(دیدگاهی نوین به اسم علم)
(اسم علم)
نویسنده: آقای علی ایزدی وآقای علیرضا منصوریه
استاد:حامد خادم ذاکرین
سال تحصیل:1400
طلاب پایه دوم
حوزه علمیه طلبه سال۱۴۰۰حوزه علمیه قم
بسم الله الرحمن الرحیم
چکیده
علَمْ (به فتح عين ولام) در لغت به معناى علامت و نشانه است و در اصطلاحج اسمى است كه بر انسان، حيوان، مكان، زمان، شئِ معيّن يا جنسِ خاص گذارده میشود و بر دو قسم است: عَلَمِ شخص و عَلَمِ جنس. )
فهرست مطالب
علم
تعریف علم شخص
اقسام
اسم ، لقب ،کنیه
منقول و مرتجل
مفردومرکب
اعراب اسم های مرکب
در ادامه…
تعریف علم جنس و…
مقدمه ( اسم علم یکی دیگر از انواع معارف میباشد که به لحاظ جنس به دونوع علم شخص وعلم جنس که به اعتبار کیفیت به وضع و منقول و مرتجل و بالغلبه تقسیم میشود.)
علم:
(نگاهی نوین به اسم علم)
2-اهمیت و ضرورت اسم علم:
(در ادبیات عرب برای اشاره به چیزی معین و دارای معنای معلوم بخواهیم به چیزی که مشخص شده اشاره کنیم از این نوع معرفه یعنی علم استفاده میکنیم… )
3-پیشینه تحقیق:
( علمای نحوی که در مورد اسم علم انضاری داشتند :
جناب ابن هشام با کتاب قطرةالندی .
جناب ابن منظور باکتاب لسان العرب.
جناب مصطفی غلائينی جامع الدروس العربية.
جناب عباس حسن با کتاب نحو الوافی.
و از جناب صاحب مصنف کتاب جوامع الجامع.
4روش تحقیق:
(با استفاده از کتب مکتوبه و استفاده از اینترنت)
پژوهش اسم علم:
عَلَم شخص داراى اين اقسام است:
الف: اسم، لقب و كنيه
عَلَمِ شخص به اسم، لقب و كُنيه تقسيم شده است.
اسم، لفظى است كه از آن مدح يا ذمّ قصد نشده مثل «اَحْمَدُ» در «مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتى مِنْ بَعْدى اِسْمُهُ اَحْمَدُ».
لقب كلمهاى است كه از معناى آن مدح يا ذمّ قصد شده، به ترتيب مثل «اَميرُالْمُؤْمِنينَ»، «اِمامُ الْفاسِقينَ».
كُنيه كلمهاى است كه مضاف اليه براى يكى از چهار كلمه «اَبْ، اُمّ، اِبْن و بِنْت» باشد مثل «اَبِىالْقاسِمِ»، «اُمِّ كُلْثُومِ» و مثل «اَبىلَهَبٍ» در «تَبَّتْ يَدا اَبى لَهَبٍ». گاهى كنيه را براى غير صاحب عقل مىآورند مثل «اِبنِ آوى» و «بِنْتِ وَرْدانَ».
مقصود از كنيه مدح است ولى نه از طريق معناى لفظ بلكه از جهت آن كه عرب از ذكر كنيه، تعظيم را اراده مىكند. هرگاه اسم و لقب جمع شوند، قاعده تقديمِ اسم بر لقب است مثل تقدّم «علىّ» بر «اميرالمؤمنين» در «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّاً اَميرَالْمُؤْمِنينَ وَلِىُّ اللَّهِ» و گاهى لقب بر اسم مقدم مىشود، مثل «اِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ» كه مسيح لقبِ حضرتِ عيسى«ع» است و بر اسمِ آن حضرت مقدم شده.
