حدیث روز
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً

شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳ Saturday, 27 July , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2534×
   تحلیل ادبی آیه وضو و تاثیر آن بر استنباط فقهی
  حوزه علمیه حضرت بقیه الله عج – قم
                       استاد راهنما
                 استاد علیرضا کلاهدوزان
                          پژوهشگر
محمد جواد علی محمدی
               طلبه سال سوم حوزه علمیه قم
            سال تحصیلی ۱۴۰۰/ ۱۴۰۱
   بسم الله الرحمن الرحیم
سوره مبارکه مائده، آیه ۶
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ ۚ وَإِن کُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا ۚ وَإِن کُنتُم مَّرْضَی أَوْ عَلَی سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ ۚ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که برای نماز بر می خیزید، صورت و دستها را تا آرنج بشویید. و سر و پاها را تا برآمدگی روی پا مسح کنید. و اگر جنب باشید، خود را بشویید (و غسل کنید). و اگر بیمار یا مسافر باشید، یا یکی از شما از محل پستی آمده (و قضای حاجت کرده)، یا با زنان آمیزش جنسی داشته اید، و آب (برای غسل یا وضو) نیافتید، بر زمین پاکی تیمّم کنید. (به این طریق که) صورت [= پیشانی ]و دست هایتان را با آن مسح کنید، خداوند نمی خواهد شما را در تنگنا قرار دهد. بلکه می خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید. شاید شکر به جا آورید.
        
چکیده
اختلافاتی که در آیه وجود دارد، تاثیر فقهی دارد از جمله این اختلاف ها «إلی» به معنای مع است یا انتهای غایت و یا کلمه «أرجُلَکم» عطف به چه شده است و یا «کَعبَین» به چه معناست.
این اختلافات بر سر آیه وضو تقریباً بین علمای شیعه و اهل سنت می باشد اما روایاتی در باب این وضو آمده وعلمای اهل سنت توجیهات نادرستی که به منظور توجیه برخی روایات مخالف کتاب، بر آیه وضو تحمیل کرده اند .
ولی بیشتر علمای اهل سنت اخبار دسته دوم را بر اخبار دسته اول ترجیح داده اند.
خداوند در همین آیه اگر برای شخصی مشکلی به وجود آمده باشد و نتواند وضو بگیرد مانند این که آب موجود نباشد، و یا آب برای انسان ضرر داشته باشد، آن شخص می‌تواند به جای وضو تیمم کند.
دست نیافتن به آب در بعضی از موارد غالبا پیش می‌آید، مانند مرض و سفر، و در بعضی دیگر احیانا مانند تخلی کردن و مباشرت با زنان که در این موارد اگر دست آدمی به آب نرسید باید تیمم کند. 
پس برای استنباط معنای واقعی و اصلی آیه وضو باید به روایات مراجعه کنیم
چون آنها سرچشمه علم و قرآن ناطق و جانشینان واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله هستند.
فهرست مطالب
مقدمه
فصل اول: کلیات مباحث
گفتار اول: ضرورت و اهمیت مقاله
گفتار دوم: مفهوم شناسی
فصل دوم: تاثیرات آیه وضو
گفتار اول: مفاهیم لغوی تاثیر گذار
گفتار دوم: مسائل ادبی تاثیر گذار
گفتار سوم: بررسی تاثیر مفاهیم لغوی و مسائل ادبی در حکم فقهی
جمع بندی
کتابنامه
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله وسلامٌ على عبادِهِ الذينَ اصطفی، محمدٌ و آلِهِ الطاهرین.
قرآن، یگانه کتاب آسمانی است که علاوه بر این که تشريع احکام و تکالیف وارده در شریعت را بیان می دارد، معجزه خالده و جاوید اسلام را نیز تشکیل می دهد. لذا یگانه کتابی است که هر دو سمت را دارا می باشد و دارای این امتیاز بزرگ است.
و نیز این کتاب آسمانی، دارای دو جنبه عمومی و خصوصی است، از طرفی با مردم سخن گفته و با زبان آنان به گفتگو نشسته و از طرفی دیگر، با خواص سخن آغاز کرده است. هم توده مردم از آن بهره مند می گردند و هم خواص از آن استفاده های شایان می برند.
این از ویژگی های قرآن است که در همه جوانب و تمامی سطوح، سخن رانده و همگان را جواب گفته است.
ما در اینجا سعی کرده ایم که یکی از آیات مهم و پر بحث قرآن کریم را تحلیل کنیم..
فصل اول: کلیات مباحث
گفتار اول: ضرورت و اهمیت مقاله
علت انتخاب این آیه از قرآن کریم (مائده ۶( برای تحقیق این بود که یکی از مهمترین مسائل دین و کامل کننده دین نماز است و یکی از کارهایی که باید برای نماز خواندن انجام شود وضو گرفتن است.
در قرآن کریم شیوه صحیح وضو گرفتن را به طور کامل بیان نکرده است، به همین دلیل اختلافات بسیار زیادی در مورد شیوه صحیح وضو گرفتن وجود دارد؛ یکی از بزرگ ‌ترین اختلافات بین شیعه و سنی بر سر همین وضو گرفتن بوده چون علمای سنی بر این نظرند که دست ها را باید از پایین به بالا شست اما علمای شیعه و ائمه معصومین علیه السلام بر این نظرند که دستها را باید بالا به پایین و تا نوک انگشتان شست. در ادامه نظر برخی از علما را خدمت شما عرض خواهیم کرد. 
 اشخاص و علمای بزرگ و بسیار زیادی که در علم فقه عالم بوده و صاحب نظر بودند نظرات مختلفی در مورد آیه وضو دارند از جمله الظاهری که از علمای مذهب شافعی بوده در کتاب بدایة المجتهد و همچنین زُفَر از فرقه های مذهب حنفی در کتاب تفسیر قرطبی و دیگر کتاب ها نظراتی داده‌اند که نظرات آنها را در ادامه بیان خواهیم کرد..
در اهمیت این مباحث همین بس که اگر نظرات اشتباه را قبول کنیم باعث می شود نماز ما خراب شود و تاثیراتی در دنیا و آخرت ما می گذارد پس این مباحث بسیار با اهمیت هستند.؛!!
سوال اصلی: آیا در هنگام وضو باید پاها را بشوریم یا مسح بکشیم؟؟
نظر اصلی کدام است؟!!
سوالات فرعی: ۱- معنای اصلی حرف «إلی» که در آیه وجود دارد چیست؟
۲- به چه علت طریقه صحیح وضو گرفتن کاملا در قران نیامده؟
گفتار دوم: مفهوم شناسی
«الکعبین» معنای لغوی:(الکعب): هر مفصل استخوان.
«المرافق» معنای لغوی: (المرفق): آرنج
«الأرجلکم» معنای لغوی: پا ها
«أیدیَکم» معنای لغوی: (ید): دست
تذکر: کلماتی که معنی لغوی آنها گفته شد کلمات اصلی آیه هستند و معانی اصطلاحی و توضیحات بیشتر آنها در فصل بعدی خواهد آمد….
فصل دوم: تاثیرات آیه وضو
گفتار اول: مفاهیم لغوی تاثیر گذار
بررسی لفظ «ید» در آیه ۶، سوره مائده:
حد «ید» از سر انگشتان است تا شانه و غیر آن با قرینه فهمیده می‌شود؛ «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ», که به قرینه «إِلَی الْمَرَافِقِ» معلوم می شود، مراد از «وَأَیْدِیَکُمْ» تا آرنج است؛ مثل: «وَالسَّارقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقطَعُوا أیدِیَهُما»(مائده، ۳۸), که به وسیله روایات معلوم می‌شود مراد از «أیدی» چهار انگشت است که از دزد بریده می شود و مثل: «فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ»(مائده، ۶), که مراد از «ید» در تیمّم از مچ تا سر انگشتان است.
(قاموس قرآن، جلد ۷، ص۲۶۲)
بررسی لفظ «المرافق» در آیه ۶، سوره مائده: 
«مرافق» جمع مرفق به معنی آرنج است در لغت عرب است آن را مجمع ساعد و بازو گفته اند، «إلی المرافق» قید است برای «أَیْدِیَکُمْ» نه برای «فَاغسِلُوا» و به عبارت دیگر حد مغسول است نه غسل. 
دست در اطلاق عرب مصادیق گوناگون دارد، یک دفعه مراد از آن چهار انگشت است؛ مثل: «وَالسَّارقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقطَعُوا أیدِیَهُما»(مائده، ۳۸), 
و یکدفعه مراد از آن از مچ به پایین است؛ مثل: «فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ»(مائده، ۶),
 و یکدفعه مراد از آن آرنج است؛ مثل آیه: «ما نحن فیه» و یک دفعه مرا در آن از سر انگشتان است تا شانه چنانکه در أقرب الموارد گفته است.
لذا اگر در آیه قید «إلی المرافق» نبود، معلوم نمیشد مراد از دست کدام است ولی قید روشن می ‌کند که دست تا آرنج مراد است. بنابراین آیهٔ شریفه از اینکه از مرفق شسته شود یا بالعکس ساکت است و اگر ما بودیم و آیه می گفتیم: هر دو جایز است. 
شیعه که می گوید: باید وضو از مرفق به پایین شسته شود، دلیلشان روایات اهل بیت علیهم السلام است نه آیه فوق. (برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به وسائل)؛ اهل سنت نیز که از پایین به بالا می شویند در این عمل به آیه استناد نمیکنند بلکه از امثال ابوهریره و عثمان روایت می ‌کنند که آنها حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله را دیده اند که از پایین به بالا می شسته. (برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به سنن ابی داوود و غیره).
اهل سنت درباره آیهٔ فوق بیشتر اهمیت داده اند که «إلی» را به معنی «مع» بگیرند که یعنی مرفق نیز باید شسته شود، وانگهی اهل سنت نگفته اند که اگر کسی از مرفق بشوید وضوی او باطل است. (رجوع کنید به تفاسیر و کتب احادیث شان).
 طبرسی رحمة الله علیه در مجمع ذیل آیه فوق فرموده: امت اسلامی اتفاق دارند در این که اگر کسی از بالا به پایین بشوید وضوی او صحیح است. علی هذا شروع از پایین در مذهب اهل سنت مستحب است نه واجب که عکس آن مبطل باشد.
فقهاء شیعه با استناد به روایات اهل بیت علیهم السلام فتوا داده اند که در صورت شستن از پایین به بالا وضو باطل است.
