد از خلقت عجیب نیست.
عجیب آنست که عالم از هیچ خلق کرد.
« اَعْجبَ مِن انشائها واخْتراعِها »
/ اگر تمام مخلوقات دست بدست هم بدهند تا کوچکترین مخلوق پشه را خلق کنند قادر نیستند و از عهدهٔ آن بر نخواهند آمد.
« کیف و لوِاجْتَمعَ جمیعُ حیوانِها »
تمام حیوانات زمینی ، طیور ، چهار پایایان ، حیوانات بیابانی ، اصناف و اقسام و اجناس ،هوایی و دریایی ، حیوان کم فهم ، و حیوان تیز هوشی مثل انسان جمع شوند یک پشه ای را خلق کنند.
 مراحُها = حیوان بیابانی که استراحتگاه او در شهرو آخور است .
سائمِها = حیوان بیابانی که استراحتگاه او همان بیابان است 
قوت و قدرت بر خلق آن ندارند.
آیه تحدی ، به مبارز طلبیدن 
« انَ الذین تدعونَ مِن دونِ اللهِ لَم یَخلُقوا ذُباباً ولواجْتَمَعوا لهُ….. ضَعُفَ الطالبُ و المَطلوب  هم شما و هم پشه هر دو ضعیفید.
 « حج  – ۷۲ »
مشرک و ملحد و هرکسی که غیر خدا به اغیار رو می اندازد و هر که ادعایی دارد حاضر شوند برای خلق پشه ای ، هرگز قادر نخواهند 
بود.« ما قدَرَتْ علیٰ اِحداثِها »
/ نه تنها خلقت را توان نیست بلکه راه رسیدن به پشه را هم نمی فهمد. راه ورود به دالان خلقت را هم نمی تواند فهم کند.
/ در عالم خارج راه و روش خلقت را که نمی دانند ، اگر دنبال هم  کنند تمام موجودات حیران  و سرگردان می شوند.
« ولو عَرفَت کیفَ السبیلُ الیٰ ایجادِها »
عقل متحیر می شود ، تمام قوای شما به تحلیل میرود ولی باز هم نمی توانید.
« لَتَحَیَرَت عقولُها »
چگونه با این ظرافت خلق شده پشه ریزی با تمام دستگاه بدنی و سیستم لازم حیاتی  در حالیکه زاد و ولد هم میکند.
/ بعد مدتی تحیر در حالی که ضعیف و ناتوان از کار خود بر می گردید.
« و رجَعَت خاسئةً حَسیرةً »
با تمام وجود می فهمید که برای شما مقدور نیست و نمی توانید .
« عارفةّ باَنَها مقهورةٌ»
اقرار می کنید به ضعف خود در برابر  خلق یک پشه.
«« مقراً بالعجزِ عن انشائها » 
 
اعتراف میکنید به عدم قدرت خود از فنای  پشه.
« مُذعِنةً بالضعفِ عن اِفنائِها» 
ایجاد و خالق بودن از دست شما بر نمی آید.چون خدا خالق است.
ازبین بردن آنهم از دست شما بر نمی آیدچون 
« هو المُفنی» خداست که مرگ و نیستی موجودات را تعیین میکند.
اللهم اجعل اعمالَنا مقبوله
 بخش چهارم
موضوع: خالقیت خدا + دنیا یکی از مخلوقات بزرگ خداست + جایگاه کوه ها در نظام توحیدی + امکان فرار از سلطنتدخدا نیست + خدا نه در فرستادن نقمت با کسی تعارف دارد نه در فرستادن نعمت
 
 
 بخش پنجم
موضوع: فضیلت ماه شعبان + نظر سیدابن طاووس در مورد شروع سال قمری + ناز و نیاز با خدا + تحدی خدا برای خلق پشه + آیا دانشمندان می توانند موجودی را خلق کنند؟؟
 
 
 بخش ششم
موضوع: امکان اعاده ی معدوم جایز است+چرا خداوند موجودات راخلق کرده؟!+مرگ مخلوقات چه فلسفه ای دارد
 

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.