هر كدام از اسم يا لقب گاهى مفرد و گاهى مضافاند. اسم مفرد مثل «عَلى» و اسمِ مضاف مثل «عَبْدُاللَّهِ». لقب مفرد مثل «صادِقٌ«ع»» و مضاف مثل «اَميرَالْمُؤْمنينَ». در هر دو صورت، لقب در اعراب، تابعِ اسم است. منظور از تابع، بدل كلّ يا عطفِ بيان شدن است، مثل «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيًّا اَميرَالْمُؤْمِنينَ وَلِىُّ اللَّهِ» كه «اَميرَالْمُؤْمِنينَ» بدل از «عَلِيًّا» مىباشد. و در صورتى كه اسم و لقب مفرد باشند، اضافه اسم به لقب جايز است بدان گونه كه در باب اضافه بيان مىشود.
بين كنيه با اسم و لقب، ترتيبى نيست. پس تقديم كنيه بر اسم و لقب جايز و عكس آن نيز صحيح است. در قرآن اسم بر كنيه مقدم شده مثل «مَرْيَمَ ابْنَةَ عِمْرانَ»، «يا عيسىَ بْنَ مَرْيَمَ» كه كلمات «مَرْيَمَ» در آيه اول و «عيسى» در آيه دوم اسماند و در دعا آمده «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى… عَلِىّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدينَ وَمُحَمَّدِبْنِ عَلّىٍ الْباقِرِ وَجَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ وَ…»، كه كلمات «عَلىِّ، مُحَمَّدِ و جَعْفَرِ» بر كنيه مقدم شدهاند.
ب :منقول و مُرتَجَل
عَلَم شخص دو قسم است: مرتجل و منقول. مرتجل در لغت به معناى مخترَع (اختراع شده، جديد و تازه) است، و در اصطلاح، كلمهاى است كه خودِ كلمه و موادّ و مشتقاتش قبلاً استعمال نشده باشد، مثل «مريم و مَدْيَنْ».
منقول اسمى است كه از كلمه ديگرى نقل گرديده، مثل محمود و احمد، مصطفى و مرتضى و اصلِ آن ممكن است قبل از نقل، اسم يا فعل باشد. اسم، ممكن است اسم عين باشد مثل «ثور و اَسَد» يا اسم معنا مثل «فَضْل و زَيْد» (كه فعلاً نام اشخاص معيّنى قرار داده شده) و فعل ممكن است ماضى باشد «شَمَّرَ و عَسَبْ» (كه فعلاً اسم براى اسب شده) يا مضارع «تَغْلِبْ و يَشْكُرْ» (كه نام براى دو شخص شده) يا امر «اِصْمِتْ».
در عَلَم مرتجل بين نحوييّن اختلاف است، زيرا «عَلَمى» كه خود يا مشتقات آن در معناى ديگرى استعمال نشده باشد، يافت نشده. پس صحيح و حق، قولِ سيبويه است كه تمام اعلام، منقولاند و مثل «مَدْيَنْ» از «مَدَنَ» به معناى اَقامَ گرفته شده و «مَريم» كلمهاى است سُريانى به معناى مرتفع.
چهار تذكر
۱- عَلَم منقول ممكن است از حرف نقل شود چنان كه نام كسى را «كَلاّ» گذارند..
۲– اعلام منقوله، ممكن است از جهت حركات و سكنات عين اصلشان نباشند، چنان كه «اِصْمِتْ» به كسر همزه و ميم عَلَم گرديده ولى اصل آن به ضمّ همزه و ميم بوده، زيرا از باب «فَعَلَ، يَفْعُلُ» است و طبق قاعده «اُصْمُتْ» مىشود.
۳- علم منقول ممكن است از مفرد يا جمله، نقل شود. منقول از جمله ممكن است از جمله اسميه باشد كه شنيده نشده يا از جمله فعليه كه اين قسم شنيده شده. منقول از جمله فعليه گاهى فاعلش ضمير است مثل «يَشْكُرْ» و گاهى فاعلش اسم ظاهر است مثل «شابَ قَرْناها».
۴- عَلَمِ بالغلبه جزء اعلام منقوله است و عبارت است از اين كه كلمهاى نام شخصى شود نه از طريق وضع بلكه از طريق كثرت استعمال، چنان كه به «بَيْتُ اللَّهِ»، «بَيْتْ» گفته شده مثل «وَللَّهِِ عَلَىالنّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» و به «عَبْدُاللَّهِ»كه يكى از پسران عباس است «اِبْنِ عَبّاسْ» گفته شده با آن كه تمام پسرانش «ابن عباس» مىباشند. عَلَمِ بالغلبه بدون تغيير از اصل كلمه استعمال مىشود و بيشتر با اضافه، مثل «ابنعباس» يا با لام مثل «البيت» مىباشد.