فقط از ابن ادریس نقل شده که آن را مکروه دانسته و مبطل نمی داند و نیز سید مرتضی که در یکی از دو فتوایش گفته از بالا شستن مستحب است.
اگر بگویند: گفتید آیه از کیفیت شروع ساکت است و اگر ما بودیم و آیه، هر دو نوع شستن جایز بود در این باره توضیح بیشتر بدهید؟
می گوییم: به طوری که گفته شد «إلی المرافق» حد «أَیدیَکُم» است، مثلاً اگر شخصی به نقاش بگوید: این ستون را تا نصف رنگ بزن. نقاش مخیّر است که از نصف به پایین رنگ بزند و بالعکس. در هر دو صورت می گویند ماموریت خود را انجام داده است؛ هم چنین است آیهٔ شریفه.
( قاموس قرآن، جلد ۳، ص ۱۱۱ و ۱۱۲)
بررسی لفظ «الکَعب» در کتب لغت عرب
(الکعب): هر مفصل استخوان. و- استخوان بیرون زده در محل اتصال ساق پا و در هر پا دو پاشنه در سمت راست و چپ آن وجود دارد. در مردم عادی به آن پاشنه پا می گویند. جمع الکعب: (کُعوب) و (کِعاب). و زمانی که گفته می شود: مردی با پاشنه بلند: او را با عزت و پیروزی توصیف می کنند.
(المعجم الوسیط، ص ۷۹۰)
بررسی لفظ «الکَعبَین» در آیه ۶، سوره مائده:
«وَ امسَحُوا بِرؤسَكَم و أرجُلَكُم إلى الكَعبَين», «الکَعبَین» که مفردش کعب است آیا مراد از آن مفصل پا است یا برجستگی استخوان روی پا یعنی قوزك پا؟ طبرسی فرموده: «کَعبَین» نزد امامیه عبارتند از دو استخوان روی پا ( قوزك) ولی جمهور مفسران و فقهاء گفته اند مراد دو استخوان ساقها است؛ یعنی دو قوزك ساقها که در انتهای استخوان ساق و در مفصل ساق و پا هستند.
نگارنده می گوید : على هذا در هر پا دو کعب هست،
 در مجمع فرموده: امامیه در رد این سخن گفته اند: اگر مراد دو قوزك انتهای ساق باشد، لازم بود «إلى الكعب» آید زیرا مسح به چهار کعب است. 
به نظر نگارنده : تثنیه آمدن «کعبین» برای آنست که بفهماند در هر پا یك كعب وجود دارد؛ درباره دستها که «المرافق» آمده روشن است که نسبت بعموم مردم است و گرنه معلوم است که هر شخص دو مرفق دارد و اگر «إلى الكِعاب» گفته میشد بیشتر احتمال میرفت که در هر پا دو قوزك مراد است.
ناگفته نماند از مجمع نقل شد که در نزد اماميه كعب قوزك پا است.
 در مستمسک عروه فرموده : شيخ در تهذیب بر آن ادعای اجماع کرده، از معتبر نقل شده که آن مذهب اهل بیت علیهم السلام است و نیز از ذکری و محکی انتصار و محکی خلاف ادعای اجماع نقل شده، ولی علامه در مختلف و دیگران کعب را مفصل پا دانسته اند و آن موافق احتياط است، چنانکه سید در عروة فرموده است. 
اما قول اهل لغت: در قاموس گفته : کعب قوزك روی پا و دو قوزك در دو طرف پا و هر مفصل است. همچنین است قول اقرب الموارد. جوهری آن را استخوان بر جسته نزد مفصل میداند بالاتر از قوزك.
در مصباح گوید: أصمعی و جماعتی آن را دو قوزك در دو طرف پا دانسته اند، ابن اعرابی و جماعتی آن را مفصل میان پا و ساق گفته اند. قول راغب نیز ظاهراً مانند جوهری است.
( قاموس قرآن، جلد ۶، ص ۱۱۴ و ۱۱۵(
گفتار دوم: مسائل ادبی تاثیر گذار
بررسی حرف «باء» در «وَ امسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ»(مائده/ آیه ۶)
گفته شده است که در «وَ امسَحُوا بِرُءُوسَکُم»، «باء» به معنای تبعیض است؛
 تبعیض دلالت می‌کند مراد از مجرور، بعضی از آن است نه تمام آن، این معنا را أصمعی، فارِسی، قتّبی و ابن مالک برای «باء» اثبات کرده وقائل به آن هستند؛ زیرا در هنگام وضو، قسمتی از سر مسح می شود نه تمام آن.
لكن ظاهر و قول أصح این است که معنای باء در این آیه، الصاق حقیقی است و دارای معنای تبعیض نمی باشد بنابراین قول، معنای
آیه: «مسح کنيد متصلا به سرهایتان» می شود.
و همچنین گفته شده است که معنای باء در آیه وضو «وامسحوا برؤوسكم» استعانت است و بنابراین فرض، در اصل کلام دو کار صورت گرفته است:
1- حذف: اسقاط کلمات در عبارت.
2- قلب: جا به جایی کلمات در عبارت.
زیرا اصل آیه اینگونه «و امسحوا رؤوسكم بالماء» بوده است، زیرا ماده (مسح) به مفعول خود (مزال عنه = شیئی که چیزی از او زائل می شود) بنفسه و بدون حرف جر متعدی می شود و به (مزيل = زائل کننده) به واسطه حرف جر باء متعدی می شود، بنابراین در آیه اولاً مزیل که «ماء» می باشد، حذف شده است و ثانياً «رؤوسكم» که مزال عنه است، چون از آن به واسطه آب حدث زائل می شود، قلب به مزیل شده و جای آن قرار گرفته و بعد از باء ذکر شده است.
(مغنی الأریب، ص ۸۱(
نکته:
در این قسمت از سوره مائده آیه ۶ :«وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ»، «أَرْجُلَکُمْ» عطف بر محل «بِرُءُوسِکُمْ» می باشد؛ 
عطف بر چند قسم است که یکی از اقسام آن عطف بر محل می باشد؛ عطف بر محل یعنی معطوف، اعراب محلی معطوف علیه را می گیرد و از حیث اعراب تابع محل معطوف می باشد.
 در این آیه مذکور،«بِرُءُوسِکُمْ» در اصل منصوب بوده و به همین خاطر «أَرْجُلَکُمْ» منصوب شده است.
(مغنی الأریب، ص ۲۸۷)
بررسی معنای «إلی» در «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ»:
حرف «إلی» معانی بسیار زیادی دارد اما در این قسمت از آیه «إلی» به معنای معیت و همراهی می باشد.                                                                                                    نکته: «إلی» به معنای معیت هم بر سر اسم ظاهر داخل میشود (همانند همین آیه ای که گذشت) و هم بر سر ضمیر داخل میشود؛ مانند: «إلیه یُرَدُّ عِلمُ السَّاعَةِ».
(شرح العوامل في النحو، ص ۲۰۹)
دستور وضو ساختن :
” فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ” کلمه” غسل” به فتح غین به معنای عبور دادن آب بر جسم است، و غالبا به منظور تنظیف و پاک کردن چرک و کثافت از آن جسم صورت می‌گیرد،
 و کلمه” وجه” به معنای روی و ظاهر سمت مقابل هر چیز است،
 لیکن در غالب موارد در چهره و صورت آدمی و یا به عبارتی سمت جلو سر انسان استعمال می‌شود، آن سمتی که چشم و بینی و دهان در آن سمت است و حد آن همان مقداری است که هنگام گفتگو پیدا است این معنای لغوی وجه است ولی ائمه اهل بیت (علیه السلام) آن را در تفسیر آیه مورد بحث به حد معینی از سمت جلو سر تفسیر کرده اند،
 و آن عبارت است از طرف طول بین ابتدای موی سر به پائین تا آخر چانه، و از طرف عرض آن مقدار از صورت که میان دو انگشت شست و میانی و یا شست و ابهام قرار گیرد، البته در این میان اندازه گذاریهای دیگری برای کلمه” وجه” شده، که مفسرین و فقها آن را نقل کرده اند. 
کلمه: ” ایدی” جمع کلمه” ید” است، که نام عضو خاصی از انسان است که با آن می‌گیرد و می‌دهد و می‌زند و کارهایی دیگر می‌کند، و آن عضو که نامش به فارسی دست است از شانه شروع شده تا نوک انگشتان ادامه می‌یابد،
و چون عنایت در اعضای بدن به مقدار اهمیت مقاصدی است که آدمی از هر عضوی از اعضای خود دارد، و مثلا غرض و مقصدش از دست دادن و گرفتن است، بدین جهت از همین عضو که گفتیم حدش از کجا تا به کجا است به خاطر اینکه نیمه قسمت پائین آن یعنی از مرفق تا سر انگشتانش بیشتر و یا بگو مثلا ۹۰ مقاصدش را انجام می‌دهد، 
لذا کلمه” ید: دست” را بیشتر در همین قسمت به کار می‌زند، و باز به خاطر اینکه از آن ۹۰ درصد باز ۹۰ درصد از مقاصدش را به وسیله قسمت پائین تر یعنی از مچ دست تا سر انگشتان انجام می‌دهد، این کلمه را بیشتر در همین قسمت به کار می‌برد، 
بنا براین کلمه” دست” سه معنا دارد،
1- از نوک انگشتان تا مچ
2-  از نوک انگشتان تا مرفق ۳
3- – از نوک انگشتان تا شانه. 
و این اشتراک در معنا باعث شده که خدای تعالی در کلام خود قرینه ای بیاورد تا یکی از این سه معنا را در بین معانی مشخص کند، و آن قرینه کلمه” إِلَی الْمَرافِقِ” است، تا بفهماند منظور از شستن دستها در هنگام وضو، شستن از نوک انگشتان تا مرفق است نه تا مچ دست و نه تا شانه، چیزی که هست از آنجا که ممکن بوده کسی از عبارت” دستها را بشوئید تا مرفق” خیال کند که منظور از شانه تا مرفق است. اهل سنت این جمله را تفسیر کرد به اینکه منظور از آن قسمتی از دست هست که کف در آن قرار دارد.
توضیحی در مورد قید” إِلَی الْمَرافِقِ” و شستن دست از بالا به پائین، در وضو 
و اما کلمه” إلی” این کلمه بطوری که استعمال آن به ما می‌فهماند وقتی در مورد فعلی که عبارت باشد از امتداد حرکت استعمال شود، حد نهایی آن حرکت را معین می‌کند، 
(وقتی می‌گوئیم من تا فلان جا رفتم، معنایش این است که نقطه نهایی عمل من که همان رفتن باشد فلان جا است و اما اینکه خود آن نقطه هم حکم ما قبل از کلمه” الی تا” را داشته باشد و یا حکم آن را نداشته باشد مطلبی است که از معنای این کلمه خارج است)
 (مثلا وقتی گفته شود” من ماهی را تا سرش خوردم” کلمه” تا” دلالت نمی کند بر اینکه سر آن را هم خورده ام، و یا نخورده ام) بنا بر این حکم شستن خود مرفق از کلمه” إلی” استفاده نمی شود، آن را باید سنت بیان کند)،
ولی بعضی از مفسرین گفته اند که کلمه” إلی” به معنای کلمه” مع با” است، و جمله” وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ” به معنای این است که فرموده باشد” و ایدیکم مع المرافق و دست‌ها را با مرفق‌ها بشوئید”
 هم چنان که در آیه: ” وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ”   (سوره نساء، آیه ۲). به این معنا آمده، دلیلی که برای این دعوی خود آورده اند روایاتی است که می‌گوید رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در هنگام وضو مرفق خود را نیز می‌شست، (تفسیر المنار ج ۶ ص ۲۲۳).
 و این جرأت عجیبی است که در تفسیر کلام خدای عز و جل به خود داده اند، برای اینکه روایاتی که در این باب هست خالی از دو حال نیست،
 یا صرفا عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را حکایت می‌کند، که پر واضح است نمی تواند بیانگر آیه قرآن باشد، برای اینکه عمل مبهم است، و زبان ندارد، و با این حال نمی تواند به لفظی از الفاظ قرآن معنایی غیر آنچه در لغت دارد بدهد، تا بتوانیم بگوئیم یکی از معانی کلمه” إلی” معنایی است که کلمه” مع” دارد، 
و یا آنکه حکم خدا را بیان می‌کند نه عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را، که در این صورت آن روایات نمی تواند تفسیر آیه باشد، 
و اینکه در شق اول گفتیم عمل مبهم است، و می‌تواند وجوهی داشته باشد، یکی دیگر از وجوه آن این است که شستن خود مرفق از باب مقدمه علمی بوده باشد، یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرفق را هم می‌شسته تا یقین کند به اینکه دستها را تا مرفق شسته است،
 یکی دیگر از وجوه آن این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این مقدار را بر حکم خدا افزوده باشد، و آن جناب چنین اختیاری را دارد، 
هم چنان که می‌دانیم نمازهای پنجگانه همه از طرف خدای تعالی بطور دو رکعتی واجب شده بود، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در بعضی از آنها دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه کرد، و روایات صحیحه ای این معنا را ثابت کرده است. 
و اما اینکه آیه مورد بحث را تشبیه کرده به آیه: ” وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ” این تشبیه درست نیست، زیرا در این آیه نیز کلمه” الی” به معنای کلمه” مع” نیامده، بلکه فعل” لا تَأْکُلُوا” متضمن معنای” لا تضموا ضمیمه مکنید” یا مثل آن است، می‌خواهد بفرماید مال مردم را ضمیمه مال خود نکنید.
از آنچه گذشت روشن گردید که جمله” إِلَی الْمَرافِقِ” قید است برای کلمه” ایدیکم”، در نتیجه حکم وجوب شستن به اطلاق خود باقی است و مقید به آن غایت نیست،
 واضح تر بگویم یک مرتبه موضوع حکم را عبارت می‌دانیم از” دست” به تنهایی: و می‌گوئیم آن را تا مرفق بشوی که در اینجا حکم شستن مقید به قید تا مرفق است، و بار دیگر موضوع حکم را عبارت می‌دانیم از” دست تا مرفق” و سپس می‌گوئیم این را بشوی، که در این صورت حکم ما مطلق است، موضوع حکم مقید است،
اگر تعبیر اول را بیاوریم، معنایش این می‌شود که شستن دست را از سر انگشتان شروع کن تا برسی به مرفق، 
و اگر تعبیر دوم را بیاوریم معنایش این است که” این عضو محدود و معین شده را بشوی”، حال چه اینکه از بالا به پائین بشویی یا از پائین ببالا،
 مؤلف فرموده جمله: ” إِلَی الْمَرافِقِ” قید موضوع است نه قید حکم. علاوه بر اینکه هر انسانی که بخواهد دست خود را بشوید- چه در حال وضو و چه در غیر حال وضو- بطور طبیعی می‌شوید، و شستن طبیعی همین است که از بالا به پائین بشوید، و از پائین به بالا شستن هر چند ممکن است، لیکن طبیعی و معمولی نیست، 
و روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیه السلام) هم به همان طریقه طبیعی فتوا می‌دهد نه به طریقه دوم. 
با این بیان پاسخ از سخنی که ممکن است گفته شود داده شد، و آن این است که کسی بگوید: مقید شدن جمله” دستها را بشوئید” به جمله” تا مرفق” دلالت دارد بر اینکه واجب است شستن از ناحیه انگشتان شروع شده، در ناحیه مرفق تمام شود، 
و آن پاسخ این است که همه حرفها در این بود که آیا قید” إِلَی الْمَرافِقِ” قید جمله: ” فاغسلوا” است، و یا قید موضوع حکم، یعنی کلمه” ایدی” است، 
و ما گفتیم که قید کلمه” ایدی” است و در این صورت دستها باید تا مرفق شسته شود، نه اینکه شستن تا مرفق باشد، و دستها تا مرفق را دو جور می‌توان شست یکی از مرفق به پائین و دیگری از انگشتان ببالا، 
پس باید بگوئیم لفظ” إِلَی الْمَرافِقِ” لفظ مشترکی است که باید قرینه ای از خارج یکی از دو قسم شستن را معین کند، و معنا ندارد بگوئیم قید” إِلَی الْمَرافِقِ” قید هر دو قسم است.
علاوه بر اینکه بنا به گفته صاحب مجمع البیان امت اجماع دارد بر اینکه وضوی کسی که از بالا به پائین می‌شوید- صحیح است و این نیست مگر بخاطر اینکه جمله مورد بحث با آن سازگار است و این هم نیست مگر بخاطر اینکه جمله: ” إِلَی الْمَرافِقِ” قید برای موضوع یعنی” ایدیکم” است، نه برای حکم یعنی جمله” فاغسلوا”. 
” وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ” کلمه” مسح” به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگر از لامس است بر شی ء ملموس، بدون اینکه حائلی بین لامس و ملموس باشد، و نیز خود لامس دست و یا عضو دیگر خود را به آن شی ء بکشد، 
وقتی گفته می‌شود: ” مسحت الشی ء”
 و یا گفته شود” مسحت بالشی ء”
 هر دو به یک معنا است، هم چنان که در آیه مورد بحث نیز حرف” با” آمده و فرموده: 
” برءوسکم” لیکن اگر بدون حرف با استعمال شود، و شی ء ملموس را مفعول خود بگیرد، استیعاب و شمول را می‌رساند،
 و اگر با حرف باء مفعول بگیرد، دلالت می‌کند بر اینکه بعضی از شی ء ملموس را لمس کرده، نه همه آن را. 
پس اینکه فرمود: ” وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ” دلالت دارد بر اینکه مسح سر، فی الجمله واجب است نه بالجمله، 
ساده تر بگویم مسح مقداری از آن واجب است نه همه آن، و اما اینکه آن مقدار کجای سر است؟ از مدلول آیه خارج است و این سنت است که عهده دار بیان آن است، و سنت صحیح وارد شده به اینکه سمت پیشانی یعنی جلو سر باید مسح شود.
اختلاف در اعراب کلمه” ارجلکم” و در نتیجه اختلاف در اینکه مسح پا واجب است یا شستن آن:
و اما جمله: ” و ارجلکم”، بعضی کلمه” ارجل” را به صدای پائین لام قرائت کرده اند، که قهرا آن را عطف بر کلمه” علی رؤسکم” گرفته اند،
و چه بسا گفته باشند که مجرور بودنش از باب تبعیت است نه از باب عطف، نظیر آیه: ” وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ” ( معنای آیه: ما از آب هر چیزی را زنده قرار دادیم. ” سوره انبیاء، آیه ۳۰”). که مجرور بودن کلمه” حی” به صرف تبعیت است و گر نه مفعول جعلنا بود، و باید منصوب خوانده می‌شد (تفسیر روح المعانی ج ۶ ص ۶۶). 
ولی این حرف اشتباه است، برای اینکه در ادبیات گفته اند که تبعیت لغت طرد شده و بدی است و ما نمی توانیم کلام خدای عز و جل را بر چنین لغتی حمل کنیم، 
و جمله ای که به عنوان شاهد آورده یعنی جمله: ” وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ” به معنای” قرار دادیم” نیست تا کلمه” حی” مفعول آن باشد و به نصب خوانده شود و اگر به نصب خوانده نشده بگوئیم به تبعیت مجرور خوانده شده،
 بلکه کلمه” جعلنا” به معنای” خلقنا” است و معنای جمله این است که” ما از آب هر چیزی را خلق کردیم” که معلوم است در این صورت مجرور بودن کلمه” حی” بخاطر تبعیت نیست، بلکه بخاطر این است که صفت کلمه” شی ء” است. 
علاوه بر اینکه مساله تبعیت بطوری که گفته اند اگر هم ثابت شده باشد در مورد خاصی ثابت شده، و آن جایی است که تابع و متبوع متصل به هم باشند، هم چنان که در عبارت: 
” حجر ضب خرب” لانه سخت سوسمار” گفته اند کلمه خرب از باب تبعیت بجر خوانده می‌شود، نه مثل آیه مورد بحث ما که واو عاطفه بین” بِرُؤُسِکُمْ” و” ارجلکم” فاصله شده است. 