ج: مفرد و مرّكب
عَلَمِ شخص يا مفرد است مثل «حَسَنْ» و «حُسَيْن»(ع) يا مركّب، و مركّب سه قسم است: اضافى، اسنادى و مزجى.
مركّب اضافى از مضاف و مضافٌ اليه تشكيل مىشود، مثل «اَسَدُاللَّهِ» و «خَليلُ اللَّهِ».
مركب اسنادى يا جمله فعليّه است مثل «سُرَّ مَنْ رَأى» و «تَأَبَّطَ شَرّاً» يا جمله اسميّه. جمله اسميّه چنان كه ابن مالك در كتاب «التّسهيل» گفته از عرب اصيل شنيده نشده است.
مركّب مزجى از دو كلمهاى كه با يكديگر مخلوط شدند به وجود مىآيد. گاهى جزء دوّم «وَيْه» است. مثل «سيبِوَيْه، عَمْرِوَيْه، نَفطْوَيْه، خالْوَيْه» و گاهى غير «وَيْهْ» مثل «بَعْلَبَكّ» – «حَضْرَمُوتْ» – «مَعْديكَرَب» – «قالى – قَلا» – «خُوزِستان» – «طَبَرِستان» – «رامْهُرمُز» كه به ترتيب در اصل «بَعْلَ – بَكْ» – «حَضْرَ – مُوتْ» – «مَعْدى – كَرَبْ» – «قالى – قَلا» بوده. اول و دوم نام دو شهر است. سوّم نام شخص و باقى، اسماء بلاد مىباشند.
اعراب اسمهاى مركّب
مركّب هاى اسنادى مبنى اند و به صورتِ حكايت از اصل، ذكر مىشوند. و مركّب هاى اضافى جزء دوم، مجرور و جزء اول، معرب بر حسب عوامل اند.
جزء اول مركّب هاى مزجى مفتوح است. مشروط به آن كه «ياء» نباشد مثل «حَضْرَ» در «حَضْرَمُوت» و اگر «ياء» باشد، ساكن مىشود. مثل «مَعْدى» در «مَعْديكَرَبْ» و جزء دوم، اعرابِ غيرمنصرف دارد. يعنى در حالت رفعى ضمّه و در حالت نصبى و جرى فتحه مىگيرد، مشروط به آن كه جزء دوم، كلمه «وَيْه» نباشد، زيرا در اين صورت، مبنى بر كسره مىشود….
۲-علم جنس
عَلَمِ شخص با اقسامش بيان شد اينك بحث در عَلَمِ جنس است. منظور از عَلَم جنس اسمى است كه براى جنس خاصّى وضع شده، مثل «اُسامَةٌ» براى جنس شير درنده و «اُوَيْسٌ» براى جنس گرگ. عَلَم جنس مثل عَلَمِ شخص، لفظاً معرفه است ولى معناً چون فرد خاصّى را نمىفهماند، نكره است، مثل معرّف به الف و لام جنس در مثال «اَلرَّجُلُ خَيْرٌ مِنَ الْمَرْأَةِ» كه منظور از «اَلرَّجُلُ» و «اَلْمَرْأَةِ» جنس مرد و جنس زن است. لفظاً معرفهاند چون معرّف به لاماند و معناً نكرهاند چون فرد مشخصّى از مرد يا زن را نمىفهمانند.
علماى نحو و اصول مىگويند عَلَم جنس براى جنس با قيدِ حضور آن در ذهن وضع گرديده و به خاطر قيدِ حضور در ذهن معرفه است. چنان كه همين حرف را در معرّف به لامِ جنس زدهاند ولى اين قول علاوه بر تكلّف، واقعيّت ندارد و حق، قول شيخ رضى استرآبادى – عليه الرّحمه – در كتاب «شرح كافيه» است كه فرموده: چنان كه مؤنث دو قسم است: لفظى و معنوى، لفظى مثل «غرفة، بُشرى و صحراء» و معنوى مثل «هند و زينب»، معرفه نيز دو قسم است: لفظىِ فقط، مثل عَلَم جنس (اُسامَه و اُوَيْس) و مثل معرّف به لام جنس (اَلرَّجُلْ) و لفظى و معنوى مثل عَلَمِ شخص و معرّف به لام عهد.