بعضی دیگر کلمه” ارجلکم” را به نصب- صدای بالا- خوانده اند، 
و شما خواننده عزیز اگر با ذهن خالی از هر شائبه و اینکه فلانی چه گفته و آن دیگری چه گفته این کلام را از گوینده ای بشنوی، بدون درنگ حکم می‌کنی به اینکه کلمه” ارجلکم” عطف است بر موضعی که کلمه” رؤسکم” دارد، 
و در جمله: ” وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ” کلمه رءوس هر چند که به ظاهر مجرور به حرف جر است، ولی موضعش موضع مفعول برای فعل” امسحوا” است، (چون می‌فرماید سر خود را مسح کنید)، 
و چون موضع کلمه رءوس نصب است، کلمه” ارجل” نیز باید به نصب خوانده شود، 
در نتیجه از کلام آیه می‌فهمی که در وضو واجب است صورت و دو دست را بشویی، و سر و دو پا را مسح کنی، و هرگز به خاطرت خطور هم نمی کند که از خودت بپرسی چطور است ما کلمه” ارجلکم” را بر گردانیم به کلمه” وجوهکم” که در اول آیه است، 
زیرا خودت در پاسخ خودت می‌گویی حکم اول آیه یعنی شستن بخاطر آمدن و فاصله شدن حکمی دیگر (یعنی مسح کردن) بریده شد،
 آری طبع سلیم هیچ گاه حاضر نیست کلامی بلیغ چون کلام خدای عز و جل را جز بر چنین معنایی حمل کند حتی در کلمات معمولی مانند این کلام که” من صورت و سر فلانی را بوسیدم و به شانه او دست کشیدم و دستش” بگوید معنایش این است که من صورت و سر و دست فلانی را بوسیدم، و به شانه اش دست کشیدم، 
و به عبارتی دیگر با اینکه می‌تواند کلمه” دستش” را عطف کند به موضع کلمه شانه و در نتیجه” دستش” نیز مجرور به حرف” با” و تقدیر کلام” به شانه او دست کشیدم و به دستش” بشود، این کار را نکند و به جای آن کلمه، ” دستش” را بشکل مفعول بخواند و بگوید این کلمه عطف است بر کلمات” صورت و سر” و معنای جمله چنین است” من صورت و سر زید را بوسیدم، و به شانه او دست کشیدم، و دستش را”،
 آری با اینکه وجه اول وجهی است رو براه و کثیر الورود در کلام عرب هیچ انسان سلیم الفطره ای وجه دوم را اختیار نمی کند. 
اتفاقا بر طبق وجه اول روایاتی از ائمه اهل بیت (علیه السلام) وارد شده، 
و اما روایاتی که از طرق اهل سنت آمده هر چند که ناظر به تفسیر لفظ آیه نیست، و تنها عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و یا فتوای بعضی از صحابه را حکایت می‌کند، که در وضو پای خود را می‌شسته اند، 
و لیکن از آنجایی که خود آن روایات در مضمونی که دارند متحد نیستند، و در بین خود آنها اختلاف است، 
بعضی حکایت کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پای خود را مسح می‌کرده، 
و بعضی دیگر حکایت کرده اند که می‌شسته، و چون این دو دسته روایات با هم متعارضند، ناگزیر باید طبق روایات ائمه اهل بیت عمل کرد. 
توجیهات نادرستی که به منظور توجیه برخی روایات مخالف کتاب، بر آیه وضو تحمیل کرده اند.
ولی بیشتر علمای اهل سنت اخبار دسته دوم را بر اخبار دسته اول ترجیح داده اند. 
و ما نیز در اینجا که مقام تفسیر آیه قرآن است سخنی با آنان نداریم، زیرا جای بگومگوی در این مساله، کتب فقهی است و ربطی به کتاب تفسیر ندارد،
 تنها بگومگویی که ما با آنان داریم این است که در صدد بر آمده اند آیه را طبق فتوایی که خود در بحث فقهی داده اند حمل کنند، 
و به این منظور برای آیه توجیهات مختلفه ای ذکر کرده اند، که آیه شریفه تحمل هیچیک از آنها را ندارد،
 مگر در یک صورت و آن این است که قرآن کریم را از اوج بلاغتش تا حضیض پست ترین و نسنجیده ترین کلمات پائین بیاوریم. 
مثلا (پناه می‌بریم به خدا از خطر تعصب جاهلانه) بعضی گفته اند کلمه” ارجلکم” عطف است بر کلمه” وجوهکم”، به آن بیانی که گذشت (مجمع البیان ج ۳ ص ۱۶۴ و تفسیر المنار ج ۶ ص ۲۲۹)
 – البته این در صورتی است که” ارجلکم” به نصب خوانده شود، و اما بنا به قرائت” ارجلکم” به صدای پائین لام، مساله تبعیت را که بیان مختصر آن گذشت، پیش کشیده اند، و شما خواننده محترم فهمیدی که آیه شریفه و هیچ کلام بلیغی که در آن وضع و طبع تطابق داشته باشد نه تحمل آن را دارد و نه تحمل این را. 
و بسیاری دیگر در توجیه قرائت به صدای پائین لام، گفته اند: این از قبیل عطف در لفظ به تنهایی است،
 و خلاصه گفتارشان این است که کلمه” ارجلکم” فقط لفظش عطف شده به کلمه” رؤسکم”، و اما معنای آن عطف است به کلمه” وجوهکم”، 
پس اگر آن را به صدای پائین لام می‌خوانیم دلیل بر این نیست که پاها نیز مانند سر باید مسح شود، هم چنان که شاعر گفته: ” علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا”، یعنی من به شتر خود غذایی از کاه و آب خنک دادم، که تقدیر کلام” علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا” است، یعنی به شتر خود غذایی از کاه خوراندم و آبی خنک نوشاندم.
و خلاصه کلام اینکه خواسته است بگوید: در آیه مورد بحث نیز فعلی در تقدیر هست که عمل کرد به آن موافق است با عمل کرد فعل قبلی، 
آری از اینکه به شعر آن شاعر استشهاد کرده معلوم می‌شود خواسته است این معنا را بگوید،
 حال از او می‌پرسیم: آن فعلی که در آیه مورد بحث در تقدیر گرفته ای چیست؟ اگر فعل” اغسلوا” باشد، و تقدیر آیه” فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق، و امسحوا برءوسکم و اغسلوا ارجلکم” است که فعل” اغسلوا” بدون احتیاج به حرف جر مفعول می‌گیرد، پس چرا کلمه” ارجلکم” را به صدای بالا نمی خواند و در صدد توجیه صدای زیر آن بر آمده؟ و اگر چیز دیگری در تقدیر بگیرد با ظاهر کلام نمی سازد و لفظ آیه به هیچ وجه با آن مساعدت ندارد. 
آن شعری هم که به عنوان شاهد بر گفتار خودش آورده یا از باب مجاز عقلی است، که نوشاندن آب خنک به حیوان را تعلیف حیوان خوانده، 
و یا اینکه تعلیف متضمن معنای” دادن” و یا” سیر کردن” و یا امثال آن شده، (همانطور که چند صفحه قبل در باره آیه: ” لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ… ” گفتیم که جمله: ” لا تَأْکُلُوا” متضمن معنای لا تضموا است)، 
علاوه بر اینکه بین این شعر و آیه فرق هست، زیرا اگر در شعر فعلی در تقدیر گرفته نشود معنایش فاسد می‌شود، 
پس برای رو براه شدن معنای آن بطور قطع علاجی لازم است، به خلاف آیه شریفه که از جهت لفظ رو براه است هیچ احتیاجی قطعی به علاج ندارد. 
بعضی دیگر در توجیه صدای زیر لام در جمله” أَرْجُلَکُمْ” (البته بنا بر اینکه شستن پاها در وضو واجب باشد) گفته اند: 
عطف جمله: ” أَرْجُلَکُمْ” به جمله” رؤسکم” به جای خود محفوظ است، و معنای آیه این است که سر و پاها را مسح کنند،
 لیکن منظور از مسح شستن خفیف و یا به عبارتی تر کردن است، پس چه مانعی دارد که منظور از مسح پاها شستن آنها باشد، چیزی که این احتمال را تقویت می‌کند این است که تحدید و توقیتی که در این باب وارد شده همه راجع به عضوی است که باید شست، یعنی صورت (و دست) و در باره عضو مسح کردنی هیچ تحدید حدودی نشده، به جز پا که فرموده پا را تا کعب مسح کنید، 
از همین تحدید می فهمیم که مسح پا هم حکم شستن آن را دارد.
و این سخن از نا مربوط ترین سخنانی است که در تفسیر آیه مورد بحث و توجیه فتوای بعضی از صحابه در مورد شستن پاها در وضو گفته اند، 
برای اینکه هر کسی می‌داند که مسح غیر شستن و شستن غیر مسح کردن است، (در مثل معروف توپ صدا دار و توپ آهسته معنا ندارد، شستن خفیف هم مثل توپ آهسته است) 
علاوه بر اینکه اگر بنا باشد مسح پاها را به شستن پاها معنا کنیم چرا این کار را در مورد مسح سر نکنیم؟ و براستی من نمی فهمم که در چنین صورتی چه چیز ما را مانع می‌شود از اینکه هر جا در کتاب و سنت به کلمه مسح بر خوریم آن را به معنای شستن گرفته 
 و هر جا که به کلمه: غسل (شستن) بر خوریم بگوئیم منظور از آن مسح (دست کشیدن) است؟ و چه چیز مانع می‌شود از اینکه ما تمامی روایاتی که در باره غسل وارد شده همه را حمل بر مسح کنیم؟ و همه روایاتی که در باره مسح رسیده حمل بر شستن نمائیم؟ و آیا اگر چنین کنیم تمامی ادله شرع مجمل نمی شود؟ چرا مجمل می‌شود آن هم مجملی که مبین ندارد. 
و اما اینکه گفتار خود را با تحدید مسح پاها تا بلندی کعب تقویت کرد این کار وی در حقیقت تحمیل کردن دلالتی است بر لفظی که به حسب لغت آن دلالت را ندارد، به صرف قیاس کردن آن با لفظی دیگر، و این خود از بدترین نوع قیاس است. 
بعضی دیگر گفته و یا چه بسا بگویند که: خدای تعالی دستور کلی داده به اینکه در وضو باید دست را به روی پاها بکشند،
 هم چنان که دستور عمومی دیگری داده به اینکه در تیمم دست خاک آلود را به صورت بکشند، 
حال وقتی که شما در وضو دست به روی پاها بکشید هم عنوان ماسح بر شما صادق است، هم عنوان غاسل،
 اما ماسح صادق است، برای اینکه دست به روی پای خود کشیده اید و
 اما عنوان غاسل صادق است، برای اینکه دست تر به روی آن کشیده اید و در واقع آن را شسته اید، پس شما هم غاسل هستید و هم ماسح، 
بنا بر این اگر کلمه” أرجلکم” را به صدای بالا می‌خوانیم به این عنایت است که شستن پا واجب است، 
(و در حقیقت کلمه مذکور را عطف بر کلمه” وجوهکم” گرفته ایم، و اگر به صدای پائین بخوانیم به این عنایت است که دست تر روی پا کشیدن واجب است، ) (و در حقیقت کلمه مذکور را عطف به کلمه” برءوسکم” کرده ایم) این بود خلاصه گفتار آن شخص.
و ما نفهمیدیم که این شخص چطور در مورد سر و پاها فرق می‌گذارد و می‌گوید مسح سر مسح بدون غسل و مسح پاها مسح با غسل است؟ و این وجه در حقیقت همان وجه قبلی است، ولی با فسادی بیشتر، و به همین جهت همان اشکالی که به آن وجه وارد بود به این نیز وارد است. 
به اضافه اشکالی دیگر و آن این است که گفته بود خدای تعالی دستور کلی داده به اینکه در وضو چنین و چنان کنند، اگر منظورش از قیاس وضو به تیمم این بوده که حکم اینجا را قیاس به حکم آنجا کند، و به وسیله روایاتی که تنها مورد قبول خود او است به آیه شریفه دلالت بدهد،
 در پاسخش می‌گوئیم روایاتی که می‌گوید باید در وضو پاها را شست چه دلالتی و چه ربطی به دلالت آیه دارد؟ – در حالی که همانطور که توجه کردید- روایات اصلا در صدد تفسیر لفظ آیه نیست. 
و اگر منظورش این است که آیه: ” وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ” را که در خصوص وضو است قیاس کند به آیه: ” فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ” که راجع به تیمم است،
می‌گوئیم مدعای وی را نه در آیه مقیس یعنی آیه اول که مربوط به وضو است قبول داریم، و نه در آیه دوم که مقیس علیه و مربوط به تیمم است، نه در آیه اول مسح همه سر واجب است، و نه در آیه دوم دست کشیدن به همه صورت و همه دست، برای اینکه خدای تعالی در هر دو آیه مسح متعدی به حرف با را آورده، نه مسح متعدی بخودی خود، 
در اولی فرموده: ” وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ… ” 
و در دومی فرموده: ” فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ… ” 
و ما در سابق گفتیم که ماده: ” م- س- ح” اگر به وسیله” با” متعدی شود دلالت ندارد که مسح همه سطح ممسوح را فرا گرفته وقتی بر این فراگیری دلالت دارد که خود به خود متعدی شود. 
این بود آن وجوهی که خواستند با آن و با امثال آن آیه را طوری معنا کنند که بالآخره مساله شستن پاها در وضو را به گردن آن بگذارند، چرا؟ 
برای اینکه روایاتی که گفته باید پاها شسته شود را بدان جهت که مخالف کتاب است طرح نکرده باشند، خلاصه کلام اینکه به خاطر تعصبی که نسبت به بعضی روایات داشته اند آیه را با توجیهاتی نچسب طوری توجیه کرده اند که موافق با روایات نامبرده بشود، و در نتیجه آن روایات عنوان مخالفت کتاب بخود نگیرد، و از اعتبار نیفتد،
 حرفی که ما با این آقایان داریم این است که اگر این عمل شما درست باشد و بشود هر آیه ای را به خاطر روایتی حمل بر خلاف ظاهرش کرد، پس دیگر چه وقت و کجا عنوان مخالفت کتاب مصداق پیدا می‌کند. 
پس خوب بود آقایان برای حفظ آن روایات همان حرفی را بزنند که بعضی از پیشینیان از قبیل انس و شعبی و غیر آن دو زده .
 بطوری که از ایشان نقل شده گفته اند: جبرئیل امین در وضو مسح بر پاها را نازل کرد، ولی سنت شستن پاها را واجب ساخت، (تفسیر کشاف ج ۱ ص ۶۱۱). 
و معنای این حرف این است که کتاب خدا به وسیله سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسخ شد و در این صورت عنوان بحث برگشته و صورتی دیگر به خود می‌گیرد، و آن این است که آیا جائز است که کتاب خدا به وسیله سنت نسخ بشود یا نه؟
 آن وقت این بحث از جنبه تفسیری بی ارتباط با تفسیر می‌شود، بلکه مساله ای اصولی می‌شود که باید در علم اصول پیرامون آن بحث کرد و اگر مفسری بدان جهت که مفسر است می‌گوید: 
فلان روایات مخالف با کتاب است نمی خواهد (در بحث اصولی دخالت نموده، نظر بدهد که آیا سنت می‌تواند کتاب را نسخ کند یا نه، و نمی خواهد) در یک بحث فقهی دخالت نموده، به حکمی شرعی بر مبنای نظریه ای اصولی فتوا بدهد،
 بلکه تنها می‌خواهد بگوید: کتاب به چیزی دلالت می‌کند، و فلان روایت به چیز دیگر. 
” إِلَی الْکَعْبَیْنِ” کلمه” کعب” به معنای استخوان بر آمده در پشت پای آدمی است، هر چند که بعضی گفته اند به معنای غوزک پا یعنی آن استخوان بر آمده ای است که در نقطه اتصال قدم به ساق آدمی قرار دارد، ولی اگر کعب این باشد در هر یک از پاهای انسان دو کعب وجود دارد.
امر به تحصیل طهارت با غسل، بعد از جنابت 
” وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا” کلمه” جنب” در اصل مصدر بوده، ولی استعمالش در معنای فاعل غلبه یافته،
 در نتیجه هر کس آن را بشنود معنای” شخصی که حالت جنابت دارد” به ذهنش می‌رسد، و به همین جهت که مصدر است در مذکر و مؤنث و مفرد و غیر مفرد به یک شکل می‌آید، می‌گوئیم: 
مردی جنب، و زنی جنب، و دو زن جنب، و دو مرد جنب، و زنانی جنب و مردانی جنب، و در هنگامی که بخواهند معنای مصدری را حکایت کنند، تنها از کلمه جنابت استفاده می‌کنند. 
و این جمله یعنی جمله” وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا” عطف است بر جمله: ” فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ”، برای اینکه زمینه آیه زمینه بیان این معنا است که نماز طهارت لازم دارد، و طهارت شرط در آن است،
 در نتیجه تقدیر کلام چنین می‌شود: ” یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة” چنین و چنان کنید، اینطور وضو بگیرید، و تطهروا ان کنتم جنبا، یعنی طهارت بگیرید اگر چنانچه جنب بودید”
 پس برگشت معنای آیه به تقدیر شرط خلاف در طرف وضو است ساده تر بگویم، تقدیر کلام چنین است: ” یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم و امسحوا برءوسکم و ارجلکم، ان لم تکونوا جنبا، و ان کنتم جنبا فاطهروا” ای کسانی که ایمان آورده اید چون خواستید نماز بخوانید صورت و دست‌های خود را بشوئید، و سر و پای خود را مسح کنید البته این در صورتی است که جنب نبوده باشید، و اما اگر جنب بودید باید طهارت کسب کنید. 
در نتیجه از آن استفاده می‌شود که تشریع وضو تنها مخصوص حالتی است که انسان جنب نباشد، و اما در صورت جنابت فقط باید غسل کند هم چنان که اخبار نیز بر همین معنا دلالت دارند. 
و این حکم عینا در سوره نساء نیز بیان شده، در آنجا آمده: ” وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّی تَغْتَسِلُوا” (با حالت جنب داخل مسجد نشوید مگر آنکه رهگذر باشید، و حرمت مکث در حال جنابت هم چنان هست تا آنکه غسل کنید. ” سوره نساء، آیه ۴۳”). 
بنا بر این آیه مورد بحث یک نکته اضافی دارد و آن این است که در این آیه غسل را تطهر (خویشتن را پاک کردن) نامیده، هم چنان که شستشوی بدن از چرک را تنظیف می‌نامند. 
از این آیه نکته ای که در بعضی اخبار هست استفاده می‌شود و آن این است که فرموده اند: ” ما جری علیه الماء فقد طهر” هر چیزی که آب بر آن جریان یابد پاک شده است. 
” وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا” در این جمله شروع شده به بیان حکم کسی که دسترسی به آب ندارد تا غسل کند، و یا بدن خود را بشوید،
 و مواردی که با تردید شمرده، در مقابل یکدیگر نیستند و مقابله بین آنها مقابله حقیقی نیست برای اینکه بیماری و مسافرت در مقابل غائط موجب حدث نیست، تا وضو یا غسل را بر انسان واجب سازد؛
 بلکه بردن نام آنها به این منظور بوده که آدم بیمار و مسافر یا نمی تواند بدن خود را با آب آشنا سازد، و یا دسترسی به آب پیدا نمی کند، و اینگونه افراد اگر به حدث اصغر و یا اکبر محدث بشوند، باید وضو و یا غسل و یا تیمم بگیرند.
 پس دو شق آخری که مساله غائط و تماس با زنان باشد، در مقابل دو شق اول نیستند، بلکه دو شق اول هر یک به دو شق دوم تقسیم می‌شوند،
 به این معنا که مسافر و بیمار دو حال دارند، یا محدث به حدث اصغرند و یا محدث به حدث اکبر، به همین جهت بوده که بعضی احتمال داده اند که کلمه” او” در جمله”.
” أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ” به معنای واو باشد، که نقل کلام این قائل به زودی می‌آید، 
علاوه بر اینکه عذرهایی که تکلیف غسل و وضو را به تیمم مبدل می‌کند، منحصر در مرض و سفر نیست بلکه مصادیقی دیگر نیز دارد. 
بنا بر این باید فکر کرد ببینیم چرا خدای تعالی در میان عذرها تنها سفر و بیماری را ذکر کرد، و در میان موجبات وضو و غسل تنها مساله غائط و تماس با زنان را آورد؟
 باید دانست منظور آوردن نمونه‌هایی است از مواردی که انسان اتفاقا مبتلا به بی آبی می‌شود، و نمونه مواردی که طبعا و غالبا پیش می‌آید بیماری و سفر است، که آدمی در این دو حال غالبا در معرض و در مظنه بی آبی قرار می‌گیرد و نمونه مواردی که احیانا بطور اتفاق پیش می‌آید غائط و جنابت است که دست نیافتن به آب در این دو حال اتفاقی است،
 و از جهتی دیگر عکس گذشته پیش آمدن اصل بیماری و سفر در مقایسه با بنیه طبیعی بشر امری است که احیانا پیش می‌آید، ولی احتیاج به دفع غائط و تماس با زنان امری طبیعی است،
 یکی از آن دو باعث حدث اصغر و نجاست بدن می‌شود، 
و دیگری موجب حدث اکبر و غسل است، یکی وضو را واجب می‌کند و دیگری غسل را،
 پس این موارد چهارگانه مواردی است که انسان مبتلا بدان می‌شود، بعضی از آنها اتفاقا پیش می‌آید و بعضی دیگر طبیعتا، و دست نیافتن به آب در بعضی از آن موارد غالبا پیش می‌آید، مانند مرض و سفر، و در بعضی دیگر احیانا مانند تخلی کردن و مباشرت با زنان که در این موارد اگر دست آدمی به آب نرسید باید تیمم کند. 