هفت تذكّر
۱- وضع عَلَمِ جنس براى اجناس غيرانسان است (حيوانات، معانى و اوقات). حيوانات مثل «اُسامَة و ثُعالة» معانى مثل «بَرَّةْ»، «كَيْسانْ»، «شَعُوبْ»، «اَوْلى».اوقات مثل «غُدْوَةَ»، «بُكْرَةَ» بدون تنوين، زيرا به خاطر عَلَميّت و تأنيث، غيرمنصرفاند. عَلَم جنس در قرآن مثل «اَوْلى لَكَ فَاَوْلى» و مثل «بَكِّرْ عَلَىَّ غُدْوَةَ الْمُنْزَلِ» – «اَنَا اَبْعَثُهُ اِلَيْكَ يا جابِرُ بُكْرَةَ غَدٍ».
۲- بعضى از اعلامِ جنس به لفظِ اسم است، مثل «قُثَمْ» عَلَمِ جنس براى «ضِبْعانْ» و «غُدْوَةْ» و «بُكْرَةْ» براى صبح، و برخى به لفظ كُنيه مثل «اُمِّ عِرْيَطْ» براى عقرب و «اَبِى الْحارِثْ» براى شير درنده.
۳- براى بعضى از اسماى جنس، مثل اَسَد. عَلَم جنس به لفظ اسم و به لفظ كنيه آمده، به ترتيب مثل «ثُعالَة» و «اِبْنُ حارِثْ» و براى بعضى فقط به لفظ اسم است، مثل «قُثَمْ» و براى بعضى فقط به لفظ كُنيه است، مثل «اَبى بَراقِشْ».
۴- بعضى از كلمات، عَلَمِ جنس دارند و اسم جنس ندارند مثل «اِبْنِ مِقْرَضْ» و «حِمارِ قَبّانْ» كه اسمِ جنس اين دو شنيده نشده است.
۵- واضع در بيشتر اعلامِ جنس، تناسب معناى لغوى را در نظر داشته است؛ مثلاً كلمه «حَضاجِرْ» را براى كفتار و «اِبْنِ دَأْيَهْ» را براى كلاغ قرار داده است.
۶- اعلام جنس چون لفظاً معرفهاند، تنوين آنها تنكير نيست و چون معناً نكرهاند معناى جنس دارند و هم چون معرّف به لام جنس «اَلرَّجُلُ خَيْرٌ مِنَ الْمَرْأَةِ» بر عموم دلالت مىكنند و به همين دليل چنان كه استثنا از لام جنس در مثل «اِنَّ الاِنْسانَ لَفى خُسْرٍ» صحيح است، استثناى از عَلَم جنس در مثل «اَلاُسامَةُ خَيْرٌ مِنَ الثُعالَةِ» جايز است.
۷- بعضى كلمه «سُبْحانَ» را كه اسم معنا است، عَلَم براى جنس «تسبيح» دانستهاند و گفتهاند چنان كه تسبيح منصوب مىشود، «سُبْحانَ» نيز قابل نصب بوده و بعداً به جاى فعل «يُسَبِّحُ» استعمال گرديده است.
ولى اين قول مردود است به اين كه «سُبْحانَ» اوّلاً: دائم الاضافه است، مثل «سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا يَصِفُونَ». و در قرآن بدون اضافه نيامده و ثانياً مصدرِ غيرمتصرّف است. يعنى هميشه مفعول مطلق و منصوب مىباشد. بنابراين عَلَم جنس نيست.
كتابنامه
(کتاب القطرة الندي استفاده شده که نویسنده اش ابن هشام بود که در سال ۷ مهٔ ۸۳۳ م.، فوت نمودند)
ثبت دیدگاه