و بنا بر این مساله نبودن آب کنایه است از اینکه انسان نتواند آب را استعمال کند،
 حال یا به خاطر اینکه آب ندارد، 
و یا آب برایش ضرر دارد، 
و یا وقت برای غسل و وضو ندارد،
 و اگر از همه این موارد تعبیر کرد به اینکه آب نیابد، برای این بود که غالب مواردی که انسان قدرت بر وضو و غسل ندارد موردی است که آب پیدا نمی کند، و لازمه این سخن آن است که یافت نشدن آب قید باشد برای امور چهارگانه، و حتی برای بیمار.
(تفسیر المیزان، جلد ۵، ص ۳۵۴ تا ۳۶۵)
گفتار سوم: بررسی تاثیر مفاهیم لغوی و مسائل ادبی در حکم فقهی
در جمله «فاغسلوا وجوهكم»، «چهره های خود را بشوئید»، «فاغسلوا» صیغه امر است و امر بنا بر قول اکثر علمای علم اصول، حقیقت در وجوب دارد و در علم اصول به تفصیل بررسی شده است. معنای «اغسِوا» یعنی آب را بر چهره هاتان عبور دهید. 
جمله مزبور دلالت دارد بر اینکه شستن چهره باید مباشرتا و بوسیله خود شخص، انجام پذیرد، و مالش هم لازم نیست. البته مالک، نظری مخالفت این دارد.
«وجوه» (جمع «وجه»)، نام چیزی است که بوسیله آن مواجهه و رویارویی محقق می گردد و آن همان چهره می باشد. 
در شستن صورت، واجب نیست لابلای موهای غلیط صورت(محاسن) را باز کرد تا آب به داخل موها نفوذ کند (چه آن که شستن ظاهر موها، کافی است) اما در باره موهای خفیف و نازک واجب است؛ چون زیر موهای خفیف، جزء صورت است و باید شسته شود.
مسئله ۴: بعضیها گفته اند کلمه «الی» «وأيديكم إلى المرافق» به معنای «مع» است همانگونه در آیه «من أنصاري إلى الله »؛ «کیست یاور من با خداوند» می بینیم.
 بنابراین بدون تردید، آرنج داخل در وجوب شستن است.
 برخی نیز گفته اند «إلي» در همان معنای حقیقی خود۔ که انتهاء را می رساند به کار رفته و بنابراین قول نیز گفته شده است که آرنج داخل در وجوب شستن است، چون غایت «آرنج» از ذي غاية (دست) جدائی محسوس ندارد، لذا دخول أرنج در وجوب شستن، لازم خواهد بود.
حق مطلب این است که «إلى» برای انتها است؛
 یعنی نه اقتضای دخول مابعد آن (آرنج) را در ماقبل آن (دست) دارد و نه اقتضای عدم دخول آنرا، زیرا در بعضی از موارد، استعمال واژه «الی»، مابعدش از نظر حکم، داخل در ماقبل است،
 مانند «حفظت القرآن من أوله إلى آخرو»؛ «قرآن را از اول تا آخر آن حفظ کردی» چون آنکه اول قرآن را حفظ نموده آخر قرآن را نیز حفظ کرده است 
و مانند «سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى»؛ «مژه است خدائی که در یک شب، بنده اش را از مسجد حرام تا مسجد اقصی سیر داد» که مابعد «إلى» داخل در ماقبل آن است؛ یعنی سیر در مسجد اقصی نیز انجام شد. 
در بعضی موارد هم، در استعمال، مابعد آن، خارج از ماقبل آن می شود؛ مانند «أتمُّوا الصيام إلى الليل»؛ «روزه را تا شب به پایان برسانید» و شب، مابعد «الی» است که از لحاظ وجوب روزه، خارج از ماقبل أن شمرده می شود؛ یعنی روزه جزء اول شب، واجب نیست؛
 و مانند آیه «فنظرة إلى میسرة»؛ «مهلت دهید تا به هنگام گشایش و وجود امکانات» با توجه اینکه کلمه «إلي» در هر دو مورد، به کار رفته، در آیه مبارکه دلیلی وجود ندارد که «آرنج» در وجوب شستن، داخل شده باشد،
و به همین لحاظ، آقایان داود اصفهانی مشهور به «الظاهری» (از علمای متعصب شافعی و رهبر مذهب ظاهریه) و «زُفر» (از فقهای مذهب حنفی) به واجب نبودن شستن آرنج و مابعد آن در وضو حکم کرده اند.
همچنین در آیه، دلیلی وجود ندارد که شستن از آرنج، شروع شود (چنانچه شیعیان چنین میکنند) او همچنین دلیلی وجود ندارد که از سرانگشتان آغاز گردد- ( چنانچه سنیها چنین میکنند) 
چون غاية (إلى المرافق) هم ممکن است قید برای شستن باشد (یعنی تا آرنج بشوئید که باید شروع از انگشتان و انتهای آن آرنج باشد) در این فرض، حق با سنی ها است ،
و هم ممکن است قید برای دست باشد یعنی دست را تا آرنج بشوئید، که در این صورت ابتداء استفاده نمی شود و در آیه نیز همین صورت دوم مورد نظر است به این معنا که آیه حد و اندازه ای از دست را که باید شسته شود، مشخص کرده است و اصلا آیه در صدد آن نیست که شروع شستن از کجا باشد؟ در این جا حق با شیعه می باشد.
 بلکه این دو مسئله (۱- از کجا شروع شود و ۲- آرنج داخل است یا نه) را از بیانات رسول اکرمی استفاده می نمائیم.
 آن حضرت در وضو
1- شستن را از قسمت بالای صورت شروع کرد 
2- و در شستن دست ها از آرنجها شروع فرمود 
3- و هر دو آرنج را جزء دست قرار داد و شست.
 و اگر روش وضو گرفتن رسول اکرم غیر از روش مزبور بود، مشخص می گردید چون ایشان یه می فرمود: «وضو همین است، و خداوند نمازی را با وضویی غیر از این قبول نخواهد کرد». یعنی با مثل همین وضو که من ساختم.
نتیجه این شد که در وضو سه چیز باید رعایت گردد:
1- شروع شستن صورت از قسمت بالای صورت
2-   شروع شستن دست ها از آرنج
3- دخول آرنج در شستن دست
 بنابراین اگر شستن صورت از بالای صورت، و شستن دست ها از آرنجها شروع شود ولکن آرنجها در شستن داخل نشوند، نه تنها وضو ناصحیح و غیر مکفی است، بلکه بدعت در دین هم خواهد بود، اما اجماع برخلاف آن محقق و ثابت شده است.
مسئله ۵: مسح سر: «وآمنوا برؤوسكم»؛ «به سرهای خود مسح کنند».
 برخی گفته اند که حرف «باء» برای تبعیض است؛ چون موجب تفاوت بین «سخت بالمنيل» و «مخ النيل» است و «باء» در جمله اول، برای تبعیض است. 
که معنای جمله اول: قسمتی از مندیل (خط دایره‌ای) را مسح نمودم
 و معنای جمله دوم چنین است: همه مندیل را مسح نمودم.
 بعضی‌ها نیز گفته‌اند: «باء» زائد می‌باشد و معنائی ندارد، چون فعل «و امسَحوا» متعدی بنفسه بدین سبب اهل لسان عرب افاده تبعیض به وسیله «باء» را منکر شده‌اند.  
حقیقت مطلب آن است که حرف «باء» دلالت بر این دارد که فعل, متضمن الصاق و اتّصال است و گویا چنین فرموده: «مسح را به سرهای خود بچسبانید» و این معنا نه اقتضای فراگیری تمام سر را دارد و نه اقتضای عدم فراگیری را.
 به خلاف وقتی که می‌فرمود: «وَ امسَحوا بِرُؤُسَکم» [چون معنایش این بود که همه سرتان را مسح نمائید] مانند «فاعْسِلُوا وُجُوهَکم» [که شستن همه صورت از آن استفاده می‌شود درحالی که هدف, استیعاب و فراگیرندگی کامل نیست.]
محدوده مسح سر:
 اندازه‌ای از سر که مسحش واجب است مورد اختلاف واقع شده: مذهب شیعه بر آن است که اندازه محل مسح، کمترین چیزی است که نام مسح با آن واقع می شود نام آن، مصداق می‌یابد، 
اولاً به دلیل عمل کردن به اندازه مورد یقین ( که مثلاً قدر متیقّن اندازه یک انگشت است).
 و ثانیاً: ائْمّه معصومین علیه السلام تصریح فرموده‌اند که مسمّای مسح، کافی است. 
شافعی نیز همین قول را پذیرفته و ابوحنیفه گفته است: یک چهارم سر باید مسح شود و دلیل او آن است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله پیشانی و جلو سرش را مسح فرموده و جلو سر، نزدیک به یک چهارم سر می‌باشد.
 اما قول ابی حنیفه اشتباه و بی اساس می‌باشد. مالک [رهبر مذهب مالکیّه] تمام سر را مسح می‌کرده است [اهل سنت در مورد مسح سر دارای آراء مختلف هستند تفصیل مطلب، می‌باشد در کتاب (احکام القرآن) نوشته ابن العربیء بیان گردیده است].
 چند مسئله فرعی:
1- نزد علماء شیعه, مسح به جلو سر اختصاص دارد به دلیل آنکه: 
اولا در بیانات معصومین علیه السلام جلو سر ذکر شده, بنابراین، همان مقدّم سر مورد وجوب مسح خواهد بود.
ثانیا: مسح جلو سَر به اتفاق همه علماء و بطور یقین، مجزی می‌باشد؛ چه آن که همه فقها فرموده‌اند مخّیر است هر جای سر را مسح نماید, که مکفی و مجزی است (پس جلو سر یقیناً مجزی خواهد بود).
۲-  آن است که در مسح, شروع از سمت بالای سر, لازم نمی‌باشد چون اولا کلمهٌ مسح به هر مسحی, اطلاق می‌شود و ثانیاً: در روایتی از یکی از صادقین(علیهما السلام) آمده است: «در مسح, باکی نیست از جلو سر باشد یا از پشت سر».
3- تحفق مسح به مقدار معیّنی بستگی ندارد و نباید آن را به سه انگشت اندازه گیری کرد؛ زیرا
اولا: كلمهٔ «مسح»» مطلق است و به هرگونه و هر مقدار، مسح اطلاق می‌گردد.
 ثانیاً: امام باقر علیه السلام فرمود: «به هر اندازه از سر خود مسح نمودی و یا به هر مقدار از دو پایت مابین کعب تا سرانگشتان را مسح کردی کافی خواهد بود. آری؛ به اندازه سه انگشت بهتر است» .
4- «واَزجُلَکُم إلی اَلْکعبَیْنٍ» آقایان نافع، ابن عامر، کسائی و حفص؛ «أرجلَکم» را به فتح لام و منصوب خوانده‌اند و آن را بر محل «بِرُوُسَکم» عطف گرفته‌اند. زیرا جار و مجرور به عنوان مفعول, اعراب نصب محلی دارند مانند گفته اهل لسان: «مَرَرْتَ بزَیْدٍ وَعَمْرواً» (که «عمرواً» بر محل «بزیدٍ» که بنابر مفعولیّت, منصوب است، عطف شده).
 برخی نیز در آیه «تَنبُت بالدُهنٍ و َصِبغٍ لِلآکِلین» «درختی که از طور سینا می‌روید و از آن روغن و نان خورش، برای خورندگان فراهم می‌گردد». صِبْغاٌ را به نصب قرائت نموده‌اند
 (که بنابراین قرائت, شاهد دیگری از قرآن برای منصوب بودن «أَرْجُلَکُمْ» بدست می‌آید یعنی صِبغاً بر محل «بالدُّهن» عطف می‌شود و اگر «صبغ» به صورت مجرور قرائّت شود شاهد مدّعای مذکور نخواهد بود). شاهد سوّم قول شاعر است که: 
«معاوی إنَّنا بشرٌ فَاسْجَع  قَلَسْنا بالْجبال ولا الحدیدا», [«حدیداً» که منصوب است، به محل بالْجبال عطف شده] سایر کسانی که نام برده شدند. 
«أَرجُلَکم» را با جر لازم، خوانده‌اند و بر «رُوُسکم» عطف گرفته‌اند و اين، ظاهر و واضح است. پس در این صورت, هر دو قَرائّت بر یک معنا دلالت دارند 
و آن این است که مسح سر واجب می باشد و مذهب شیعه نیز همین است.
 موْیّد آن، چیزی است که نبی اکرم‌ صلی الله علیه و آله روایت کرده‌اند که «ایشان وضو می‌ساخت و هر دو پا و هر دو نعلش را مسح می نمود». و مانند همین روایت از امام علی علیه السلام و ابن عباس نیز نقل شده که نحوه وضو گرفتن رسول خدا را توصیف و معرّفی می‌کرد و هر دو پای خود را مسح نمود. 
پیشوایان اهل بیت علیه السلام نیز بر وجوب مسحِ پا، اتّفاق نظر دارند. امام صادق علیه السلام فرمود: «شصت یا هفتاد سال از عمر شخصی می‌گذرد و یک نماز از او مقبول پروردگار نمی‌شود!».
 با تعجّب سوال شد: ماجرا چگونه است؟ فرمود: «چون چیزی را که امر به مسحش شده می‌شسته است (و شستن را جایگزین مسح نموده است)».
و غیر از روایات مذکوره، روایات فراوان دیگری در این زمینه وارد شده است. ابن عبّاس در مقام سوّال از وضو فرموده است: «وضو دارای دو شستن (صورت و دستها) و دو مسح (سر و پاها) است».
 فقهای مذاهب چهارگانه برآنند که هر دو پا به جای مسح، باید شسته شوند و چنین دلیل آورده‌اند:
۱-و ۲-قرائت «أَرجُلکُمْ» به صورت منصوب، و با عطف بر «وْجُوهَکُمْ» و یا با فعل مقدّر، نصب داده شده که تقدیرش «وأغسلوا أرْجْلَکم»؛ «پاهای خود را بشوئید» بوده است. نظیر قول اهل لغت که در مورد این بیت «عَلَفتها تِبناً و ماء بارداً» که تقدیرش «سَقَیتها ما باردً؛ «علف خوار را کاه خوراندم و با آب سرد سیرابش نمودم» بوده است.
 ۳-موّیّد وجوب شستن، آن است که اگر «أَرجُلَکُم» بد رفع «لام» خوانده شود معنایش این می‌شود: «ازجُلکم مَعْسُولَةٌ» ؛ «پاهایتان شسته باشد» 
اما اگر «أرجلِکم» به جر لام قرائت شود ( به رؤُسکم قطع نمیشود تا وجوب مسح به اثبات برسد) بلکه جر آن به سبب مجاورت و همنشینی با «بِرُؤُسکم» می باشد؛
 نذیر قول خداوند در سوره هود: «عذابَ یومٍ ألیم»؛ «عذاب روزی دردناک» که مجرور بودن «ألیم» [به سبب مجاورت با «یومٍ» است و «یَوْمٍ» به سبب اضافه, مجرور شده است]
 و نظیر دیگر، آیه ۲۲ سوره واقعه است: «ولْحمِ طیْرٍ مِما یَشْتَهُونَ* وَحَورٌ عینَ»؛ «گوشت پرنده از هر نوع که بخواهند و همسرانی از «حورالعین» بنابر قرائت حمزه (یکی از قاریان) مجرور بودن «حورٌ عین» به این سبب نیست که به «لحم طیر» و یا به ماقبل آن، عطف گردیده، چون در صورت عطف، معنای آیه چنین می‌شود:«نوجوانی جاودانی پیوسته گرداگرد آنها و گرد حورعین می‌گردند» درحالی که مقصود، غیر از این است؟ یعنی خَوْرٌ عیْن گرد بهشتیان می‌گردند نه آن که ولدان به دور «خَوْرّ عیْن» درگردش باشند. بنابراین، مجرور بودن «حور عین» به سبب مجاورت با «لّخم طیْرِ» است، نه به خاطر عطف.
 دلیل دیگر آن است که قول بوجوب شستن پا، قول اکثر امَّت اسلامی می‌باشد. 
 پاسخ ما: پاسخ از استدلال اوّل آن است که عطف [«ارجلکم» ] بر «وجوهکم» قبیج و نارسا است چور, به این می‌ساند که بگوید: «ضربت زیداً و عمروآً واکرمت خالداً و بکرا»؛ «زید را و عمرو را زدم و خالا را و بکر را گرامی داشتم»
 اگر «بکراً» بر «زیداً» عطف شود معنایش این می‌شود که بکر مورد ضربت قرار گرفته، و ناگفته معلوم است که این عطف، زشت و نارسا است.
 اولاً، روش علمای اهل بصره که اگر در کلامی دو عامل موجود باشد، جمله بعد بر عامل نزدیک، عطف می‌گردد نه به دور،
 [در آیه مورد بحث یعنی «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُم…» واقعاً بی انصافی است که دست و پای «اَرْجُلَکُم» را سخت ببندیم و با زحمت زیاد از عطف بر محل «بروُسکم» که اقتضای منصوب بودن بر مفعولیّت را دارد، صرف‌نظر کنیم.] 
ثانیاً از چنگال «وَ امسَحوا» که براحتی می تواند «أَرْجُلَکمُ» را نصب بدهد، رهانی دهیم و آن را کشان کشان پشت سر «و جُوهَکُم» قرار داده و بدان عطف نماییم، این واقعاً کار زشت و بدتر از «أکل من القَفاء» خواهد بود.  
شاهد ما: گواهان [بر اینکه «ازجَلکم» بر «بِرُوُسَکم» عطف شود] زیاد و مشهور است مخصوصاً در قرضی که مانعی در کار نباشد. در آیه مورد بحت نیز هیچ مانع شرعی و لغوی وجود ندارد که «أرجُلکم» با فعل مقَدّر «اغسِلوا» نصب داده شده است.
 در پاسخ می‌گوییم مقدر گرفتن فعل زمانی جائز است و زمانی به تقدیر فعل، مجبور می‌شویم که عطف به ظاهر کلام غیرممکن باشد چنانچه در مقال «عَلفْتَها تبناً وَماءٌ باردا» مجبور بودیم که «سَقیتها» را در تقدیر بگیریم چه آنکه «ماء بارداً» (آب سرد) با «عَلفتُها» «علف دادم» سازگار نیست. 
و اما در آیه می‌توانیم «ارجُلکم» را بر محل «برُؤُسَکم» عطف نمائیم و هیچ‌گونه نقص ادبی ببار نمی‌آید.
  اما اگر «اَرْجلَکم» به رفع خوانده شود، مذهب ما(وجوب مسح) احتمال داده می‌شود؛ یعنی معنای جمله این می‌شود: «و أرجُلَکم مَمسُوحَة» «پاهایتان باید مسح شده باشد» بلکه اگر تقدیر، جمله «ارجلکم ممسوحة» باشد سزاوارتر است؛ 
چون قرینه موجود است و جمله «وامسحوا» قرینه است بر اینکه «مَمْسوحةٌ» در تقدیر است نه «مَغسولَةٌ».
پاسخ دلیل دوم: [در پاسخ به دلیل دوم طرفداران وجوب غسل یعنی مجرور بودن «اَرْجُلَکم» به سبب مجاورت با «بِروسکم» می‌گوییم ]
 اوّلاً: اعراب دادن بوسیله مجاورت -مخصوصاً در کتاب خداوند -ضعیف است و اصلاً لایق شأن کلام الٰه نخواهدبود. حتّی بیشتر اهل زبان عرب, اعراب دادن با مجاورت را منکر شده‌اند [یعنی اعراب رفع، نصب و جر دادن فلان کلمه, به خاطر نزدیکی یک چیز،  بی اساس خواهد بود ]
 و ثانیاً اعراب دادن بوسیله مجاورت، با دو شرط روا می‌باشد: 
اول: این که اشتباه رخ ندهد؛ اما در آیه مورد بحث، اشتباه وجود دارد چه آن که «أَرْجُلَکُم» ممکن است موصوف برای «ممسوحَة» باشد و نیز امکان دارد موصوف برای «مغسولة» باشد. 
اگر بگویی اشتباه مزبور با محدود شدن «ارجلکم» به غایت «الی الکعبین» برطرف می‌شود به این معنا که «الی الکعبین» نشانه آن است که پا باید شسته شود چنانچه «الی المرافق» نشانه وجوب شستن دستها بود.
 نتیجه آن می‌شود که «الی الْکعبین» دلیل بر آن است که شستن پاها واجب است نه مسح آنها. در پاسخ می‌گوئیم در شریعت اسلام، بسیاری از چیزهایی که از جهاتی باهم متفق‌اند، می‌توانند از نظر حکم مخالف باشند؛ و عکس آن نیز صادق است، خیلی از چیزها از جهاتی مخالفند ولی از نظر حکم موافقند. 
«أیدیکم» با «ارجلکم» از جهت محدود شدن به غایت یعنی «الی المرافق» و «الی الکعبین», مواققند ولی از نظر حکم، «أیدیکم» به وجوب شستن محکوم است و «ارجلکم» به ‌وجوب مسح ولی التباسی در کار نیست. 
دوّم: آن است که حرف عطف در کار نباشد مانند مثال «حجْرٌ ضَبّ خُرٍب» و اما در ایه مورد بحث، پیش از «أرجلکم» واو عطف موجود است [و بااوجود واو عاطفه، نیازی نیست که مجرور بودن «أرْجَلَکمُ» رابوسیله مجاورت بدانیم].
اگر بگویی که اعراب دادن بوسیله مجاورت باوجود حرف عطف، در کلام عرب اتّفاق افتاده مانند قول شاعر: 
«هل أنت إن ماتَت أنانک راحل          الی ال بَسْطام بُنٍ قیسٍ فَخاطِبِ» ؛
«اگر درازگوشت بمیرد. آیا تو بسوی آل بسطام بن قیس، کوچ می‌کنی تا خواستگاری کنی (یعنی اگر الاغت بمیرد آیا نزد آن‌هامی‌روی تا خواستگاری کنی؟)»؛ «خاطب» با حرف جر «فاء»» مجرور شده [و عامل جر آن مجاورت با «راحل» است].
 در جواب می‌گوئیم که «خاطب» مرفوع است و عامل رفع آن، عطف با فاء به «راحل» است و مجرور بودنش یک اندیشه و فرضی بی اساس است و یا «خاطب» فعل امر است (یعنی خواستگاری کن)نه آنکه اسم فاعل باشد و به خاطر آنکه [صورت ظاهری و ] قافیه شعر، هم وزن باشد، «خاطب» را کسره داده‌اند. 
اما در جواب دلیل سوم طرفداران وجوب شستن، 
اولا: می‌گویيم چنین اکثریتی از امت اسلامی بر قول به وجوب شستن ثابت نمی باشد، چون مخصوصاً علمای شیعه کلاً مخالفند و قبلاً نیز بیان نمودیم که وجوب مسح از طریق علماء اهل سنّت، وارد شده و عدّه کثیری از علماء اهل سنّت طرفدار وجوب مسح می‌باشند؛ 
چنانچه جبائی در موقع وضو، هم پا را می‌شست و هم مسح می‌کردو در مقام‌فتوی، به جمع بین شستن و مسح، نظر می‌داد 
و ثانیا برفرض که چنین اکثریتی ثابت باشد حجیت و اعتبار آن، ثابت نیست و حتی اعتبار آن را نیز ممنوع می دانیم.
سخن پیرامون کلمه «إلی» همانند آن چیزی است که پیشتر درباره «إلی المرافق» بیان گردید؛
 یعنی احتمال دارد «إلی» به معنای مع باشد («با کعبین»)
 و احتمال دارد به معنای انتهاء و نهایت باشه (یعنی: «تا کعبین») 
و احتمال دوم، قوی به نظر می رسد یعنی «إلی الکعبین» انتهای مسح را بیان می کند (تا هر دو کعب=برآمدگی پشت پا و یا مفاصل) بنابراین در آیه، دلیلی وجود ندارد که شروع مسح از کجا باشد. متفزّعات مسح سردر مسح پا نیز مطرح است. بنابراین، مسح پا ولو به اندازه یک انگشت باشد کافی است ولی مجری بودن مسح پا از مفصل به سوی سر انگشتان یا کج و غیر مستقیم، در اینجا مشخص نیست. 
[اری تنها چیزی که در آیه بیان شده, جای مسح است که پشت پا می‌باشد چه آنکه ] «الی الکعبین» ظهور دارد در اینکه محل مسح، پشت پا می‌باشد. گواه و شاهد از لغت و عرف شرع بر این نداریم که منظور از «کعبان» همان محلٌ تلاقی ساق و پا باشد.
 درباره پشت پا نیز گفته شده اگر مراد از کعبین محل تلاقی به هم رسیدن ساق و پا می بود، باید جای «الی الکعبین»، «الی الکعاب» [به جای تثنیه, جمع ]می‌فرمود. چه آنکه هر پا دارای دو کعب (محل تلاقی) می‌باشد و صيغهٌ جمع، مناسب است نه تثنیه. 
در جواب گفته شده: 
اوَلاً مقتصود از کعبین در آیه، دو کعبی است که در یک پا موجود می‌باشد،
 و ثانیاً ابوعبیده فر موده: کعب چیزی است که در بیخ پاء واقع شده و ساق به آن منتهی می‌شود. 
فائده: 
فائده اول: اگر [نظر یات آقای فرّاء و بعضی از نحویّین و فقهاء را مبنی بر اینکه] کلمه «واو» عطف, إفاده ترتیب (پشت سر هم) را می‌نماید؛ [بپذیریم] دلالت آیه بر ترتیب، آشکار می‌باشد (یعنی اول شستن صورت، دوم شستن دستها سپس مسح سر و چهارم مسح پاها) 
و اما اگر بگوييم واو عاطفه دلالت بر ترتیب ندارد- چنانچه بین علماء مشهور است و همین قول هم حق است -باید بگوییم: اول، شستن صورت واجب است در آیه «فَاغسلوا» شستن بعد از «فاء» واقع شده و حرف «فاء»، حرف فاء تعقیب (پشت سرهم قرار گرفتن) را می‌رساند و هر کسی که قائل به این قول شده باشد، در مورد وضو باید وجوب ترتیب بین شستن صورت و دستها و مسح قبول نماید.
 دلیل دیگر اینکه در مورد «فاء»، دو وجه ترتیب و عدم ترتیب محتمل است از طرف دیگر، وضوئی که پیشوایان مذهبی آن را بیان و معرفی نموده اند، دارای ترتیب است و اگر ترتیب، مطلوب نبود، باید اختلاف آن را مشخص می ساختند که نموده اند. پس تعیّن وضو بدون ترتیب باطل است.
 فانده دوّم: فائده دیگر آن است که اگر صیغه امر،دلالت بر فوریت داشته باشد،به طور یقین در افعال وضو، موالات [و پی‌ در پی هم واقع شدن, ] واجب خواهد بود و اگر امر، مفید فوریت نباشد، وجوب موالات را از دلیل دیگر [غیر از آیه] استفاده نماییم. 
مثلاً از قول خداوند: «وَسارِعُوا إلی مغفرةٍ من رَبِّکم»؛ «و بر یکدیگر برای رسیدن به آمرزش پروردگار خود؛ سبقت بجونید» و امثال آن، از آیات شریفه [به این صورت که اعمال وضو هر کدام سبب مغفرت است و انجام بدون درنگ آنها لازم می‌شود و سرانجام، در وضو موالات، مطلوب و مورد توجّه خواهد بود.] 
(ترجمه کنز العرفان، جلد ۱، ص ۴۰ تا ۴۸)
جمع بندی
در اینجا به این نتیجه میرسیم که زمانی که «أرجُلَکم» را عطف به «بِرؤُسَکُم» ندانیم و عطف بر کلمه ای دیگر بدانیم اشکالاتی به وجود می آید پس پس باید عطف به «بِرؤُسَکُم» بگیریم.
در مورد مسح کردن یا شستن پا درست است که در قرآن اشاره نشده که باید مسح کشید اما طبق روایات در میابیم منظور اصلی خداوند مسح کشیدن پا میباشد.
طبق نقل امام علی علیه السلام و ابن عباس در مورد وضوی پیامبر که می گفتند: پیامبر هنگام وضو پاهای خود را مسح ی کشیدند. با این وجود رئیس مذاهب چهارگانه شستن پاها را واجب می دانند،
با این حال که نظرات آنها رد شد .
 در مورد معنای «إلی» در آیه شریفه، «إلی المرافق» اکثر علمای نحوی به معنای همان به معنای اصلی خود یعنی انتهای غایت می گیرند؛ اما طبق روایتی از امام علی علیه السلام ، امام فرمودند «إلی» به معنای مع می باشد. پس معنای اصلی آن همین است.
در آیات پایانی در مورد کسانی که نمی توانند روزه بگیرند تیمم بدل از غسل را ذکر می کند،
عذرهایی که تکلیف غسل و وضو را به تیمم مبدل می‌کند، منحصر در مرض و سفر نیست بلکه مصادیقی دیگر نیز دارد. 
بنا بر این باید فکر کرد ببینیم چرا خدای تعالی در میان عذرها تنها سفر و بیماری را ذکر کرد، و در میان موجبات وضو و غسل تنها مساله غائط و تماس با زنان را آورد؟ باید دانست منظور آوردن نمونه‌هایی است از مواردی که انسان اتفاقا مبتلا به بی آبی می‌شود، و نمونه مواردی که طبعا و غالبا پیش می‌آید بیماری و سفر است، که آدمی در این دو حال غالبا در معرض و در مظنه بی آبی قرار می‌گیرد .
اگر بخواهیم یک مسئله کلی برای جمع بندی عرض کنیم، این که خداوند متعال انقدر به مسائل طهارت و پاکیزگی در آیات خود می پردازد به ما نشان میدهد که اهمیت و ضرورت طهارت و پاکیزگی چقدر است و چقدر تاثیر مثبت بر روی روح و روان انسان دارد، حال اگر بخواهیم یک الگو برای خود ذکر کنیم، الگوی ما ائمه معصومین علیه السلام می باشند.
انشاءالله که بتوانیم معانی حقیقی آیات قرآن را بفهمیم و با فهم کامل عبادت خدا را به جای بیاوریم.
انشاءالله خداوند ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را هر چه سریعتر برای نجات اسلام و بیان معارف عمیق و حقیقی قرآن نزدیکتر و نزدیکتر بگرداند..
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
کتابنامه
1- قرآن کریم
2- تفسیر المیزان، جلد ۵
3- شرح العوامل فی النحو
4- ترجمه کنز العرفان، جلد ۱
5- مغنی الأریب
6- ترجمه و شرح مغنی الأریب، صفایی بوشهری
7- مغنی اللبیب، ابن هشام
8- معجم الوسیط
9- قاموس قرآن
10-  التذهیب، جلد ۱

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.